شعر قشنگ احساسی + مجموعه اشعار جذاب و خاص عاشقانه از شاعران معروف
گلچین چند شعر قشنگ و پر احساس
در این بخش مجموعه شعر قشنگ احساسی با مضامین عاشقانه، زندگی، عشق، دوری و … را در قالب اشعار کوتاه، دو بیتی و بلند ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.
خواهم که راز عشقت پنهان کنم ز یاران
صحرای آب و آتش پنهان چگونه باشد
***
من چون ز دام عشق رهائی طلب کنم
کانکس که خسته است بتیغ تو رسته است
***
به خاطر مردم است که میگویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیاردنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت
***
کاری کن
ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیستکیکاووس یاکیده
***
شعر عاشقانه و قشنگ
ملوانی شوریده
خلبانی سر به هوا
شاعری عاشق
قصابی دل رحم
کارگری ساده…
آدمهای زیادی در من هستند
که عاشق هیچ کدامشان نیستیجلیل صفر بیگی
***
هر قفلی که میخواهد
به درگاه خانهات باشدعشق پیچکی است
که دیوار نمیشناسد
***
شعر نو قشنگ احساسی
من
دل رفتن نداشتم
درخت خانهات ماندمتو
رفتن را
دل دل نکنریزش برگهایم
آزارت میدهدمحمدعلی بهمنی
***
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدملیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
***
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزمگشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم، به پایت گل بریزم
***
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توستدر دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توستساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توستهر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توستسیری مباد سوختهی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمهی شیرین گوار توستبی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توستهرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توستای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توستهوشنگ ابتهاج
***
شعر بلند و خوشگل برای عشق
ای شب از رؤیای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شدهای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیشهمچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگیها کرده پاکای تپشهای تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان منای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پربارترای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدهابا توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیستای دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان منپیش از اینت گر که در خود داشتم
هرکسی را تو نمیانگاشتمدرد تاریکیست، درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستنسر نهادن بر سیهدل سینهها
سینه آلودن به چرک کینههادر نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتنزر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنهٔ بازارهاآه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیختهچون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسماناز تو، تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفتجوی خشک سینه ام را آب، تو
بستر رگهام را سیلاب، تودر جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براهای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شدهگیسویم رااز نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوختهآه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزهزاران تنمآه، ای روشن طلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوبعشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیستعشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب، پا تا سرم ایثار شداین دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستمای لبانم بوسهگاه بوسهات
خیره چشمانم براه بوسهاتای تشنجهای لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنمآه، میخواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غمآه، میخواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهایاین دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟ای نگاهت لایلائی سحر بار
گاهوار کودکان بیقرارای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته در خود، لرزههای اضطرابخفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای منای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریختهچون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم، شعرم به آتش سوختی
***
من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازش
به زیباتر سرودی خواناست.من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هر دَم
در منظرِ خویش
تازهتر میسازد.نفرتی
از هرآنچه بازِمان دارد
از هرآنچه محصورِمان کند
از هرآنچه واداردِمان
که به دنبال بنگریم،
دستی
که خطی گستاخ به باطل میکشد.من و تو یکی شوریم
از هر شعلهیی برتر،
که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینهتنیم.و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را
از خدایی گمشده
لبریز میکند.شاملو
***
اشعار قشنگ پر احساس
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماستبه رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماستببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماستاگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماستبه حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماستبه صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماستاگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
***
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برمآمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برمآمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برمگر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برماوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برمآنک ز زخم تیر او کوه شکاف میکند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برمگفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برمآنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برمدر هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برماین غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
***
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توستآن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه شبانه از توستمن انده خویش را ندانم
این گریه بی بهانه از توستای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه از توستافسون شده تو را زبان نیست
ور هست همه فسانه از توستکشتی مرا چه بیم دریا؟
طوفان ز تو و کرانه از توستگر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توستمی را چه اثر به پیش چشمت؟
کاین مستی شادمانه از توستپیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از توستمن میگذرم خموش و گمنام
آوازه جاودانه از توستچون سایه مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از توستهوشنگ ابتهاج
***
عاشقت هستم
عاشق هر آنچه هستی
عاشق هر آنچه انجام می دهی
تو بانوی جذاب زندگی ام هستی
فریبندگی و عشق تو زندگی ام را با ارزش کرده
تو عشق من و بهترین دوستم هستی
همسرم
همیشه عاشقت هستم!
***
همسر عزیزم
تنها نگاه کردن به چشمانت، لبخند به لب هایم می نشاند
و آغوش گرمت مایه آرامش من است
و با بوسه شیرینت در آسمان ها پرواز می کنم
و با لمس تنت بر فراز ابرها سیر می کنم
وقتی کنار تو هستم
احساس می کنم هر لحظه عاشق می شوم، بارها و بارها
***
خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد
“حافظ”
***
صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی، یا نامه نمی خوانی!
***
مهربان که می شوم
تمام شهر
می فهمند مرا بوسیدی…
“من”
به تمام
آدمهای مهربان دنیا
مشکوکم…!
***
هرچه پل پشت سرم هست خرابش بنما!
تا بفکرم نزند از ره تو برگردم…“شهریار”
***
نامه ات را هنوز میخوانم گفته بودی بهار میآیی …
مینویسم قطار اما تو … با کدامین قطار میآیی ؟!
***
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو
چیزی چون تورا
کم داشت
***
حرف برای گفتن زیاد بود
وقت کم
“بوسیدمت ” …
***
گیرم از چنگ جان به در ببری
گیرم از تن فرار خواهی کردعقل من هم فدای چشمهایت
با جنونم چکار خواهی کرد؟
***
اندوه من این است، که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم“ملک الشعرا بهار”
***
آنکه برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید…“سعدی”
***
زیبایی ات
هر بار وسوسه برانگیزتر از پیش است!
مثل سرخ ترین سیب دورترین نقطه ی درخت…
ومن کودکی که همیشه با زانوی زخمی به خانه بر می گردد…!!!
***
گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو
هر چه هست فراموش میکنم …
***
کائنات
فداى لبخند شیرین اول صبحت؛
بخند جانم!
تو دلخوشی
روزهاى کسل کنندهاى…“علی قاضی مقام”
***
به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را میطلبد ، دیده تو را میجوید…
***
تو باید بتابی به دنیای من
که بیتاب ماندم، که دلواپسی
ببین! زندگی تاب بازی شده
که هی میروی و به من میرسی
***
جان دلم…
غرور مردانه و این حرفها…
بماند برای غریبه ها…!
به من که رسیدی…
ورد زبانت باشد دوستت دارم…