شعر موی بلند + مجموعه اشعار زیبای در مورد زلف پریشیان و موی بلند
اشعار زیبا در مورد بلند و زلف یار
موی بلند و زلف پریشان یار و عشق، جایگاهی خاص در ادبیات ایران دارد. در ادامه این مطلب هم مجموعه ای شعر در مورد موی بلند و زلف پریشان یار را از شاعران معروف ایرانی آماده کرده ایم.
متن کوتاه در مورد موی بلند
دستی به سر زلف
شکن بر شکنش کرد …
***
گفتم که دل
اهل جنون را
به چه بستی ..؟
***
بیش از این نمیتوانم
در حلقههای زلفِ تو گم شوم
سالهاست که روزنامهها
مرا مفقود خواندهاند
و تا اطلاعِ ثانوی
مفقود خواهم ماند
***
گره در گره، دریای زلف یار
به طوفان خورده ست
زورق دلم
***
من خسته ام
می خواهم به عطرِ تشنه گیسو و گریه نزدیک تر شوم
کاری اگر نداری … برو!
ورنه نزدیکتر بیا
می خواهم ببوسمت
***
هیچ چیزی از تو نمیخواستم
عشق من!
فقط میخواستم
در امتداد نسیم
گذشته را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطورههای نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستارههای واژگانم
برایت راه شیری بسازند
***
باد
همیشه یکسان خواهد وزید
اما نه برای تو …
آنجا که تو باشی
باد همیشه بی قرار و نابسامان
به فریاد بدل می شود
به سوز دل
و هیاهو
و گم می شود در خرمن بی کرانه گیسوانت
***
یادم آمد هنـوز
شعــری برای موهای َت
تمــام نـکرده ام
هربار
در پریشــانی اش
خود گـم شــدم …
***
شعر نو در مورد موی بلند
زیبایی ات را
در لحظه ای حبس می کنم و
به دیوار می آویزم!
بافه ای از گیسوانت
از قاب بیرون می ریزد!
***
به چه مانند کنم
موی پریشان تو را
به دل تیره شب
به یکی هاله دود
یا به یک ابر سیاه
که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه
به نوازشگر جان
یا بدان شعله شمعی
که بلرزد ز نسیم
به چه مانند کنم تو بگو
***
شبهایی که بی تو میگذرند
از گیسوی تو درازترندفکرت قوجا
(ترجمه از ترکی: رسول یونان)
***
چقدر سیاه است!
دلت را نمیگویم
با چشمهایت هم نیستم
موهایت
حلقه
حلقه
زنجیر
پابندم کردهسعید خدابخشی
***
کاش
امشب، موهایت را
تاب ندهی!
دلتنگیهایم را
با هزار بدبختی خواباندهام!بهرنگ قاسمی
***
میخواهم
گوش باد را بگیرم
كه این همه دور موهایت نپیچد
و با زندگیام بازی نكند…غلامرضا بروسان
***
اگر موهایت نبود
باد را
چگونه نقاشی میکردم؟!احسان پرسا
***
به موهایت سنجاق بزن
باد
تحمل این همه پریشانی را ندارد
من به باد سوء ظن دارم
به تو که میرسد
نسیم میشودکیوان مهرگان
***
چه میکنی باد؟
عطرِ موهاش را جای دیگری بپاش
این خانه
خودش ویران استرضا کاظمی
***
معمای پیچیدهای است
موهای تاب خوردهات
در میان بادسهیل خطیب مهر
***
موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
فاضل نظری
***
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد
فاضل نظری
***
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
***
من این عهدی که با موی تو بستم
به مویت گر سر مویی شکستم
پس از عمری به زلفت عهد بستم
عجب سر رشتهای آمد به دستم
***
هم روسری ات به پشت سر افتاده
هم موی تو تا قوس کمر افتادهلا حول و لا قوه الا بالله
اسلام دوباره در خطر افتادهفرامرز ریحان صفت
***
دلم در حلقه زلفش گره گیر
چو دزدان گرفتار به زنجیربپرسید ای هواداران فایز
از آن زنجیربان، ما را چه تقصیرفایز دشتستانی
***
شعر دو بیتی و رباعیات در مورد موی صاف
به دوشش گیسوان خوش دلپسند است
که این مخصوص آن قد بلند استحمایلهای گیسو، یار فایز
تو گویی جنگجویی با کمند است❆
دو گیسو را به دوش انداختی تو
ز ملک دل دو لشکر ساختی توبه استمداد چشم و زلف و رخسار
به یکدم کار فایز ساختی تو❆
سر و زلف تو آشوب جهان شد
اسیر زلف تو پیر و جوان شدهنوزم اول دنیاست، فایز
که برپا فتنه آخر زمان شد❆
دلم در حلقه زلفش گره گیر
چو دزدان گرفتار به زنجیربپرسید ای هواداران فایز
از آن زنجیربان، ما را چه تقصیرفایز دشتستانی
***
قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد
با من دل پر زرق و نفاق تو چه کردچون زلف دراز تو شبی میباید
تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد❆
از بس که کند زلف تو با روی تو ناز
بیم است که از رشک کنم کفر آغازمن بندهٔ بادی شوم ای شمع طراز
کو زلف تو را ز روی بر دارد باز❆
مر موی تو را جه بودی بی آزاری
برخاستن از سر چو تو دلداریمن بنده اگر موی شوم در غم تو
هرگز ز سر تو نخیزم باریمهستی گنجوی
***
سیاهی دو چشمانت مرا کشت
درازی دو زلفانت مرا کشتبه قتلم حاجت تیر و کمان نیست
خم ابرو و مژگانت مرا کشت❆
مسلسل زلف بر رخ ریته دیری
گل و سنبل بهم آمیته دیریپریشان چون کری زلف دو تا را
بهر تاری دلی آویته دیری❆
سرم سودای گیسوی ته دیره
دلم میل گل روی ته دیرهاگر چشمم بماه نو کره میل
نظر بر طاق ابروی ته دیره
***
تاری از موی سرت کم بشود می میرم
آه! گیسوی تو درهم بشود می میرم
***
حسرتم چشم سیاه و گیسوان بور نیست
عاشقی این روزها جز وصله ای ناجور نیست
***
مو پریشان به شکار آمد و بعد از آن روز
من پریشانم و او گیره به گیسو زده استعبدالمهدی نوری
***
دختر زیبای جنگلهای آرام شمال!
از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟ناصر حامدی
***
بی روسری خوارج گیسوت، شر شدند
دنبال شرک موی تو هم یک سپاه چشمروح الله ساریجلو
***
باشد که در ستایش گیسوی ناز تو
چون شانه خدمت تو و آن گیسوان کنماحمد پروین
***
طرّه آشفته -چنین- در گذرِ باد، مرو
كه پریشانیِ زلف تو، پریشانم كردصحبت لاری
***
روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشودامیر توانا
***
یا دست بر این قلب ِ پریشان شده بگذار
یا جمع کن آن موی پریشان شدهات راسجاد رشیدی پور
***
موهاش دریا بود دنیامو زیبا کرد
فهمید دیوونم موهاشو کوتاه کردرستاک حلاج
***
گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش»هاحسین زحمتکش
***
اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است
کمر چون مو ندارد او ، ولی مو تا کمر داردبهمن صباغ زاده
***
بوی آویشن کوهیست که میآید یا
باد از خرمن موهای رها میگذرد؟❆
سیب است که از دامنه رود میآید؟
یا نه… گل سر بسته به موهای کمند است؟حامد عسکری
***
تا به سر سودای آن گیسوی دامنگیر دارم
خاطری آزاد و پایی بسته در زنجیر دارمپژمان بختیاری
***
در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را
ای زلف که داد اینهمه پیچ و خم و تابت❆
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری❆
شهریارا گله از گیسوی یار این همه بگذار
کاخر آن قصه به پایان رسد این غصه سرآید
***
آزاد اگر باشد دلی، زلفت گرفتارش کند
ور خفته باشد فتنه ای، چشم تو بیدارش کندشریف تبریزی
***
در شیوه ی معشوقی هرچند که استادی
از حال من آموزد زلف تو پریشانیبابافغانی شیرازی
***
از خم موی توام رشته جان میگسلد
آن قدر تاب ز گیسوی تو دارم که مپرسمحتشم کاشانی
***
ای تیره زلف درهم ای نافه تتاری
کار من از تو درهم روز من از تو تاریقاآنی
***
بر زلف تو من بار دگر عهد شكستم
بس عهدكه چون زلف تو بشكستم وبستمسلمان ساوجی
***
زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست
چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیستخواجوی کرمانی
***
در زاویههای چین زلفت
صد خرده عشق در میانستانوری
***
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمت
کاین چیست موی بافته، گویی که دام تستامیرخسرو دهلوی
***
چه گویم از غم دل در شکنج گیسویش
که در زبان سخن تو بتو نمیگنجد❆
گیسوش تا آشفته شد دود از سر من میرود
تا شد پریشان زلف او مشتاق زنار است دلفیض کاشانی
***
در هر شكنِ زلفِ گره گیرِ تو، دامی ست
این سلسله، یك حلقه بی كار ندارد…صائب تبریزی
***
نه گیسو که زنجیری از مشک ناب
فرو هشته چون ابری از آفتاب❆
دو گیسو کشان دید در دامنش
رسن کرده گیسوش در گردنشنظامی
***
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی❆
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب❆
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببستحافظ
***
گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم
ترسم نرهانم که شکن بر شکن است آن❆
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست❆
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست❆
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی❆
آن دم که جعد زلف پریشان برافکند
صد دل به زیر طره طرار بنگریدسعدی
***
هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست❆
گهی از زلف خود داده به مؤمن نقش حبل الله
ز پیچ جعد خود داده به ترسایان چلیپایی❆
حلقه آن جعد او سلسله پای کیست
زلف چلیپا و شش آفت ایمان کیست❆
ز زلف جعد چون سلسل بشد این حال من مشکل
میان موج خون دل مرا تا چند بنشانی❆
مشکل و شوریدهام چون زلف تو چون زلف تو
ای گشاد مشکلم باری بیا رویی نما❆
ز هر حلقه از آن زلفین پربند
پر گردن کشان غل میتوان کردمولانا
***
دو ابرو کمان و دو گیسو کمند
به بالا به کردار سرو بلندفردوسی
***
به چه مانند کنم موی پریشان تو را
به دل تیره شب، به یکی هاله دود
یا به یک ابر سیاه
که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه
به نوازشگر جان یا بدان شعله شمعی
که بلرزد ز نسیم به چه مانند کنم تو بگو
مهدی سهیلی
***
ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺟﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﻭ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺑﺮﻭﯾﻢ
ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﺎﻓﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺸﻮﺩ
ﯾﺎ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﺑﺸﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ
ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪنیما شکرکردی
***
غزلم درهای از نسترن و شببوهاست
مرتع درمنهها، دهکدهی آهوهاستاین طرف کوچه بنبست، نگاه آبیها
آن طرف کوچه پیوند، کمان ابروهاستاین خیابان بلندی که به پایین رفته
مال گیسوی به هم ریختهی هندوهاستغزلم گردش کاشیست در اسلیمیها
غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاستباد میآید و انجیر مقدس مست از
روسریهای به رقص آمده در هوهو هاستهرچه که بر سر من رفته از این قافیهها
از به رقص آمدن باد، میان موهاستتلخ مردن وسط هالهای از ابر و عسل
سرنوشت همهی هستهی زردآلوهاستکار سختی است ببخشید – ولی میگویم …
اینکه… بوسیدنتان… دغدغهی… کم روهاستحامد عسگری
***
این روسری آشفته یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیوانه کننده ستبالقوه سپید است زن اما زنِ این شعر
موزون و مخیّل شده و قافیهمند استدر فوج مدلهای مدرنیته هنوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند استپرواز تماشایی موهای رهایش
تصویر رها کردن یک دسته پرنده ست…صالح دروند
***
بیا نگارا بیا، بیا در آغوش من
بزن ز می آتشم، ببر دل و هوش منز زلف وا کن گره که مست و آشفته به
بریز این مشک را بریز بر دوش منازین کمند بلند به گردن من ببند
بکش به هر سو مرا چو شیر سر در کمندبه ناز بر من بتاز، به غمزه کارم بساز
به ناله من برقص، به گریه من بخندبخند و گیسو ز ناز بریز بر شانهها
سبک به هر سو بپر، بپر چو پروانههابه عشوه دامان خویش برون کش از دست من
مرا به دنبال خویش دوان چو دیوانهها…هوشنگ ابتهاج
***
شب این سر گیسوی ندارد که تو داری
آغوش گل این بوی ندارد که تو دارینرگس که فریبد دل صاحبنظران را
این چشم سخنگوی ندارد که تو دارینیلوفر سیراب که افشانده سر زلف
این خرمن گیسوی ندارد که تو داریپروانه که هر دم ز گلی بوسه رباید
این طبع هوس جوی ندارد که تو داریغیر از دل جان سخت رهی کز تو نیازرد
کس طاقت این خوی ندارد که تو داریرهی معیری
***
عروسانه بر شد بران جلوهگاه
پرندی سیه بسته بر گرد ماهبرآموده چون نرگس و مشک و بید
به موی سیه مهرههای سپیدصلیبی دو گیسوی مشگین کمند
در آن مهره آورده با پیچ و بندبه نظارگان گفت گیسوی من
ببینید در طاق ابروی مننمودار اکسیر پنهانیم
ببینید در صبح پیشانیمنیوشندگان را در آن داوری
غلط شد زبان زان زبان آورییکی گفت اشارت بدان مهره بود
که شفاف و تابنده چون زهره بودیکی راز پوشیده از موی جست
که آن مهره با موی دید از نخستگرفتند هر یک پی آن پیشه را
خلافی پدید آمد اندیشه رااز آن قصه هر یک دمی میشمرد
به فرهنگ دانا کسی پی نبرد…❆
دو شکر چون عقیق آب داده
دو گیسو چون کمند تاب دادهخم گیسوش تاب از دل کشیده
به گیسو سبزه را بر گل کشیده…نظامی
***
پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانشالا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر
بدزدیدست جان من برنجانش برنجانشگر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت
بزن از آتش شوقت تو اندر کفر و ایمانشپریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویش
که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانشمنم در عشق بیبرگی که اندر باغ عشق او
چو گل پاره کنم جامه ز سودای گلستانشدر آن گلهای رخسارش همیغلطید روزی دل
بگفتم چیست این گفتا همیغلطم در احسانشیکی خطی نویسم من ز حال خود بر آن عارض
که تا برخواند آن عارض که استادست خط خوانشولیکن سخت میترسم از آن زلف سیه کاوش
که بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانشبه چاه آن ذقن بنگر مترس ای دل ز افتادن
که هر دل کان رسن بیند چنان چاهست زندانشمولانا
***
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت…و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویتمن و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت…❆
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم…زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم…حافظ
***
زهی زیبا جمالی این چه روی است
زهی مشکین کمندی این چه موی استز عشق روی و موی تو به یکبار
همه کون مکان پر گفت و گوی استاز آن بر خاک کویت سر نهادم
که زلفت را سری بر خاک کوی استچو زلفت گر نشینم بر سر خاک
نمیرم نیز و اینم آرزوی استچه جای زلف چون چوگانت آنجا
که آنجا صد هزاران سر چو گوی استبرو ای عاشق دستار بگریز
که اینجا رستخیز از چار سوی است…تو کار خویش میکن لیک میدان
که کار او برون از رنگ و بوی استبه خود هرگز کجا داند رسیدن
اگر عطار را عزم علوی استعطار نیشابوری