شعر چشم + مجموعه اشعار زیبا و عاشقانه در وصف چشم زیبا
در این بخش مجموعه شعر در مورد چشم را می خوانید. اشعار چشم را تمام شاعران در آثار خود دارند و بیشتر به معشوق ربط داده اند.
شعر نو در مورد چشم
نقش چشم در زیبایی چهره به قدری است که بسیاری از شاعران درباره آن شعر سروده و اشعار زیادی درباره چشم وجود دارد. در مجموعه پیش رو تمام شعرهایی که در وصف چشمها سروده شده، با مضامین مختلف و در سبکهای گوناگون آورده شده است. با ما همراه شوید و ۴۵ شعر چشم را بخوانید.
چشمهایت عطری دارند گیج کننده
از همانها که پلک میزنی
و یکباره جهان
به بوی مردمکهای خوش رنگت
عطری دلچسب میگیرد!
***
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایام
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم..
***
زن، مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمیخواهد
او مردی میخواهد
که چشمانش را بفهمد
آنگاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید:
اینجا سرزمین توست…
***
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
***
ای قامتت بلندتر از قامت بادبانها
و فضای چشمانت
گستردهتر از فضای آزادی…
تو زیباتری از همهی کتابها که نوشته ام
از همهی کتابها که به نوشتن شان میاندیشم…
و از اشعاری که آمده اند…
و اشعاری که خواهند آمد…
***
از وقتی که
آبیِ چشمانت را دیدهام
شناگرِ ماهری شدهام
از بس که
غرقِ چشمهایت شدم
***
در سیاهی چشمهایت
فرورفتهام
و دیگر نمیدانم
جاده به کجا میپیچد
فقط میدانم
که رودی مثل عشق
در دلم جاری شده است
***
شعر دو بیتی در مورد چشم زیبا
بیماری چشمان تو بیمارم کرد
در دام غم و غصه گرفتارم کرد
یک روز امید زندگی داد به من
روز دگر از زمانه بیزارم کرد
***
چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمیدای چشم همه چشم به چشمت روشن
چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضتکش به بادامی بسازد
***
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز بکاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشمنگاری بوده است
***
تک بیتی زیبا در مورد چشم
با یافتن چشم تو آرام گرفتم
چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی*
آن که چشمان مرا تَر کرد، اندوه تو بود
گرچه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تَر
***
چشم تو بادهترین جام حلالیست که هست
در مقامی که همان حال محالیست که هست*
چشم مست یار من میخانه میریزد بهم
محفل مستانه را رندانه میریزد بهم*
برق چشم تو به هر بت بخورد میشکند
چه کسی دیده بتی با هنر بتشکنی
***
خورشید هم از چشم سیاه تو میافتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را*
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ
مژه تیرگی برده از پر زاغ*
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
***
دلهای سنگ را به نگاهی طلا کنی
این کیمیاگری هنر چشمهای توست*
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشمها بیشتر از حنجرهها میفهمند*
تو با یک چشم با خلق و، به دیگر چشم با مایی
بدین منظور گم کردن، مشوّش ساز دلهایی
***
آسمان روی زمین بود و نمیدانستم
آبی چشم شما سر به هوا کرد مرا*
من کزین فاصله غارت شدهی چشم تو ام.
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم*
چشمان تو غنائم جنگی ست بی گمان
با من کمی بجنگ که این هم غنیمت است
***
شعر زیبای چشم یار و معشوق
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگریست
آنک چشمانی که خمیرمایهی مهر است
وینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر خویش پنجه درپنجه کنم
میان آفتابهای همیشه
زیبایی تو
لنگریست
نگاهت و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
***
چونان به من نزدیکی
که اگر جایی نباشم، تو نیز نیستی
چونان نزدیکی
که دستهای تو بر شانهام
گویی دستهای مناند
و هنگام که تو چشم میبندی
منم که به خواب میروم!
***
زندگی شاید
آن لحظه مسدودیست
که نگاه من
در نی نی چشمان تو
خود را ویران میسازد
و در این حسیست
که من آن را با ادراک ماه
و با دریافت ظلمت
خواهم آمیخت
***
آسمان
و هر چه آبیِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهای حرام شده
چه رنگها که هدر رفتند
و تو نشدند
***
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم و گرم چشم بدوزند به تیر*
نمیگویم به وصل خویش شادم گاه گاهی کن
بلاگردان چشمت کن مرا گاهی نگاهی کن*
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
***
همیشه چشمانت
دو چشمه اند در خوابهایم
و همین است که
صبح که شعرم بیدار میشود
میبینم بسترم
سرشار از گل عشق توست
و نم نم گیاه و سبزینه …
***
آدمهای اینجا
هیچکدام شبیه تو نیستند
دلتنگت که میشوم
چشمهایم را میبندم
باران را تجسّم میکنم
تو زلال مهربانی
مهربان زلالی …
***
شعر بلند در مورد چشم
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
میتابانی
بال مژگان بلندت را
میخوابانی
آه وقتی که
تو چشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته میگردانی
موج موسیقی عشق
از دلم میگذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم میگردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم میکندای غنچه رنگین پر پر
من در آن لحظه که چشم تو به من مینگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را میبینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش میگفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری استفریدون مشیری
***
آه باشد به ز زلف عنبرین عشاق را
اشک باشد بهتر از در ثمین عشاق را
آب حیوان است خوی آتشین عشاق را
آیه رحمت بود چین جبین عشاق را
میکند ز آتش سمندر سیر گلزار خلیل
درد و داغ عشق باشد دلنشین عشاق را
آنچنان کز چشمه سنبل شسته رو آید برون
پاک سازد دیدههای پاک بین عشاق را
از تهی چشمی بود عرض گهر دادن به خلق
ور نه دریاها بود در آستین عشاق را
غافلان گر در بقای نام کوشش میکنند
ساده از نام و نشان باشد نگین عشاق را
کوته اندیشان قیامت را اگر دانند دور
نقد باشد پیش چشم دوربین عشاق را
گر چه از نقش قدم در ظاهرند افتادهتر
توسن افلاک باشد زیر زین عشاق را
آسان سیران نمیبینند صائب زیر پا
نیست پروای غم روی زمین عشاق راشعر از صائب تبریزی
***
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره میزد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
کنون به آب میلعل خرقه میشویم
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در میمغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداختشعر در مورد چشم سبز
***
آبی رنگ چشمهای توست
و آن زمان که لبخند میزنی
زلال ظریف آن
تابش لرزان صبح را
به خاطرم میآورد
آن هنگام که خورشید به دریا میافتد
آبی رنگ چشمهای توست
و آن زمان که گریه میکنی
اشکهای تابانات
همچون جواهراتی زیبا
خودنمایی میکنند
وقتی بیاختیار میخزند
مثل قطرات شبنم بهروی بنفشهها
آبی رنگ چشمهای توست
و آن زمان که به تماشایشان مینشینم
افکار، چون پرتوهای نور منعکس میشوند
گویی که در ژرفای شب
ستارگان گمشدهی آبی میدرخشندگوستاو آدولفو بکر
***
ای چشم تو دلفریب و جادو
در چشم تو خیره چشم آهو
در چشم منی و غایب از چشم
زآن چشم همیکنم به هر سو
صد چشمه ز چشم من گشاید.
چون چشم برافکنم بر آن رو
چشمم بستی به زلف دلبند
هوشم بردی به چشم جادو
هر شب چو چراغ چشم دارم
تا چشم من و چراغ من کو
این چشم و دهان و گردن و گوش
چشمت مرساد و دست و بازو
مه گر چه به چشم خلق زیباست
تو خوبتری به چشم و ابرو
با این همه چشم زنگی شب
چشم سیه تو راست هندو
سعدی به دو چشم تو که دارد
چشمی و هزار دانه لولوسعدی
***
چشم تو شهر فرنگیست که دیدن دارد
دیدمت خوب، دلم حس پریدن دارد
حرفها میزند از دور نگاهت با من
برق چشمان تو الحق که شنیدن دارد!
قاف امیدی و پاهای من دیوانه
در رسیدن به شما عزم دویدن دارد
گریه کم میکنم، اما چشم هایم پی تو
مثل هر ابر دگر عشق چکیدن دارد
ما همه منتظریم و تو نخواهی آمد ….
خودمانیم که ناز تو خریدن دارد!
زیر بال و پر زلفت دل ما را برگیر
که بدون تو فقط فکر رمیدن دارد
چند سالی ست که من مرده ام، اما قلبم
با مسیحایی تو شوق تپیدن دارد
چشم تو شهر فرنگی ست که دیدن داردحسین دهلوی
***
شعر کوتاه در مورد چشم زیبا
گاهی نگاهت
آنقدر نافذ است
که خودم را نه
دیوار پشت سرم را
در چشمت میبینمافشین یداللهی
***
من درباره تو به آنها نگفتهام
اما تو را دیدهاند که
در چشمانم شنا میکنی…
من درباره تو به آنها نگفتهام
اما تو را در کلماتم دیدهاند
عطر عشق
نمیتواند پنهان بماندنزار قبانی
***
روزی اگر ببینم آمدهای
بسان کبوتری خسته از دیاران دورست، یار!
با زیبایی بی پایانی در چشمهایت
و بهاری در گیسوانتیاووز بولنت باکیلر
***
هر چقدر این روزها دستان من تنهاترند
چشمهایت شب به شب زیباتر و زیباترند
رازداریهای من بیهوده است، این چشمها
از تمام تابلوهای جهان گویاترند…
من پَر کاهی به دست باد پاییزم،ولی چشمهای روشنت از کهربا گیراترند…پانتهآ صفایی بروجنی
***
گناه چشم تو… یا… نه! گناه عکاس است
که این چنین به نگاهت دچار و حساس است
و مدتی است که هنگام دیدن چشمت
اعوذ بالله او قل اعوذ بالناس است
برای رستن او از جهنم و آتش
پل صراط نگاهت ملاک و مقیاس است
تمام اهل زمین را جهنمی کردی
که آیه آیهی چشمت «یوسوس الناس» است
تمام شهر از ایمان به کفر برگشتند
گناه چشم تو حالا به پای عکاس است؟منصوره فیروزی