اشعار رسول یونان + مجموعه شعر کوتاه و بلند عاشقانه رسول یونان

اشعار رسول یونان

رسول یونان شاهر، نویسنده و مترجم ایرانی متولد سال 1348 است. او یکی از چهره های شناخته شده شعر معاصر است. در این قسمت مجموعه اشعار رسول یونان را آماده کرده ایم. این مجموعه شعر کوتاه و بلند عاشقانه امیدواریم که مورد توجه شما قرار بگیرد.

متن آهنگ قهوه خونه ها فریدون آسرایی

اون بالا بالای قهوه خونه ها

ماه به خون نشسته خوب نگاش کنین

زخم یک گلوله روی سینشه

حال اون خیلی بده دعاش کنین

 

یه گلوله از میون قصه ها

اومده خورده درست تو قلب اون

یه گلوله که قرار بود بخوره

به تن پرنده ای تو آسمون

 

اون بالا بالای قهوه خونه ها

ماه به خون نشسته خوب نگاش کنین

زخم یک گلوله روی سینشه

حال اون خیلی بده دعاش کنین

 

وای اگه شکارچیا قصه بگن

همه جا رو بوی باروت می‌گیره

دنیا پیش چشم آهو تار می‌شه

توی دره ها می افته می‌میره

 

دنیایی که ما م یخواستیم این نبود

خواب آیینه و گل دیده بودیم

روی رودخونه ی طغیان و خطر

خواب طولانی پل دیده بودیم

 

بعضی شب ها وقتی آدما خوابن

بجز عاشقا بجز دیوونه ها

ماهُ توی کفن خون می پیچن

اون بالا بالای قهوه خونه ها

***

ترانه ای از رسول یونان

از ستاره های عمرم

هی داره کم می شه بی تو

اینجا تاریک و سیاهه

داره سردم می شه بی تو

 

مثل یک درخت تنهام

که دلش از همه خونه

هیشکی جز کلاغ پیری

براش آواز نمی‌خونه

 

زندگی فایده نداره

وقتی سنگی از سکونی

دیگه آب و ماهی نیستی

وقتی پشت سد بمونی

 

حال اون عقابو دارم

که پرش رو چیده باشن

حسرت اسمونارو

تو چشاش ندیده باشن

***

اشعار رسول یونان

اشعار ترجمه شده رسول یونان

قصیده از احمد جان عثمان

تو زیبا نیستی

در تو از لطافت گل ها خبری نیست

چشم هایت

شبیه چشم های آهوست

اما در آن ها درخششی دیده نمی شود

 

بهار

هیچ کاری برای تو نکرده

 

با این همه

اگر در چشم هایت

فقط دو قطره اشک بدرخشد

و عکس آن ها به چشم هایم بیافتد

عشق ما شب تاریکی نخواهد داشت

***

شعر از اکتای رفعت

لباسی از ابر پوشیدم

کفشی از خاک

 

عاشق بودم و دیوانه

راه های پوشیده از برگ را پشت سر گذاشته

به سوی تو آمدم

 

پاییز بود

و استانبول، پیر

 

صدای آن پرنده زرد

در همه جا پیچیده بود

 

در دهلیز نشستیم و

به پشتی ها تکیه دادیم

نشستیم رو به آفتاب قدیمی

 

در قاب پنجره فقط ما بودیم

آنهایی که می آمدند و می رفتند

 

فقط ما بودیم

که با غروب

گاه نجوا می‌کردیم و

گاه نمی‌کردیم

 

سکوت من

آبستن فریاد باد بود

وقتی حرف می‌زدم

برگ های تو می‌ریختند

***

شعر کوتاه رسول یونان

با یک بغل گل سرخ می‌آیم!

زخم های قلبم شکوفه کرده است

اما افسوس

کسی گل های مرا نخواهد دید

بهار آمده

همه جا پر از گل و شکوفه است

***

پایم را روی مین گذاشته‌ام

تکان بخورم مرده‌ام

باید همین‌جا که هستم

بمانم تا آخر دنیا

درست

وضعیت سرباز جنگی را دارم

کنار تو و زیبایی‌ات

***

هی کایابای

عقاب خانگی همسایه!

زندگی در اعماق عادت ها

هیچ فرقی با مرگ ندارد

تو مرده ای

فقط معنای مرگ را نمی‌دانی!

***

اگر مرا دوست نداشته باشی

دراز می‌کشم و می‌میرم

مرگ نه سفری بی‌بازگشت است

و نه ناگهان محو شدن


مرگ دوست نداشتن توست

درست آن موقع که باید دوست بداری

***

روی تخت دراز کشیده ام

پنجره اتاق

قاب رنج است و خزان.

تو آخربن برگی

آخرین برگ داستان «اُ. هنری»

اگر بیفتی من می‌میرم!

***

سعی کن با همه چیز کنار بیایی

فرار نکن

زمین به شکل احمقانه ای گـرد است!

***

اشعار رسول یونان

بهترین اشعار رسول یونان

جاده های بی پایان را دوست دارم

دوست دارم باغ های بزرگ را

رودخانه های خروشان را

 

من تمام فیلم هایی را

که در آنها

زندانیان موفق به فرار می شوند

دوست دارم!

 

دلتنگ رهایی ام

دلتنگ نوشیدن خورشید

بوسیدن خاک

لمس آب

 

در من یک محکوم به حبس ابد

پیر و خمیده

با ذره بینی در دست

نقشه های فرار را مرور می‌کند!

***

باید خودم

باد را متقاعد کنم

که نوزد

 

باید خودم

حرمت کلبه ام را

به دریا گوشزد کنم

زمین جای خطرناکی است

 

و کسی که

باید بیاید

همیشه دیر می‌آید

***

دست های تو

یادگاری هایی شگفت انگیزند

از سکونت ماه بر خاک

 

وقتی زندگی تاریک می‌شود

به دست های تو فکر می‌کنم

 

وقتی کارها گره می‌خورند

درها باز نمی‌شوند

به دست های تو فکر می‌کنم

 

دست های سفید تو

بال های منند

برای فرار از زمین در روز مبادا

به دست های سفید تو فکر می‌کنم!

***

اشعار رسول یونان

فقط تاریکی می‌داند

ماه چقدر روشن است

 

فقط خاک می‌داند

دست های آب

چقدر مهربان!

 

معنی دقیق نان را

فقط آدم گرسنه می‌داند

 

فقط من می‌دانم

تو چقدر زیبایی!

***

داشتم از این شهر می‌رفتم

صدایم کردی

جا ماندم

از کشتی ای که رفت و غرق شد

 

البته

این فقط می‌تواند یک قصه باشد

 

در این شهر دود و آهن

دریا کجا بود

که من بخواهم سوار کشتی شوم و

تو صدایم کنی


فقط می‌خواهم بگویم

تو نجاتم دادی

تا اسیرم کنی

***

سال‌هاست

تلفنی در جمجمه‌ام زنگ می‌زند

و من

نمی‌توانم گوشی را بردارم

 

سال‌هاست شب و روز ندارم

 

اما بدبخت‌تر از من هم هست

او

همان کسی‌ست که به من زنگ می‌زند!

***

اشعار رسول یونان

هرشب خواب می‌بینم

سقوط می‌کنم از یک آسمانخراش

 

و تو از لبه آن

خم می‌شوی و

دستم را می‌گیری

 

سقوط می‌کنم هرشب

از بام شب

 

و اگر تو نباشی

که دستم را بگیری

بدون شک

صبحگاه

جنازه‌ام را

در اعماق دره ها پیدا می‌کنند

***

تو درمنی

مثل عکس ماه در برکه

در منی و

دور از دسترس من

 

سهم من از تو

فقط همین شعرهای عاشقانه است

و دیگر هیچ

 

ثروتمندی فقیرم؛

مثل بانکداری بی‌پول

من فقط آینه تو هستم

***

اشعار رسول یونان

اشعار کوتاه و بلند رسول یونان

تو ماه را

بیشتر از همه دوست می‌داشتی

 

و حالا

ماه هر شب

تو را به یاد من می‌آورد

 

می‌خواهم فراموشت كنم

اما این ماه

با هیچ دستمالی

از پنجره‌ها پاك نمی‌شود

***

امید چیز خوبی است

مثل آخرین سکه

مثل آخرین بلیط

مثل آخرین گلوله

مثل آخرین کشتی

 

آخرین سکه نمی‌گذارد که غرورت بشکند

آخرین بلیط نمی‌گذارد که

ناامید از ترمینال ها برگردی

آخرین گلوله نمی‌گذارد که سرباز اسیر شود

 

کسی که امید دارد

فقیر نیست

همیشه چیزی دارد

 

یادم رفت از آخرین کشتی بگویم

آخرین کشتی حتی اگرهم نیاید

نمی‌گذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود

***

دیگر منتظر کسی نیستم

هر که آمد

ستاره از رویاهایم دزدید

 

هر که آمد

سفیدی از کبوترانم چید

 

هر که آمد

لبخند از لب‌هایم برید

 

منتظر کسی نیستم

از سر خستگی در این ایستگاه نشسته‌ام!

***

اشعار رسول یونان

شعر عاشقانه رسول یونان

تو نیستی

اما من برایت چای می ریزم

 

دیروز هم

نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم

 

دوست داری بخند

دوست داری گریه کن

و یا دوست داری

مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

 

دیگر چه فرق می کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی می کنم

***

قول بده که خواهی آمد

اما هرگز نیا!

اگر بیایی

همه چیز خراب می‌شود

 

دیگر نمی‌توانم

این گونه با اشتیاق

به دریا و جاده خیره شوم

 

من خو کرده ام

به این انتظار

به این پرسه زدن ها

در اسکله و ایستگاه

 

اگر بیایی

من چشم به راه چه کسی بمانم؟

این مطالب را هم ببینید