اشعار دوستت دارم + مجموعه 30 شعر با موضوع دوستت دارم و عاشقتم
مجموعه اشعار دوستت دارم و عاشقتم را در این قسمت آماده کرده ایم. 30 شعر با موضوع دوستت دارم و دوست داشتن را در ادامه مطلب می خوانید و می توانید این اشعار زیبا برای با نامزد و یا عشق خود بفرستید.
اشعار دوستت دارم + 30 شعر زیبا دوستت دارم و عاشقتم
دوست داشتن حسی بسیار زیبا است که برای هر انسانی اتفاق می افتد و جمله دوستت دارم هم یکی از زیباترین و ساده ترین جملات برای ابراز محبت و عشق است و به همین منظور در ادامه گلچین اشعار دوستت دارم را آماده کرده ایم و امیدواریم از این اشعار عاشقانه لذت ببرید.
بوی شور انگیز باران میدهی
با نگاهت بر دلم جان میدهی
بسکه خوب ومھربان و صادقی
بر دلم عشقی فراوان میدهی
***
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
***
شعر دوبیتی دوستت دارم
چه شد در من نمیدانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم
***
دوست داشتم معلم املای تو بودم
دوستت دارم را املا بگویم
و هی بپرسم: تا کجا گفتم؟!
تو بگویی:”دوستت دارم”
***
زندگی شیرینه
اگه قرار باشه دستاتو تو دستام بگیرم
مشکلات حل میشه
اگه قرار باشه روزی به پات بمیرم
اشکهام به لبخند تبدیل میشه
اگه یه بار ببوسمت
و لبخندهام دوباره به اشک
فقط اگه ببینم خیال رفتن داری.
اما بدون دوستت دارم
از پشت این همه فاصله
از پشت این همه حرف
دوستت دارم تا بی نهایت عشقم
نگاه کن
پرندگان زمستانی
چگونه در دل من خود را گرم میکنند
و ماه نیمه
در طراوت روحم
نیم دیگر خود را میجوید
ببین چگونه تو را دوست دارم
که آفتاب یخ زده در رگهایم میخزد
و در حرارت خونم پناهی میجوید
دوستت دارم
***
اشعار عاشقانه دوستت دارم از بزرگان جهان
چگونه دوستت نداشته باشم؟!
راه که میروی
با صدای قدمهایت
شاخههای درختان به رقص میافتند
پشت سرت
گنجشکها به پرواز در میآیند
و کنار پایت
گربهها خودشان را لوس میکنند
چگونه دوستت نداشته باشم؟!
چگونه؟محسن حسینخانی
***
دوستت دارم
به هزار هزار و هزاران هزار دلیل
دوستت دارم، چون دوست داشتنَت حال میدهد
خوب است، کیف میدهد.
چون موهایَت ناز بر شانه ات میافتد
میرقصد! در باد وِل میشود وُ میرقصم!
چون خندههایِ تو جان است
تو میخندی.
من تازه میشوم، روز نو میشود وُ
جهان تازه آغاز میشود
دوستت دارم، چون دوست داشتنَت مرا بزرگ میکند
بزرگ میشوم بزرگ دیده میشوم
دردهام خوب میشود وُ دلتنگیهام
انتظار.
انتظارِ اینکه دوباره بیایی
دوباره بگویی سلام
دوباره دوستت دارم مُدام
سلام.
میآیی برویم بهار بیاوریم.
آخر امسال دیر کرده است
میترسم!
با این زمستانِ بی برف وُ هوایِ دم کرده یِ محبوس
میترسم راه را خطا روَد وُ
به خانهیِ ما نیاید
چه قدر تو مهربانی!
چه خوب است که اینهمه دوستت دارمافشین صالحی
***
شعر نو دوستت دارم
ببخشید که دوستت دارم
ببخشید که ناگهان پیدایم شد
ببخشید که حس خوبی به تو دارم
ببخشید که بد بودم، کم بودم، یا دیر رسیدم
که انتظار زیادی از تو دارم
ببخشید که حتی
هر چند لحظهای کوتاه
نتوانستم بگویم دوستت دارم
ببخش و در یک قدمی دوست داشتن این پا و آن پا نکن
دیگر نمیخواهم فعلهایم ماضی شوند
نمیخواهم «دوستت دارم»، «دوستت داشتم» شود
در هر حال، اما ببخشید که من دوستت دارمبهنود فرازمند
***
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنونمحمدرضا شفیعی کدکنی
***
دوستت دارم را
من دلاویزترین شعر جهان یافتهام
این گل سرخ من است
تو هم ای خوب من! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
دوستم داری را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو
***
دوستت داشتم
دوستت دارم
و دوستت خواهم داشت
از آن دوستت دارمها
که کسی نمیداند
که کسی نمیتواند
که کسی بلد نیست!
***
اشعار زیبای دوستت دارم برای همسر
تا شب نشده
خورشید را
لای موهایت میگذارم
و عاشق میشوم
فردا
برای گفتن
دوستت دارم
دیر استجلیل صفربیگی
***
چگونه دوستت نداشته باشم؟!
راه که میروی
با صدای قدمهایت
شاخههای درختان به رقص میافتند
پشت سرت
گنجشکها به پرواز در میآیند
و کنار پایت
گربهها خودشان را لوس میکنند
چگونه دوستت نداشته باشم؟!
چگونه؟محسن حسینخانی
***
من ناگزیرم از دوست داشتن
باد اگر بایستد
مرده استمژگان عباسلو
***
دوستت میدارم
تو به زندگی میمانی
به نوشیدن جرعهای آب در فاصلهی دو رؤیا
به بوییدن عطرِ یکی نامهْ پیش از گشودنش
به سلام هر سپیدهدم
به فرونشاندن عطش اطلسیها
به زنگ بیهنگامِ تلفن
با خبری گوار یا ناگوار
به پرسیدن نشانی آشتی از عابری اخمآلود
به گشودن پنجره رو به بیحیایی باران
به تماشای چهرهی ماه از شکاف پردهها
به شبنمی که کنجِ چشمان یکی کودک مینشیند
آنسوی ترکهی نخست ناظم دبستان
به بوییدن گونهی سیب پیش از گاز زدن
به شنیدن صفحهای پرغبار از خنیاگری مرده
به تحریر شرحهشرحهی او در گردنههای گریان ترانه
به قدم زدن در گورستان
به ریسه رفتن فاحشهای تنها در شب تار
به رقص پُر شتاب پشهها
فراگِرد چراغ کوچه
به بالا پریدن گربه از دیوار
و به انتظار و من تو را دوست میدارم
چرا که دوست میدارم زندگی را
آب را و رؤیا را
بوییدن نامه را
سلام سپیده و عطش اطلسی را
زنگ تلفن و اخم عابر را
ماه را و پنجره را
شکاف پرده و چشمان کودک را
بوسهی سیبُ غبار صفحه را
تحریرُ ترانه را
گورستانُ فاحشه را
رقصُ گربه را
و انتظار را!یغما گلرویی
***
شعر نو با موضوع دوست داشتن عشق
چرا به یاد نمیآورم؟!
من آدمی را دوست میداشتم
ستاره و ارغوان را دوست میداشتم
شکوفه و سیگار و خیابان را دوست میداشتم
گردهمایی گمانهای کودکانه را دوست میداشتم
نامهها، ترانهها و غروبهای هر پنجشنبه را دوست میداشتم
آواز و انار و آهو را دوست میداشتم
من نمیدانم، من همه چی را دوست میداشتم…
چرا به یاد نمیآورم؟! گفتم از کنار پنجره
از روبروی آن کلاغ که بر آنتن بامی کهنه میلرزد
از روبروی تماشای ماه، از کنار تفکری تشنه، کنار میآیم
گفتم کنار میآیم، اما نه با هر کسی.
اما کنار تو را دوست میدارم.
اما دوست داشتن را…دوست میدارم
چرا به یاد نمیآورم؟ جنبش خاموش خوابهای ماه
توهم دیدار کسی در انتهای جهان
تعبیر غزلی از حوالی حافظ
و سؤالی ساده از کودکی یتیم، گویا اواسط زمستان بود
که من راه خانهای را گم کردم
من از شمارش پلهها هنوز میترسمسید علی صالحی
***
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که میدانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوماحمدرضا احمدی بیرجندی
***
گلچین اشعار دوستت دارم
تو این فکر بودم که با هر بهونه
یه بار آسمونو بیارم تو خونه
حواسم نبود که به تو فکر کردن
خود آسمونه خود آسمونه
تو دنیای سردم به تو فکر کردم
که عطرت بیاد و بپیچه تو باغچه
بیای و بخندی تا باز خندههاتو
مث شمعدونی بذارم رو طاقچه
به تو فکر کردم به تو آره آره
به تو فکر کردم که بارون بباره
به تو فکر کردم دوباره دوباره
به تو فکر کردن عجب حالی داره
تو و خاک گلدون با هم قوم و خویشین
من و باد و بارون رفیق صمیمی
از این برکه باید یه دریا بسازی
یه دریا به عمق یه عشق قدیمی
دوسِت داشتم با تمام وجودم
عزیزم هنوزم تو رو دوست دارم
الهی همیشه کنار تو باشم
الهی همیشه بمونی کنارم
به تو فکر کردم به تو آره آره
به تو فکر کردم که بارون بباره
به تو فکر کردم دوباره دوباره
به تو فکر کردن عجب حالی دارهحسین صفا
***
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
منای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارمقیصر امین پور
***
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم
بی تو جز گستره بی کرانه نمیبینم میان گذشته و امروز
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانماثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو
***
نه! نگفتم دوستت دارم، ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
-با نگاهت داغ یک رؤیای شیرین بر دلم
مینشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
بیقراری میکند در شعر هم رؤیای تو
باعث بیتابی چشمان گریانم تویی
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
«ربّنا و آتنا»ی بین دستانم تویی
گرگهای چشم تو، آدم به آدم میدرند
من نمیترسم از آن وقتی که چوپانم تویی
عشق ِ دورم از کجای قلعهام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
نه زلیخا هم نمیفهمد همین حال مرا
تا جهنم میروم حالا که شیطانم تویی
در غزلهایم شکستم، ذره ذره… راضیام
منزوی باشم، نباشم، حرف پایانم تویی
تا قیامت در میان سینه حبست میکنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم توییپویا جمشیدی