ضرب المثل با داستان کوتاه و قصه های جالب برای کودکان

در این بخش تعدادی ضرب المثل با داستان کوتاه برای گروه سنی کودکان با قصه های جالب و آموزنده را ارائه کرده ایم و امیدواریم از خواند ناین ضرب المثل ها و داستان های کودکانه زیبا لذت ببرید.

ضرب المثل آش نخورده و دهن سوخته

ضرب المثل با داستان کوتاه با قصه های جالب برای کودکان

ضرب المثل کودکانه با معنی : در روزگارهای قدیم مرد پارچه فروشی بود که در شهر مغازه ی داشت. این مرد پارچه فروش یک شاگرد داشت که البته شاگردش بسیار مودب و خوب بود اما خجالتی بود.

همسر مرد پارچه فروش، کدبانو بود و دستپخت بسیار خوبی داشت و هر کسی دوست داشت از اش های خوشمزه این کدبانو بخورد. اما روزی مرد مریض شد و نمیتوانست به حجره اش برود. شاگرد او در حجره را باز کرده و جلوی در را با اب تمیز کرد و آن را جارو نمود اما هر چقدر منتظر ماند خبری از تاجر نشد و او نیامد.

قبل از ظهر بود که خبر رسید تاجر مریض شده است و او باید به سراغ دکتر برود. شاگرد سریع در حجره را بست و برای تهیه دارو رفت و دارو خرید و زمانی که به خانه برگشت دیگر طرفای ظهر بود. شاگر که قصد داشت دارو را تحویل بدهد و برگردد اما همسر تاجر به او خیلی اصرار کرد که برای ناهار بماند و همراه شان غذا بخورد.

غذای که همسر تاجر برای ناهار درست کرده بود، آش بود. همسر تاجر سفره را پهن کرد و بر روی سفره، کاسه های آش را گذاشت. تاجر هم برای شستن دست هایش به حیاط رود و همسر تاجر نیز به آشپزخانه رفت تا قاشق ها را برای خوردن آش بیاورد.

شاگرد که خجالتی بود و با خودش فکر کرد که تا بهانه ی بیاورد و برای صرف ناهار نزد تاجر و همسرش نباشد و بگوید که که دندانش درد می کند و دستش را بر روی دهانش قرار داد.

زمانی که تاجر به اتاق برگشت و شاگردش را دید که دستش را بر روی دهانش گذاشته است به او گفت که دهانت را سوزاندی؟ چرا در خوردن اینقد عجله کرده اید، باید صبر می کردی تا آش سرد شود و سپس آن را می خوردی. در آن موقع همسر تاجر نیز وارد اتاق شد و قاشق ها را آورده بود به تاجر گفت که چرا اینگونه حرف میزنی؟ آش نخورده و دهان سوخته؟ من تازه قاشق ها را اورده ام. در همان لحظه تاجر متوجه اشتباهش شد و فهمید که چه اشتباهی کرده است.

این ضرب المثل را در زمان های استفاده می کنند که شخصی کار را انجام نداده ولی دیگران به آن تهمت می زنند. مثلا پسرک شاگرد اصلا آش نخورده بود ولی تاجر اینگونه پیش از اینکه چیزی بداند قضاوت کرد که تو اجازه ندادی آش سرد شود و سریع آن را خوردی و دهنت را سوزانده ای .

مطلب مشابه: 40 ضرب المثل انگلیسی با معادل فارسی و یا معنی آن به زبان فارسی

ضرب المثل “اشک تمساح می ریزد”

ضرب المثل با داستان کوتاه با قصه های جالب برای کودکان

خاصه گریه و اشكی كه نه از باب دلسوزی، بلكه از رهگذر ریا و تلدیس باشد، تا بدان وسیله مقصود حاصل آید و سو نیت گریه كننده جامه عمل بپوشد.

سابقا معتقد بودند كه غذا و خوراك تمساح به وسیله اشك چشم تامین می شود. بدین طریق كه هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت ها متمادی بر روی شكم دراز می كشد. در این موقع اشك لزج و مسموم كننده ای از چشمانش خارج می شود كه حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند. پیداست كه سموم اشك تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضا نیمه جان هم بشنود و قصد فرار كنند به علت لزج بودن اشك تمساح نمی توانند. از آن دام گسترده نجات یابند. خلاصه هربار كه مقدار كافی حیوان وحشره در دام اشك تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یك حمله آنها را بلع می كند و مجددا برای شكار كردن طعمه های دیگر اشك می ریزد.

مطلب مشابه: ضرب المثل با موضوع حیوانات به همراه معنی آن

داستان “هر چیزی تازه‌ اش خوبه الا دوست” برای کودکان

ضرب المثل با داستان کوتاه با قصه های جالب برای کودکان

روزی روزگاری، دو دوست قدیمی که سالیان سال با هم دوست و یار بودند و به قول معروف نان و نمک یکدیگر را خورده بودند شروع به کار معامله و دادوستد کردند. این دوستان هرچند وقت یکبار با یکدیگر معامله می‌کردند و از آنجایی که هر معامله‌ای امکان دارد سودده یا زیان ده باشد، در یکی از این معامله‌ها متضرر شدند و هریک از آنها دیگری را در این زیان مقصر می‌دانستند و این خود باعث اختلاف و سوءتفاهم بین آنها شد. آنها دیگر مثل گذشته با هم دوست نبودند و کمتر یکدیگر را می‌دیدند و کمتر از پیش از حال یکدیگر خبردار می‌شدند. گاه پیش می‌آمد که دلشان برای گذشته و دوره‌ای که با یکدیگر خوب و صمیمی بودند تنگ می‌شد ولی غرورشان اجازه نمی‌داد، اختلافشان را بر سر این معامله کنار بگذارند و به دیدار یکدیگر بروند.

بالاخره یک روز یکی از این دوستان تصمیم گرفت تا غرورش را زیر پا بگذارد و با دوستش صحبت کند تا اختلافشان را برای همیشه کنار بگذارند و مثل قبل با هم رفتار کنند و یا اینکه برای همیشه با هم قطع رابطه کنند. مرد تاجر با این قصد شاگردش را فرستاد تا به سراغ دوستش برود و از او دعوت کند، برای اینکه مشکلشان را حل کنند و به در دکّان او بیاید. مرد دومی وقتی شاگرد دوستش را دید که از او می‌خواهد تا به دکان استادش برود، بلند شد و دفتر حساب و کتابش را جمع کرد تا اگر دوستش سندی در محکومیت او رو کرد، او هم از سندها و مدارکش استفاده کند. و همین کار را هم کرد، او از همان ابتدای ورودش جروبحث را شروع کرد. اولی سعی می‌کرد دومی را متهم کند و دومی می‌خواست اولی را متهم کند تا اینکه سروصدایشان بالا گرفت.

دکانداران دیگر بازار که صدای آنها را شنیدند در مغازه مرد می‌آمدند ولی وقتی می‌دیدند مرد صاحب مغازه با دوست صمیمی‌اش جروبحث می‌کند بدون اینکه حرفی بزنند برمی‌گشتند. چون می‌دانستند که دوستان صمیمی مثل این دو نفر به این سادگی‌ها با هم دشمن نمی‌شوند و پا در میانی آنها ممکن است فقط اوضاع را خراب‌تر کند. آنها منتظر ماندند تا این دو دوست از دوستی و محبت با یکدیگر صحبت کنند و جروبحثشان تمام شود. ولی هرچه منتظر ماندند دیدند فقط صدای آنها بالاتر می‌رود تا اینکه شاگرد دوست اولی فکری به ذهنش رسید. او دو تا چای ریخت و در سینی گذاشت و به آنها نزدیک شد. اول به دوستی که میهمان بود تعارف کرد و بعد سینی چای را به طرف ارباب خود گرفت او هم چای را برداشت ولی آنها آنقدر عصبانی بودند که اصلاً انگار نه انگار به دعوای خود ادامه دادند.

شاگرد در یک لحظه که میان این دو دوست سکوت برقرار شد از فرصت استفاده کرد و رو به دوست میهمان گفت: نوش جانتون، چای دارچین که شما همیشه دوست داشتید. دو دوست که تازه متوجه چای شده بودند، نگاهی به هم انداختند و لبخند زدند. صاحب مغازه نگاهی به استکان چای انداخت و رو به دوستش گفت: ما تا حالا چند تا از این چایی‌ها با هم خوردیم؟ دوستش سری تکان داد و لبخندزنان گفت: هزار تا نمی‌دونم شایدم بیشتر!

صاحب دکان گفت: راستی ما اگر پول این چایی‌ها را که با هم خوردیم را جمع بزنیم از سود هر دوی ما در این معامله بیشتر می‌شود. اصلاً این معامله جدا از ضرر و زیان و یا سودش اصلاً ارزش دارد سابقه‌ی این همه سال دوستی را زیر پا بگذاریم. حرف صاحب مغازه دوستش را هم تحت تأثیر قرار داد، به حدی که بلند شد و روی دوست قدیمی‌اش را بوسید و شاگرد مغازه از اینکه می‌دید نقشه‌اش به خوبی گرفت و توانست دوستی بین دو مرد تاجر مجدداً برقرار کند خیلی خوشحال بود.

مطلب مشابه: قصه کودکانه جالب و جدید ( 10 داستان برای کودک خردسال )

ضرب المثل با داستان کوتاه “چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی” 

ضرب المثل با داستان کوتاه با قصه های جالب برای کودکان

چون كسی به دیگری بدی كند یا در مجلسی یك نفر از بدی هایی كه با او شده صحبت كند مردم می گویند آنكه برای تو چاه می كند اول خودش در چاه می افتد. در زمان پیامبر اسلام  شخصی كه دشمن این خانواده بود هر وقت كه می دید مسلمانان پیشرفت می كنند و كفار به پیامبر اسلام ایمان می آورند خیلی رنج می كشید. عاقبت نقشه كشید كه پیامبر اسلام را به خانه اش دعوت كند و به آن محمد بن عبدالله آسیب برساند.

به این منظور چاهی در خانه اش كند و آن را پر از خنجر و نیزه كرد آن وقت رفت نزد محمد بن عبدالله  و گفت : «یا رسول الله اگر ممكن میشه یك شب به خانه من تشریف فرما بشید» حضرت قبول كرد، فرمود : «برو تدارك ببین ما زیاد هستیم.»

شب میهمانی كه شد محمد بن عبدالله  با علی بن ابی طالب و یاران دیگرش رفتند خانه آن شخص.

آن شخص كه روی چاه بالش و تشك انداخته بود بسیار تعارف كرد كه محمد بن عبدالله  روی آن بنشیند.

پیامبر اسلام بسم الله گفت و نشست.

آن شخص دید حضرت در چاه فرو نرفت خیلی ناراحت شد و تعجب كرد. بعد گفت حالا كه حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آن را در غذا می ریزم كه پیامبر اسلام و یارانش با هم بمیرند.

زهر را در غذا ریخت آورد جلو میهمانان، اما محمد بن عبدالله  فرمود : «صبر كنید» و دعایی خواند و فرمود: «بسم الله بگویید و مشغول شوید»

همه از آن غذا خوردند. موقعی كه پذیرایی تمام شد پیامبر اسلام و یارانش به راه افتادند كه از خانه بیرون بروند.

زن و شوهر با هم شمع برداشتند كه محمد بن عبدالله  را مشایعت كنند.

بچه های آن شخص كه منتظر بودند میهمانان بروند بعد غذا بخورند،

وقتی دیدند پدر و مادرشان با محمد بن عبدالله  از خانه بیرون رفتند پریدند توی اتاق و شروع كردند به خوردن ته بشقاب ها.

مطلب مشابه: اشعار ضرب المثل دار و شعر با معانی جالب و کنایه دار مفهومی

ضرب المثل “قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را”

ضرب المثل با داستان کوتاه با قصه های جالب برای کودکان

خروسی بود بال و پرش رنگ طلـا، انگاری پيرهنی از طلـا به تن كرده بود، تاج قرمز سرش مثل تاج شاهان خودنمایی می كرد. خروس ما اينقدر قشنگ بود كه اونو خروس زری پيرهن پری صدا می كردند.

خروس از بس مغرور و خوش باور بود هميشه بلـا سرش می آمد، برای همين سگ هميشه مواظبش بود تا اتفاقی برای اون نيافته

یک روز سگ آمد پيش خروس زری پيرهن پری، بهش گفت: خروس زری جون.

خروسه گفت:‌ جون خروس زری

سگ گفت: پيرهن پری جون

خروس: جون پيرهن پری

سگ: می خوام برم به كوه دشت، برو تو لـانه، نكنه بازم گول بخوری، درو روی كسی باز نكنی!

خروس گفت: خيالت جمع باشه، من مواظب خودم هستم.

سگ رفت، بی خبر از اينكه روباه منتظر دور شدن اون بود.  همين كه سگ حسابی دور شد، روباه ناقلـا جلوی لـانه خروس زری آمد تا نقشه اش را عملی كند، جلوی پنجره ايستاد و شروع كرد به آواز خواندن:

ای خروس سحری

چشم نخود سينه زری

شنيدم بال و پرت ريخته

نذاشتن ببينم

نكنه تاج سرت ريخته

نذاشتن ببينم

خروس زری كه به خوشگلی خودش افتخار ميكرد خيلی بهش بر خورد، داد زد: نه بال و پرم ريخته، نه تاج سرم ريخته.

روباه گفت اگه راست ميگی، بيا پنجره رو بازكن تا ببينمت. خروس مغرور پنجره رو باز كرد و جلوي پنجره  نشست و گفت: بيا اين بال و پرم، اينم تاج سرم.

و همين كه خروس سرش رو خم كرد كه تاجش و نشون بده، روباه پريد و گردن خروس را گرفت. خروس داد و فریاد زد كمک، كمک که بلکه سگ به دادش برسه. سگ با گوش های تيزش صدای خروس را شنيد و به طرف صدا دويد. دويد و دويد تا به روباه رسيد.

از روباه پرسيد: آی روباه حقه باز خروس زری را نديدی ؟

روباه كه دهان خروس رو بسته بود و اونو توی كوله پشتی انداخته بود،‌ شروع كرد به قسم خوردن كه والـا نديدم، من از همه چيز بی خبرم، و پشت سر هم قسم می خورد.  يكدفعه چشم سگ به كوله پشتی افتاد و گفت:‌ قسم روباه و باور كنم يا دم خروس را؟

روباه تازه متوجه شد كه دم خروس از كوله پشتی اش بيرون آمده، پس كوله پشتی  رو انداخت و تا می توانست دويد تا از دست سگ نجات پيدا كند. و خروس زری پيرهن پری هم همراه سگ به خانه برگشتند.

نتیجه: وقتی كسی دروغی میگه، ولی نشانه ایی وجود داشته باشه كه حرف او را نقض كنه از اين ضرب المثل استفاده می شود.

مطلب مشابه: ضرب المثل های معروف | 500 تا از معروف ترین ضرب المثل های فارسی با معنی آنها

داستان کودکانه “مهمان روزی خودش را با خودش می‌آورد”

ضرب المثل با داستان کوتاه با قصه های جالب برای کودکان

روزی مهمانی به کلبه محقّر مرد صاحب بصیرت وارد شد. آن مرد ، مَقدم او را گرامی داشت و با وجود تنگدستی صمیمانه از وی پذیرایی کرد و آنچه داشت در طبق اخلاص نهاد و برای او آورد. مهمان با دلی شاد و خرسند از او خداحافظی کرد و رفت ولی همین که قدم از خانه بیرون گذاشت صاحب‌خانه از پشت مشاهده کرد که مشتی مار و عقرب و رتیل به تن او چسبیده‌اند. وحشت‌زده به دنبال او روان شد. چون اندکی راه پیمودند و به بیابان رسیدند دید که جانوران گزنده همه از بدن او به زمین ریختند و هر یک به گوشه‌ای گریختند و در لابه‌لای سنگ‌ها و بوته‌های صحرایی پنهان شدند. دانست که آنچه مهمان با خود برده و در بیابان ریخته درد و بلاهای خانه او بوده است. پس خدا را شکر کرد و به خانه بازگشت.

نتیجه:  غم روزی مهمان را نباید خورد. مهمان نه تنها روزی را کم نمی‌کند بلکه موجب رفع بلاها از خانواده میزبان می‌شود.

ضرب المثل “مرغش یک پا دارد” 

ضرب المثل با داستان کوتاه با قصه های جالب برای کودکان

روزی بود، روزگاری بود.

در یکی از روزها دوستان ملانصر الدینی با عجله در خانه ی ملا را زدند و با او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟

دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری .

ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟

دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری .

ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد . در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند . حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند : مرغ ایشان یک پا دارد .

مطلب مشابه: ضرب المثل کوتاه و آموزنده با کاربردها و داستان این ضرب المثل های معروف و با معنی

داستان کوتاه شتر دیدی ، ندیدی

ضرب المثل با داستان کوتاه با قصه های جالب برای کودکان

روزی مردی در صحرا برای پیدا کردن شترش می گشت که در همان حین با پسری برخورد کرد و سراغ شترش را از پسرک گرفت. پسر به او گفت که شتر تو یک چشمش کور بوده ؟ مرد گفت بله همین طور است. پسرگ پرسید: آیا یک سمت بار او شیرین و سمت دیگری ترش بوده است؟ مرد گفت بله. حالا بگو ببینم که شتر من را کجا دیدی و کجاست؟ پسرک در جواب به او گفت من اصلا شتر تو را ندیده ام.

مرد پس از شنیدن این حرف ناراحت شد و پیش خودش اینگونه تصور کرد که حتما پسرت بلایی را بر سر شترش آورده است و پسرک را پیش قاضی برد و برای قاضی ماجرا را گفت.

قاضی وقتی ماجرا را شنید از پسرک پرسید پس اگر تو شتر را ندیده ای چگونه از مشخصات شتر خبر داری؟ پسرک در جواب گفت در راه روی خاک جای پای شتر را دیده ام که تنها یک سبزه های یک سمت را خورده است. اینگونه فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بوده است.

بعد از آن دیدم که در یک سمت راه مگس های زیادتر وجود دارد و از طرف دیگر پشه ها زیادتر هستند. چون مگس از شیرینی خوشش می آید و آن را دوست دارد و پشه ها هم ترشی را دوست دارند اینگونه فکر کرده ام که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و در سمت دیگر ترشی بوده است.

قاضی بعد از اینکه حرف های پسر را شنید از هوش او خوشش امد و به پسر گفت: با وجود اینکه تو گناهی نداشته است ولی زبان تو برایت دردسر به وجود اورده است. از این به بعد شتر دیدی، ندیدی….

زمانی این ضرب المثل را بکار می بردند که پر حرفی سبب ایجاد دردسری شده باشد. برای اینکه آسوده باشی باید کم حرف بزنی و در صحبت کردن کمی تامل کرد و حتما پیش از گفتن حرفی به عاقبت آن دقت کرد. بهتر است به کار دیگران دخالت نکنی و شتر دیدی ،ندیدی…

همان طور که اشاره کرده ایم ، هر ضرب المثلی را که شما در طول روزمره بشنوید قطعا حاکی از یک داستان یا عبارت عبرانگیز است. درست مثل داستان فوق که پسرک با وجود اینکه اصلا شتر را ندیده بود ولی با هوشی که داشت و حرف های که زده بود برای خود درسر درست کرد.

مطالب مشابه را ببینید!

همه‌ چیز درباره رستم دستان پهلوان بزرگ ایرانی در شاهنامه فردوسی از تولد تا مرگ داستان کوتاه عاشقانه خارجی؛ 4 داستان قشنگ رمانتیک زیبا داستان نوروز در شاهنامه فردوسی؛ داستان کیخسرو و آغاز پادشاهی و طهمورث و جمشید چند داستان از شاهنامه به زبان ساده؛ داستان اول زال تا داستان چهار رستم و تهمینه داستان کوتاه آبجی خانوم از صادق هدایت + داستانی قشنگ و خواندنی از نویسنده معروف چندین داستان درباره چهارشنبه سوری + داستان های آموزنده و جذاب شب چهارشنبه سوری داستان عشق + مجموع 17 داستان عاشقانه زیبا و کوتاه احساسی داستان ترسناک و وحشتناک با 15 قصه جالب مو سیخ کن! داستان کوتاه درباره تلاش و کوشش؛ داستان های واقعی درباره پشتکار داستان های جدید سرگرم کننده؛ 15 قصه و داستان کوتاه قشنگ خواندنی