قصه های بچگانه مرد عنکبوتی { ۷ داستان جالب اسپایدرمن }

قصه های بچگانه مرد عنکبوتی { ۷ داستان جالب اسپایدرمن }

قصه های بچگانه مرد عنکبوتی را در روزانه آماده کرده‌ایم. ضمن داستان اصلی، چندین داستان جذاب دیگر نیز با محوریت این کاراکتر معروف برای شما دوستان آماده شده است. در ادامه حتما همراه ما باشید.

داستان مرد عنکبوتی

پیتر بنجامین پارکر یا همان مرد عنکبوتی فرزند دو مامور سیا به نام‌های ریچارد و مری پارکر بود. او در کوکی پدر و مادر خود را از دست داد  بعد از آن به دبیرستان رفت و توجه‌اش به یک نمایشگاه رادیولوژی جلب شد. پیتر در آنجا توسط یک عنکبوت که به اشتباه طبقه‌بندی شده بود نیش خورد. این نیش به او قدرت سرعت و انعطاف‌پذیری عجیبی داد. او حسی بنام حس عنکبوتی به دست آورد که در رابطه با خطرهای نزدیکش به او خبر می‌داد. هوش بالای او در مسائل علمی باعث شد یک گجت مچی برا خودش طراحی کند تا تارهای عنکبوتی خود را پرتاب کند.

چرا مرد عنکبوتی محبوب و معروف شد

چون در آن زمان مد عنکبوتی با تمامی قهرمانان دیگر فرق داشت و یکی از مهم ترین تفاوتش بت بقیه این بود که آدم همه چی تموم نبود که تو زندگیش هیچ مشکلی نداشته باشه و او یه نوجوان دست پا جلفتی بود که همیشه هم کلاسی ها و اطرافیانش او را تمسخر میکردند اسپایدرمن، قهرمانی بود که زندگی شخیص مثل مردم عادی بود و درگیری‌های مختلفی داشت چه از نظر مسایل خانوادگی چه مسائل اجتماعی مختلفی که باهاش روبرو می‌شد.

قدرت های ویژه مردعنکبوتی

قدرت بدنی فوق العاده

پیتر برای اینکه بتواند پولی به دست آورد، شروع به اجرا در مسابقات ورزشی کرد.این قدرت بدنی فوق‌العاده که تازه درونش کشف کرده بعدا در مبارزه‌ی کشتی به کارش اومد پیتر با حرکات سریع و تند  نتواست حریف نیرومند که از لحاظ ابعاد و وزن دو برابر خودش بود راشکست دهد و با برنده شدن در کشتی قهرمانی توانست به شدت مشهور شود

 حس ششم پیتر

حس ششم که به‌عنوان یک مهارت معرفی شده بود، در واقع نوعی پیش‌آگاهی است که به پیتر پارکر اجازه می‌دهد وقوع خطر را خیلی زودتر از بقیه احساس کند و در مقابلش وارد عمل شود.. وقتی این قدرت را در کنار قدرت بدنی و سرعت بی‌نظیر او بگذارید، ضربه زدن به مرد عنکبوتی کار تقریبا محالی به نظر می‌رسد برای اینکه هم خیلی زود از اقدام شما با خبر می‌شود و هم با سرعتی مافوق تصور به آن عکس المل نشان می‌دهد.

پرتاب تار

یکی از مهم ترین و جذاب ترین قدرت های پتر پرتاب تار  تاب خوردن است که همه تقریبا قدرت او را اینگونه میشناسند.

نشان عنکبوتی

دید در شب

مرد عنکبوتی مشکلی با تاریکی نداشت و معمولا با کمک حس ششم عنکبوتی خودش در مکان‌های تاریک راه خودش را پیدا می‌کرد و به مشکل خاصی بر نمی‌خورد.

راه رفتن روی دیوار

از دیگر قدرت‌های خاص مرد عنکبوتی است که آن را  تبدیل به امضای او کرده است  قابلیت او در چسبیدن به سطوح مختلف و بالا رفتن از دیوارها و ساختمان‌ها است. مرد عنکبوتی می‌تواند به راحتی از بلندترین آسمان‌خراش‌ها بالا برود و مثل یک حشره‌ی واقعی روی آن‌ها بخزد و حرکت کند.

درس هایی که مرد عنکبوتی به مخاطبان آموخت:

کمک کردن به دیگران

فکر کردن قبل از اینکه کاری انجام دهیم

خانواده مهم است

فداکاری کردن

راز نگه دار بودن

گذشت

مطلب مشابه: قصه شاد کودکانه قشنگ؛ 10 داستان و قصه کوتاه شاد حال خوب کن برای کودک

مطلب مشابه: قصه صوتی کودکانه خواب شبانه (داستان های خواب آور دلنشین)

لباس مرد عنکبوتی

لباس مرد عنکبوتی

حوصله ام سر رفته.

 همه تکالیفمو انجام دادم حتی فیلم مورد علاقه ام هم تماشا کردم ولی ساعت نمی گذره.

خسته شدم .

بابا طبق معمول همیشه سر کاره و فقط به خاطر کرونا یک ساعت زودتر خونه میاد .

مامان هم طبق معمول همیشه  توی آشپزخونه ست و مشغول آشپزیه.

واقعا حوصله ام سررفته .

در کمد دیواری  اتاقمو  باز می کنم  و نگاهی به داخلش می اندازم.

توپ فوتبال و راکت بدمینتون  ،قفسه ی پایین کمد جا خوش کردن .

از کمد فاصله می گیرم و می رم کنار پنجره و پرده رو کنار می زنم.

هوا آفتابیه و جون میده برای فوتبال بازی کردن .می رم آشپزخونه و به مامان می گم “میشه برم پایین و “فوتبال بازی کنم ؟ ” مامان نگاهی به موهام می اندازه و    می گه”موهات بلند و وزوزی  شده . عصری به بابا بگم موهاتو کوتاه کنه ه..مامان !من موهامو دوست دارم و دلم نمی خواد کوتاهشون کنم.

من گفتم می خوام فوتبال بازی کنم، اونوقت میگی_ موهامو کوتاه کنم ؟

بله آقا امیر محمد!فهمیدم چی گفتی ولی توی این کرونا اجازه نمیدم بری فوتبال بازی کنی_ .

ولی امروز هوا خیلی خوبه دوست دارم فوتبال بازی کنم_ هوا چه آفتابی باشه چه ابری باشه ،کرونا هست .

 اصلا فرض کن من اجازه دادم بری فوتبال بازی کنی ،بقیه خانواده ها چی ؟_ اونا به بچه هاشون اجازه میدن توی این کرونا،فوتبال بازی کنن؟ یه خورده فکر می کنم .

مامان راست میگه.

 بدون هیچ حرفی از آشپزخونه بیرون میام و دوباره برمیگردم توی اتاقمو و در کمد دیواری که نیمه باز بود رو باز می کنم و  دنبال یه وسیله سرگرمی دیگه می گردم .

مارپله و مهره هاشو  پیدا می کنم که توی قفسه ی بالایی کمد دیواری هست ولی مارپله رو حتما دونفری باید بازی کرد که هیجان بیشتری بیاره و مارپله یه نفری فایده ای نداره .

بی خیال مارپله میشم و دوباره نگاهی به داخل کمد دیواری می اندازم.

ناگهان لباس مرد عنکبوتی که دایی سعید برای جشن تولدم ،کادو داده بود به چشمم می خوره .

دیگه بهتر از این نمیشه .

سریع لباس مرد عنکبوتی رو می پوشم و حرکات مرد عنکبوتی رو اجرا می کنم .

دستا و پاهامو مثل مرد عنکبوتی می چسبونم به کمد دیواری و سعی می کنم مثل مرد عنکبوتی حرکت کنم و خودمو به بالای کمد دیواری برسونم .

چقدر سخته مثل مرد عنکبوتی شدن .

ناگهان صدای بابا که از “سرکار برگشته رو می شنوم “امیر محمد!چیکار میکنی ؟ روی کمد دیواری چیکار می کنی ؟ “! از کمد دیواری پایین میام و می گم “خب مرد عنکبوتی شدم دیگه پسرم !

 خدای نکرده  دست و پات می شکنه و توی این وضع  کرونا بیمارستان بردن خطرناکه .

 پسرم ! لباسو دربیار و بعد از_ . ناهار باهم مارپله بازی می کنیم  .

 باشه_  لباس مرد عنکبوتیو در میارم و میزارمش توی کمد دیواری.

مطلب مشابه: داستان کودکانه برای خواب ؛ 10 قصه کودکانه با تصاویر زیبا

مطلب مشابه: معروف ترین قصه های کودکانه جهان شامل ۱۰ داستان جذاب طولانی

مرد عنکبوتی در شهر

مرد عنکبوتی در شهر

یه روز تو شهر شلوغ نیویورک، پیتر پارکر، که همه اونو به اسم **مرد عنکبوتی** می‌شناختن، روی یه آسمان‌خراش بلند نشسته بود و به خیابونای پرهیاهو نگاه می‌کرد. یهو صدای فریاد یه بچه کوچولو به گوشش رسید. سریع تارهای عنکبوتیشو پرتاب کرد و با سرعت به سمت صدا پرید.

پایین، تو پارک شهر، یه پسر کوچولو به اسم **امیر** گریه می‌کرد. بادبادکش به یه شاخه درخت گیر کرده بود و نمی‌تونست بگیرتش. مرد عنکبوتی با یه پرش قشنگ روی درخت فرود اومد و گفت: «نگران نباش، قهرمان کوچولو! بادبادکت پیش منه!»

امیر با چشمای پر از شگفتی نگاه کرد و گفت: «وای! تو واقعاً مرد عنکبوتی هستی؟»

مرد عنکبوتی خندید و با یه حرکت سریع بادبادک قرمز و زرد امیر رو آزاد کرد و به دستش داد. اما درست همون لحظه، یه سروصدا از خیابون بلند شد. یه ربات بزرگ و شیطانی که **دکتر اختاپوس** ساخته بود، داشت ماشین‌ها رو پرت می‌کرد این‌ور و اون‌ور!

مرد عنکبوتی به امیر گفت: «تو همین‌جا بمون و بادبادکت رو محکم بگیر. من می‌رم این ربات رو درست کنم!»

امیر با هیجان داد زد: «برو، مرد عنکبوتی! تو می‌تونی!»

مرد عنکبوتی با تارهای عنکبوتیش به سمت ربات پرید. ربات با بازوهای فلزی بزرگش سعی کرد اونو بگیره، ولی مرد عنکبوتی خیلی سریع بود. با یه حرکت چرخشی، تارهای چسبناکشو دور بازوهای ربات پیچید و اونا رو گره زد. بعد با یه ضربه محکم، ربات رو خاموش کرد!

مردم شهر که داشتن تماشا می‌کردن، شروع کردن به تشویق. امیر هم از دور داد زد: «تو بهترینی، مرد عنکبوتی!»

مرد عنکبوتی برگشت، به امیر چشمک زد و گفت: «یادت باشه، قهرمان بودن یعنی کمک به بقیه، حتی اگه فقط برای یه بادبادک باشه!» بعد با یه پرش بلند توی آسمون غیبش زد.

امیر بادبادکشو محکم گرفت و با خودش فکر کرد: «یه روز منم می‌تونم یه قهرمان باشم!»

**پایان**

مرد عنکبوتی قهرمان شهر

تو یه روز آفتابی تو نیویورک، **مرد عنکبوتی** مثل همیشه از این ساختمون به اون ساختمون با تارهای عنکبوتیش می‌پرید. داشت شهر رو گشت می‌زد که یهو صدای خنده‌های شیطانی **گرین گابلین** رو شنید. گابلین روی تخته پرنده‌اش تو آسمون چرخ می‌زد و بمب‌های کدوئی شکلشو تو پارک وسط شهر پرت می‌کرد!

مرد عنکبوتی سریع خودشو رسوند به پارک. اونجا یه دختر کوچولو به اسم **نازنین** با ترس پشت یه نیمکت قایم شده بود. گرین گابلین داشت به همه می‌گفت: «تا وقتی گنج طلایی پارک رو به من ندین، این پارک رو نابود می‌کنم!»

نازنین به مرد عنکبوتی زمزمه کرد: «من می‌دونم گنج چیه! یه جعبه پر از شکلاتای طلاییه که بچه‌های پارک تو مسابقه جمع کردن و زیر درخت بزرگ قایم کردن!»

مرد عنکبوتی لبخند زد و گفت: «آفرین، نازنین! تو حالا دستیار منی. بریم گابلین رو گول بزنیم!»

مرد عنکبوتی با تارهای عنکبوتیش یه جعبه جعلی ساخت که شبیه جعبه گنج بود و پرش کرد از سنگ‌های براق. بعد به نازنین گفت: «تو برو بچه‌ها رو آروم کن، من گابلین رو سرگرم می‌کنم.»

مرد عنکبوتی پرید جلوی گابلین و جعبه جعلی رو نشون داد: «این گنجه! بیا بگیرش و پارک رو ول کن!» گابلین با خنده شیطانی جعبه رو قاپید، ولی وقتی بازش کرد، فقط سنگ دید! عصبانی شد و با تخته پرنده‌اش به سمت مرد عنکبوتی حمله کرد.

مرد عنکبوتی با سرعت از بمب‌های گابلین جاخالی داد و با تارهای چسبناکش تخته پرنده رو به یه درخت غول‌پیکر چسبوند. گابلین که نمی‌تونست تکون بخوره، داد زد: «تو بازم منو گول زدی!»

مرد عنکبوتی خندید و گفت: «گنج واقعی، دوستی و شادی بچه‌های این پارکه، نه چیزی که تو می‌خوای!»

پلیسا رسیدن و گابلین رو بردن. نازنین و بقیه بچه‌ها از پشت درختا اومدن بیرون و برای مرد عنکبوتی دست زدن. نازنین یه شکلات طلایی بهش داد و گفت: «این برای قهرمان شهر!»

مرد عنکبوتی شکلاتو گرفت، به بچه‌ها چشمک زد و با یه پرش بلند تو آسمون غیبش زد. نازنین به دوستاش گفت: «دیدین؟ مرد عنکبوتی همیشه میاد کمکمون!»

**پایان**

مطلب مشابه: قصه کودکانه شاهنامه (10 داستان معروف شاهنامه برای کودکان)

مطلب مشابه: داستان کودکانه برای سه سال / ۱۰ قصه زیبای دلنشین کودکانه

مرد عنکبوتی و بچه ها

مرد عنکبوتی و بچه ها

یه عصر پاییزی تو نیویورک، **مرد عنکبوتی** داشت با تارهای عنکبوتیش بین ساختمون‌های بلند می‌پرید که یهو صدای یه گروه بچه‌ها رو شنید که از یه زمین بازی قدیمی می‌اومد. پرید پایین و دید یه پسر کوچولو به اسم **آریا** و دوستاش با ناراحتی دور یه سبد بسکتبال جمع شدن. سبدشون شکسته بود و نمی‌تونستن بازی کنن.

آریا به مرد عنکبوتی گفت: «اینجا تنها جاییه که ما بازی می‌کنیم، ولی حالا سبدمون خراب شده و یه آدم بدمصب به اسم **شغال** گفته اگه بهش پول ندیم، کل زمین بازی رو خراب می‌کنه!»

مرد عنکبوتی اخم کرد و گفت: «نگران نباشین، بچه‌ها! هیچ شغالی نمی‌تونه زمین بازی شما رو ازتون بگیره. بریم این مشکل رو حل کنیم!»

همون موقع، شغال با موتور غول‌پیکرش سر رسید. یه آدم شرور با ماسک نقره‌ای که با چند تا از افرادش می‌خواست زمین بازی رو به پارکینگ تبدیل کنه. شغال داد زد: «مرد عنکبوتی! این‌جا دیگه مال منه! بهتره گم شی!»

مرد عنکبوتی خندید و گفت: «فکر کردی با یه موتور گنده می‌تونی بچه‌ها رو بترسونی؟ حالا می‌بینیم کی گم می‌شه!»

با یه پرش سریع، مرد عنکبوتی تارهای عنکبوتیشو دور چرخای موتور شغال پیچید و موتور رو به زمین چسبوند. شغال و افرادش سعی کردن فرار کنن، ولی مرد عنکبوتی با سرعت تارهای چسبناکشو به سمتشون پرت کرد و همشونو به یه تیر چراغ‌برق گره زد!

آریا و بچه‌ها از خوشحالی بالا و پایین پریدن و داد زدن: «مرد عنکبوتی! تو برد!»

مرد عنکبوتی به بچه‌ها گفت: «حالا بیاین یه سبد جدید درست کنیم.» با تارهای محکمش یه حلقه بسکتبال موقت ساخت و حتی یه توپ کهنه رو از تو انبار پیدا کرد. بعد خودش با بچه‌ها یه بازی بسکتبال حسابی کرد. آریا یه پرتاب سه امتیازی کرد و همه براش دست زدن!

قبل از اینکه بره، مرد عنکبوتی به آریا گفت: «یادتون باشه، زمین بازی شما مثل یه گنجه که باید ازش مراقبت کنین. با هم قوی‌ترید!»

بچه‌ها با خنده و شادی خداحافظی کردن و مرد عنکبوتی با یه پرش بلند تو آسمون غیبش زد. آریا به دوستاش گفت: «ما خودمونم می‌تونیم قهرمان باشیم، درست مثل مرد عنکبوتی!»

**پایان**

مرد عنکبوتی و شیطان سبز

تو یه غروب نارنجی تو نیویورک، **مرد عنکبوتی** داشت با تارهای عنکبوتیش بالای پل بروکلین گشت می‌زد که یهو صدای خنده‌های دیوونه‌وار **گرین گابلین**، یا همون شیطان سبز، تو آسمون پیچید. گابلین روی تخته پرنده‌اش با سرعت به سمت یه گروه بچه‌ها تو یه زمین بازی نزدیک پل می‌رفت و بمب‌های کدوئی شکلشو آماده پرتاب کرده بود!

مرد عنکبوتی سریع پرید و خودشو رسوند به زمین بازی. اونجا یه دختر کوچولو به اسم **سارا** با دوستاش از ترس پشت یه سرسره قایم شده بودن. سارا زمزمه کرد: «مرد عنکبوتی! گابلین گفته اگه یه نقشه گنج قدیمی رو بهش ندیم، کل شهر رو به هم می‌ریزه! ما اون نقشه رو تو کتابخونه پیدا کردیم، ولی فقط یه بازی بچه‌گونه!»

مرد عنکبوتی چشمک زد و گفت: «نگران نباش، سارا! من این شیطان سبز رو یه جوری سرجاش می‌ذارم که دیگه هوس شیطونی نکنه. نقشه رو به من نشون بده.»

سارا یه کاغذ مچاله از جیبش درآورد که روش یه نقشه دست‌ساز با مداد رنگی کشیده شده بود. مرد عنکبوتی خندید و گفت: «این که نقشه گنجه، نقشه یه بازی قشنگه! حالا بیاین گابلین رو بفرستیم دنبال نخود سیاه!»

مرد عنکبوتی با تارهای عنکبوتیش یه جعبه قدیمی جعلی درست کرد و نقشه رو توش گذاشت. بعد با یه پرش بلند جلوی گابلین تو آسمون ظاهر شد و جعبه رو نشون داد: «هی، شیطان سبز! این چیزیه که دنبالشی! بیا بگیرش اگه جرات داری!»

گابلین با چشمای براق جعبه رو قاپید و با خنده گفت: «بالاخره گنج مال منه!» ولی وقتی جعبه رو باز کرد، تارهای چسبناک مرد عنکبوتی از توش پریدن بیرون و دورش پیچیدن! گابلین عصبانی شد و با تخته پرنده‌اش به سمت مرد عنکبوتی حمله کرد، بمب‌های کدوئیشو یکی‌یکی پرت می‌کرد.

مرد عنکبوتی مثل برق از بمب‌ها جاخالی داد، با تارهای عنکبوتیش به پل چسبید و با یه حرکت چرخشی، تخته پرنده گابلین رو گرفت و به یه ستون پل گره زد. گابلین که نمی‌تونست تکون بخوره، فریاد زد: «تو بازم منو گیر انداختی!»

مرد عنکبوتی خندید و گفت: «گنج واقعی، خنده و دوستی این بچه‌هاست، نه چیزی که تو دنبالشی، گابلین!»

سارا و دوستاش از پشت سرسره اومدن بیرون و برای مرد عنکبوتی هورا کشیدن. پلیسا رسیدن و گابلین رو بردن. سارا به مرد عنکبوتی گفت: «تو بهترین قهرمانی!» و یه نقاشی از خودش و مرد عنکبوتی بهش داد.

مرد عنکبوتی نقاشی رو گرفت و گفت: «مرسی، سارا! یادت باشه، قهرمان واقعی کسیه که از دوستاش محافظت می‌کنه.» بعد با یه پرش بلند تو غروب آسمون نیویورک غیبش زد.

سارا به دوستاش گفت: «ما هم می‌تونیم مثل مرد عنکبوتی شجاع باشیم!»

**پایان**

مطلب مشابه: قصه های انگیزشی برای کودکان + ۱۲ داستان دلنشین انگیزه بخش

مطلب مشابه: قصه کودکانه زیبا و آموزنده مناسب برای کودک 3 تا 7 ساله

داستان کودکانه مرد عنکبوتی و گوین

داستان کودکانه مرد عنکبوتی و گوین

تو یه صبح خنک تو نیویورک، **مرد عنکبوتی** داشت با تارهای عنکبوتیش بین آسمان‌خراش‌ها می‌چرخید که یهو صدای جیغ و خنده بچه‌ها از یه پارک نزدیک اومد. پرید پایین و دید یه گروه بچه دارن با یه دختر جوون به اسم **گوین استیسی** بازی می‌کنن. گوین که یه دانشمند باهوش و دوست خوب پیتر پارکر بود، داشت به بچه‌ها یاد می‌داد چطور با یه آزمایش علمی ساده، حباب‌های رنگی درست کنن.

یه پسر کوچولو به اسم **کسری** با هیجان به مرد عنکبوتی گفت: «وای! تو اومدی! ولی یه مشکل داریم. یه آدم بد به اسم **ونوم** اومده و می‌خواد حباب‌ساز بزرگمون رو بدزده! می‌گه می‌خواد با حباب‌های سمی شهر رو پر کنه!»

گوین به مرد عنکبوتی نگاه کرد و گفت: «پیتر… یعنی مرد عنکبوتی، من یه نقشه دارم! اگه بتونیم ونوم رو گول بزنیم که حباب‌ساز خرابه، شاید ول کنه بره.»

مرد عنکبوتی سرشو تکون داد و گفت: «عالیه، گوین! تو و بچه‌ها آماده باشین، من می‌رم ونوم رو سرگرم می‌کنم.»

ونوم، هیولای سیاه و چسبناک، با اون دندونای تیز و ترسناکش، همین‌طور داشت تو پارک پرسه می‌زد و دنبال حباب‌ساز بود. مرد عنکبوتی با یه پرش جلوی ونوم فرود اومد و گفت: «هی، ونوم! دنبال حباب‌ساز می‌گردی؟ بیا من بهت نشون می‌دم کجاست!»

ونوم غرید و به سمتش حمله کرد، ولی مرد عنکبوتی سریع‌تر بود. با تارهای عنکبوتیش ونوم رو دور یه درخت پیچوند و همزمان به گوین علامت داد. گوین و بچه‌ها حباب‌ساز رو با یه مایع جعلی پر کردن که به جای حباب‌های رنگی، فقط دود سفید درست می‌کرد. کسری با خنده داد زد: «این دیگه کار نمی‌کنه، ونوم! برو دنبال یه اسباب‌بازی دیگه!»

ونوم که دود سفید رو دید، عصبانی شد و فکر کرد حباب‌ساز خرابه. با یه غرش بلند گفت: «این آشغال به درد نمی‌خوره!» و با عصبانیت پرید تو سایه‌ها و غیبش زد.

بچه‌ها از خوشحالی بالا و پایین پریدن. گوین به مرد عنکبوتی گفت: «دیدی؟ علم و کار تیمی همیشه برنده‌ست!» مرد عنکبوتی خندید و گفت: «و تو بهترین هم‌تیمی هستی، گوین! بچه‌ها، یادتون باشه، با شجاعت و خلاقیت می‌تونین هر مشکلی رو حل کنین.»

کسری یه حباب بزرگ رنگی درست کرد و به مرد عنکبوتی داد: «این برای تو، قهرمان!» مرد عنکبوتی حباب رو گرفت، به بچه‌ها و گوین چشمک زد و با یه پرش بلند تو آسمون غروب نیویورک غیبش زد.

کسری به دوستاش گفت: «من و گوین و مرد عنکبوتی، بهترین تیم دنیا هستیم!»

**پایان**

مطالب مشابه را ببینید!

قصه های انگیزشی برای کودکان + ۱۲ داستان دلنشین انگیزه بخش قصه های کودکانه، قدیمی و خاطره‌ انگیز ایرانی (12 قصه دلنشین دخترانه پسرانه) داستان تاثیرگذار؛ 20 داستان و قصه کوتاه بسیار تاثیرگذار و قشنگ قصه های جالب و خنده دار (۱۱ قصه و داستان بامزه و جذاب) قصه شب کودکانه قدیمی + داستان های آموزنده خاص برای خواب کودک قصه شیرین کودکانه + مجموعه 10 داستان در مورد دوستی و دیگر موضوعات قصه های خواندنی پرنسسی (داستان های شیرین دخترانه) داستان های امام باقر (ع) / ۱۰ داستان مذهبی آموزنده از امام پنجم قصه صوتی کودکانه خواب شبانه (داستان های خواب آور دلنشین) حکایت های خنده دار قدیمی (۱۶ حکایت و داستان شیرین قدیمی)