اشعار قشنگ عاشقانه (اشعار رمانتیک برای همسر و عشق) و عکس نوشته شعر عاشقانه
اشعار قشنگ زیبای عاشقانه برای یار و همسر
چنانچه قصد دارید یک شعر قشنگ و خوشگل عاشقی و احساسی برای عشق و همسر خود بفرستید و لحظات رمانتیک عاشقانه را برای او تداعی کنید می توانید این اشعار و عکس نوشته های قشنگ خوشگل را برای او ارسال کنید.
عشق از سر رفت بیرون و غرور او نرفت
ناز مهمان را ز صاحب خانه میباید کشید
***
رشته جان من سوخته بگسیخته باد
گر ز عشق سر زلفت ندهم جان همه شب
***
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
***
در این هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن كردن یک چراغ ساده «دوستت دارم»
كام زندگی را تلخ میكندوقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتیات
زندگی را تا مرزهای دوزخ میلغزاند
دیگر نازنین من
چه جای اندوه؟
چه جای اگر؟
چه جای كاش؟
و من…این حرف آخر نیست!
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع كنممصطفی مستور
***
این عشق ماندنی این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن سرودنیستمن پاکباز عاشقم از عاشقان تو
با مرگ آزمای با مرگ
اگر که شیوه تو آزمودنیست
***
عکس نوشته های قشنک عاشقانه
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو میگویندمیخواهم بدانم
دیگران که دچار تو میشوند
تا کجای شعر پیش میروندتا کجای عشق
تا کجای جادهای که من
در انتهای آن ایستادهام
***
عشق تو عالم دل جمله به یکبار گرفت
بختیار اوست برما که تو را یار گرفتمن اسیر خود واز عشق جهانی بیخود
من درین ظلمت و عالم همه انوار گرفتسیف فرغانی
***
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میبایدز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میبایدمرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میبایدبهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میبایدشیخ بهایی
***
گو چه رازی است در این موج مهآلود نگاهت
که تو چون باد پریشانی و مستیدست در دست خزان، خندهکنان
در دل این باغ نشستیقامت عمر مرا خشکتر از شاخه بیجان
بشکستی، بشکستیچه بگویم، به که گویم
که دلم گلشن اسرار تو گشتهگل هر یاد در این باغ پریشان
به سرانگشت تو در خاطره خاک نشستهوای بر من که دلم پُر ز تمنای تو گشته
چه بگویم، به که گویم، که زبانم گره خوردهنتوانم، نتوانم، نتوانم که بگویم:
دل من لیلیاش از یاد نبردهمن که عمرم به تماشای نگاهش همه بر باد نشسته
همچو لیلای پریشان تو بر خاک نشستمخستهام، خستهتر از مرغ پر و بال شکسته
خستهام، خستهتر از قامت مینای شکستهجز غم روی رخش در دل ویران چه توان دید
به که گویم، به که گویم که من از عشق غریبش نگذشتم، نگذشتمعلیرضا کلیایی
***
شعر خوشگل عاشقانه و رمانتیک
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامدسر خنبها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامدچه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامدز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامددو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامدخردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامدچو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامدچو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامدبرو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامدمولانا
***
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توستگوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توستروزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توستگرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توستگو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توستاین همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توستنقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توستسایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توستهوشنگ ابتهاج
***
عشق من نسبت به تو مانند دریای مواج است
عشقی عمیق و قدرتمند و جاودان
که در برابر طوفان ها و بادها و باران ها
همیشه زنده خواهد ماند
قلب های ما سرشار از پاکی و عشق هستند
و من با هر ضربان قلب بیشتر از قبل عاشقت می شوم
***
شعر عاشقی خوشگل برای یار و همسر
“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …“احمد شاملو”
***
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش…
***
سهم من از تو
دلتنگی بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر …
***
و تو گفتی دوستت دارم
بقیه اش را نمی دانم!
من سال هاست
که با آن لالایی کوتاهت
به خواب رفته ام …
***
عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند
***
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن
***
می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست هر جا می رود
***
شعر کلاسیک عاشقانه زیبا
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز…“ادیب نیشابوری”
***
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باشبرای آنکه نگویند، جستهایم و نبود،
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش!
***
همین که گاه به من فکر میکنی کافیست
بمان و پشت سرم عاشقانه غیبت کن“امید صباغ نو”
***
تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟
داند این آنکه ازین غم بود او را قدریغم هجران تو ای دوست، چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟“عراقی”
***
متن زیبا و عاشقانه خوشگل رای همسر و یار
این سینه پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوستپرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست“مولانا”
***
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد“حافظ”
***
یک نفس بی یار نتوانم نشست
بی رخ دلدار نتوانم نشستاز سر می می نخواهم خاستن
یک زمان هشیار نتوانم نشستنور چشمم اوست من بی نور چشم
روی با دیوار نتوانم نشستدیده را خواهم به نورش بر فروخت
یک نفس بی یار نتوانم نشست
من که از اطوار بیرون جسته امبا چنین اطوار نتوانم نشست
من که دایم بلبل جان بوده امبی گل و گلزار نتوانم نشست
کار من پیوسته چون بی کار تستبیش ازین بی کار نتوانم نشست
هر نفس خواهی تجلای دگر
زان که بی انوار نتوانم نشستزان که یک دم در جهان جسم و جان
بی غم آن یار نتوانم نشستشمس را هر لحظه می گوید بلند
بی اولی الا بصار نتوانم نشستمن هوای یار دارم بیش ازین
در غم اغیار نتوانم نشستمولانا
***
در دیدۀ دل جلوه گرت می بینم
هر لحظه بشکل دگرت می بینم
هر بار که در دیدۀ دل می گذری
از بار دگر خوبترت می بینم
ازرقی هروی
***
با عشق آنسوی خطر جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود
افشین یداللهی
***
هوا موی تو را که میبیند
نا آرام میشود
هیچ وقت جایی رفته ای
که باد نیاید؟
افشین یداللهی
***
از هر چه میرود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
سعدی
***
تا یار برفت صبر از من برمید
وز هر مژهام هزار خونابه چکید
گوئی نتوانم که ببینم بازش
«تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
عبید زاکانی
***
بر من گذشتی ، سر بر نکردی
از عشق گفتم ، باور نکردی
دل را فکندم ارزان به پایت
سودای مهرش در سر نکردی
سیمین بهبهانی
***
یا چشم بپوش
از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
فاضل نظری