شعر زمستان و مجموعه اشعار کوتاه و بلند روزهای سر و برفی زیبا
شعر کوتاه و زیبای احساسی زمستان
در این بخش مجموعه شعر زمستان (تک بیتی، دو بیتی، شعر نو و اشعار بلند و کوتاه) را ارائه کرده ایم. این اشعار در مورد زیبایی زمستان، بارش برف و روزهای سرد زمستانی می باشد و امیدواریم از این اشعار زمستانی لذت ببرید.
به دل ناگفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارمبه روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم
***
من سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری
شال گردن بافتهاند
زنی ایستاده در سرمالیلا کردبچه
***
دستی که به انتظار دستانی بود
چشمی که نیازش لب خندانی بودبیچارهترین گدای این شهری که…
در پیرهنم عجب زمستانی بودمیثم صفری
***
که ایستاده به درگاه؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
بر گونههای تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است؟
در ریزش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه تو از چیست؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
در چشم من
همیشه زمستان استخسرو گلسرخی
***
پس از او نیز نامش را نگهدار
شکوه صبح و شامش را نگهدارزمستان پیرمردی سالخورده است
بهارا! احترامش را نگهدارمیلاد عرفان پور
***
شعر دو بیتی در وصف زمستان
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می باردچگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
***
زمستان بود وُ
برف بود وُ
سرما بود
زمستانی که جز خاطراتِ محوِ تو
دلم گرمِ هیچ ردپایی نبودنیکی فیروزکوهی
***
تو هم دیوانه گنجشکها باش
پری بر شانه گنجشکها باشزمستان فصل ویرانیست، ای برف
به فکر لانه گنجشکها باشسید حبیب نظاری
***
شکوفههای انار را ببین
در برف زمستان!
دور از تو
فقط بید، مجنون نیستشمس لنگرودی
***
سرود برفی گنجشگکی خرد
مرا با خود به دنیای دگر برددوباره جیک جیکی کرد و آن گاه
میان برف ها ناگهان مرد
***
شعرهای سپیدم
مال خودم نیست
شعر خداست
من فقط منتظر میشوم زمستان از راه برسد،
تا خدا شعر تازهای بنویسد روی کاغذ ابرها
و سپس شعرهای کهنهاش را ریز ریز کند
تا زمین پر شود از کاغذهای سپیدآنگاه کافیست به یکی ازین دانههای خیس خیره شوم
و از روی دست خدا شعر نو بنویسمپوریا شیرانی
***
برگ میرقصد و باد از غوغا ،
سر بی تابی باران داردباغ من خستگی طولانی ،
از تماشای زمستان داردعبدالجبار کاکایی
***
به گوشم خش خش پاییز زرد است
دلم میعادگاه زخم و درد استنمیآید صدایی از در و دشت
«هوا بس ناجوانمردانه سرد است»
***
شعر نو زمستان
سرمای هزار زمستان در دلم جاخوش کرده
بعد رفتنات
من پیر شدهام
آنقدر پیر
که دستهای یخی آدم برفیها
یاد تو را از شانههایم میتکانند
و من…
من هیچ…
فقط شعرهای عاشقانهام را
هایهای گریه میکنمبتول مبشری
***
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم که تو گرمای دستان منیگرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من
به که گویم که تو باران زمستان منی
***
زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباسهای گرم زمستانیات
که هرچه سردتر میشود
زیباترت میکنند…زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به منهنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها چشم دیدنش را نداشتهامعباس صفاری
***
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پر و بال توامتو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت
میتوان گفت که من چلچله لال توامگل یخ زمستان تو هستم
اسیر ناز چشمان تو هستممرا پرپر مکن ای جانم ای دوست
که من مشتاق دیدار تو هستمعشق یعنی آن نخستین حرفها
عشق یعنی در میان برفهاعشق یعنی یاد آن روز نخست
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
***
زمستان را
با شال گردنی تو میشناسم
و هوس پارو کردن برفی از بامی
که روبروی پنجره خانه توست
برف آب میشودو من همچنان تو را تماشا میکنم
با فنجان چای نیم خورده
و کتابی در دست
روی صندلی لهستانی با عینکی خستهاتاقت مجموعه شعریست
که هیچ ذهنی نمیتواند مسمومش کند
اتاقت موزه دوستت دارمهاستوحید پور زارع
***
سرود برفی گنجشککی خرد
مرا با خود به دنیای دگر برددوباره جیک جیکی کرد و آن گاه
میان برفهای ناگهان مرد
***
شعر تک بیتی زیبای احساسی در وصف سرمای زمستان
دم سرد زمستانی سرشک ابر نیسانی
پی این بود، میدانی، که عالم را بخنداند
***
ای که در باغ رخش ره بردی
گل تازه به زمستان بستان
***
آمدنت
قند را
در دل من آب میکند
برف را
در دل
زمستان
***
تمام کوچهها از برف و یخ پُر
نگاهم روی یخها میخورد سُرز حجم برف روی شاخههایش
درختی در خیابان میزند غُر
***
ایاک نعبد است زمستان دعای باغ
در نوبهار گوید ایاک نستعین
***
سکوت و جمعه و برف است و سرما
تنیده روی ذهنم تور رویاقلم در دست، در کنج اتاقی
نشسته شاعری تنهای تنها
***
چین و چروکهای صورتم را
که ادامه دهی
به رفتنت میرسی
به زمستانی سخت
به برف
که سالهاست
جای سایهات
روی سرم مینشیندمحسن حسینخانی
***
تا نگویی در زمستان باغ را مستی نماند
مدتی پنهان شدست از دیده مکار مست
***
زمستان گشته چون ریحان ازو خوش
که ریحان زمستان آمد آتش
***
میخواستم
بهار به خانهات بیاورم
و دیگر قانع نباشی
به گلهای چسبیده به فرشمیخواستم
بهار به پیرهنت بیاورم
و از آنجا سفر کنم
به سرزمینهای کشف نشدهاما هر دری باز کردم
پاییز در بادهایش از راه رسیدروی هر پنجرهای دست گذاشتم
زمستان
آخرین تصویر در حافظهاش بود
امروز من و بهار
در کوچهها میگردیم
و سراغت را
از خرگوشهای مرده در برف
میگیریمبهزاد عبدی
***
اشعار کوتاه و بلند درباره روزهای سرد زمستان
هوا بر دوش دارد کوله برف
زمین زیباست از منگوله برفنیاشوبد خدا را پای گرگی
به روی دشتها قیلوله برفکاظم نظری بقا
***
باد میوزید
درخت تکیده بود
کلاغ از روی شاخه پرید
انگار زمستان رسیده بود
امازمستان برای من
از چشمان تو آغاز شد
نگاهت که یخ زد
خندههایم قندیل بست
و در دلم برف باریدزمستان من
نگاه سرد تو بودسارا قبادی
***
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
***
زمستان سرد بر تن نیمه جانم
جولان میدهد
شب با سیاهی خود
درد سوزناکش را افزون میکندزمستان یادآور روزهای سخت
زمستان سرآغاز عشقیست
که
مرا برد با خود به دنیای دگرآه
هر دم از درد فزونش
لال میشوم
لال میشوم و بیصدا
در میان همهمه گفتههایم
این زمستان سرد و بی روح
درد سوزناکش را به جای
خواهد گذاشت بر تن نیمه جانمابوالفضل بهوندیوسفی
***
دوش چون برشد آن درفش سیاه
گشت پیدا طلایه دیماهتیره ابری برآمد از بر کوه
که بپوشید پرده بر رخ ماهوان قنادیل زر فرو مردند
از بر این فراشته خرگاهبادی از مرز شهریار دمید
که به پیل دمنده بستی راهبازگشتی ز بیم بادبزان
به کمان گیر چشم، تیر نگاهسوز سرما گذشتی از روزن
راست چون نوک سوزن از دیباهبر مثال زبان مار، به کام
بفسردی کس ار کشیدی آهبرف روشن میانه شب تار
چون بهم درشده ثواب وگناهحال ازینگونه بود شب همه شب
تا به هنگام بامداد پگاهبرفی افتاد پاک و روشن لیک
روز ما جمله تیره کرد و تباهمن از این برف قصهای دارم
قصهای غمفزای و شادی کاهدوش چون برف بر زمین افتاد
برشد از خانه بانک واویلاهکودکان جمله در خروش و نفیر
هر یک اندر عزای کفش و کلاهپسران در غریو وهایاهوی
دختران در خروش و واها واهلرز لرزان ز تف برف، چنان
که بلرزد ز باد تند، گیاههمه گرد آمدند در بر من
همچو عشاق گرد مهرگیاهکه زمستان رسید و برف نشست
خیز و پیرایه ده به حجره وگاهگرد کن توشه زمستانی
از ره وام یا ز دیگر راهمن ز خجلت فکنده سر در ییش
که چه بود این بلیه بیگاهروز من شد سیه ز برف سپید
وزکفم شد برون سپید وسیاه…ملک الشعرای بهار
***
زمستان چو پیدا کند دستبرد
فرو بارد از ابر باران خرد
***
آرزو کن با من
که اگر خــواست زمســـتان برود!
گرمیِ دستِ تو اما باشد
“مــا” ی ما “مـــن” نشود
سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!
***
بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار
***
شب از عنبر جهان را کله میبست
زمستان بود و باد سرد میجستنظامی
***
اشعار احساسی زمستان برفی
دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان ؟
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستاندیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستانبود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا بود زمستانگرمای هر آغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستانبی معرفتی بود که هر بار ز ما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستانغرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستانبا برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستاندر فصل خودش ، شهر خودش ، بود غریبه
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستانسعدی
***
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍشتن ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـﻢ کسی ﺩﻭﺳﺘـﻢ ﺩاشته ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳﺮﺩﻡ
مثل زمستان…
***
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
***
خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور
برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیستسعدی
***
سحاب از تاب سرمای زمستان
به یکدیگر زدی از ژاله دندان
***
برگ چشمم مینخوشد در زمستان فراقت
وین عجب کاندر زمستان برگهای تر بخوشد
***
حیات از قالب گیتی زمستان بستدست، آری
چنین پوشند اندر قالب اموات پیراهنرشیدالدین وطواط
***
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
***
زمستان درویش در تنگ سال
چه سهل است پیش خداوند مال
***
دلم یک زمستان سخت میخواهد
یک برف
یک کولاک به وسعت تاریخ
که ببارد و تمام راهها بسته شوند
و توچاره ای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی…
***
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یکلا قبایان راره ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد در دولتسرایان رابه دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تن عریان بیبرگ و نوایان رابه کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را…شهریار
***
مرا مست لقا سر در بیابان جهان دادی
ندانستی زمستان غیر لغزیدن نمیآید؟صائب تبریزی
***
در زمستان سیم آرد در نثار
زر فشاند در خزان از شاخسار
***
آهسته بیا
غوک ها در خوابند
پا آهسته گذار
بر تن برفی این کوچه ی سرد
برنیاشوبی
خواب ترد گل نیلوفر را
صبح آب خواهد شد
جای پایت بر برف
کاش آفتاب نبود
جای پایت می ماند
تا ابد در دل این کوچه تنگ…
***
گر ز چرخ آسمان آمد زمستانی چنین
بنگر از چرخ زمین اندر زمستان نوبهار
***
کین گلبن نوبهار عمرت
درهم ریزد به یک زمستان
***
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان استو گر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان استنفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سردست
آی!
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجورنه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگمحریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست،
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان استمن امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارمچه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیستحریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان استسلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلور آجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است
***
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان راقاآنی
***
زمستان بهاریست آنجاکه باشد
شراب ارغوانی، سماع ارغنوناوحدی مراغه ای
***
بعد از تو و این قصه، عمری بود
باور کنم شاید زمستان رامریم قهرمانلو
***
شب سرد زمستانی نیما یوشیج
در شب سرد زمستانی
کوره خورشید هم، چون کوره گرم چراغ من نمیسوزد،
و به مانند چراغ من،
نه میافروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی، که از بالا میافروزدمن چراغم را درآمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک،
و شب سرد زمستان بود،
باد میپیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش،
گم شد او از من جدا زین جاده باریک،
و هنوزم قصه بریادست،
وین سخن آویزه لب:
«که میافروزد؟ که میسوزد؟
چه کسی این قصه رادر دل میاندوزد؟»در شب سرد زمستانی
کوره خورشید هم، چون کوره گرم چراغ من نمیسوزد
***
تا چند بینوا به زمستان توان نشست
بوی بهار باز بمرغ چمن رسانخواجوی کرمانی
***
در زمستانم، تف دل آتش است
برف و باران خوابگاه و پوشش است
***
ای که در فصلِ خزانم دیده ای با پشتِ خم
این زمستان را نبین ما هم بهاری داشتیم
***
زمستان هجران به پایان بریم
بهار وصالی ببینیم باز
***
خوابگه آن را که سمور و خز است
کی غم سرمای زمستان ماستپروین اعتصامی
***
کنون آمد زمستان جدایی
بدو در ابر و باد بی وفاییفخرالدین اسعد گرگانی
***
نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شدپانتهآ صفایی بروجنی
***
زمستان بال گسترده است
گنجشکان
و من
پشت تمام پنجرهها
تو را میجوییم
کیکاوس یاکیده
***
بی زمستان سرد و آتش و دود
لذتی از بهار نتوان یافتشاه نعمت الله ولی
***
زوزه ات پر شده در خواب زمستانی من
کاش هر روز خداوند شب دی میشدسارا عباسی
***
چون به زمستان تو به آفتاب بخسپی
پس چه تو ای بیخرد چه آن خر بیکارناصرخسرو
***
روز تو یک روز به پایان رسد
نوبت سرمای زمستان رسد
***
گرم او بودم دریغا دیر فهمیدم که من
با چه گرمایی در آغوش زمستان زندهامعباس چشامی
***
در زمستان نمک نبندد و ابر
نمک بسته بی مر افشانده استخاقانی
***
زمستون که میشه به یادت میوفتم
یاد رویاهایی که به تو نگفتممث برفایی که میشینن رو شیشه
همینجایی انگار زمستون که میشهمث سوز سرما توو رگهامی انگار
یه ها کن رو شیشه واسه آخرین بارواسه آخرین بار
زمستون که میشه به یادت میوفتمببین رد بغضم هنوز روی شیشهست
بی تو یه درختم که بی برگ و ریشهستتو نیستی میترسم که دنیام خراب شه
قدم میزنم تا یخ کوچه آب شهتو گرمای عشقو از این خونه بردی
همه شهرو انگار به طوفان سپردیزمستون که میشه گرفتار بغضم
مث بارش برف رو تکرار بغضمگرفتار بغضم رو تکرار بغضم
گرفتار بغضم رو تکرار بغضمترانهسرا: بابک صحرایی
خواننده: حامی
***
دستام بیحسه انگار یخ کردم
انگار مشکوکم که بر نمیگردماین حس تنهایی تلخ و نفسگیره
انگار این هجرت اجبار تقدیرهانگار تو خونهم عکس تو معلومه
چشمام از این تصویر افسوس محرومهرویای روزای ابری و بارونی
تو حال دستام رو شاید نمیدونیدستام بیحسه اینجا زمستونه
اینجا بجز سرما چیزی نمیمونهای کاش بودی تا میترسم این لحظه
آخه نگاه تو آرامش محضهدستام بیحسه انگار یخ کردم
انگار مشکوکم که بر نمیگردمترانهسرا: فرشته ملک محمود
خواننده: روزبه نعمت اللهی
***
… این زمستونم به یاد تو میمونم
برف و بارونم به یاد تو میمونمهر چی میتونی نیا و تلافی کن
من تا میتونم به یاد تو میمونمترانهسرا: رستاک حلاج
خواننده: مهدی یراحی
***
شعر کودکانه زمستان
باز آمده زمستان
این فصل سردِ سرسختزنبورک بیچاره
یخ زد روی بند رختگنجشک بر خود لرزید
تا ننه سرما را دیددست سرد زمستان
تمام گلها را چیدباغ از ترس زمستان
چشمان سبزش را بستبرفِ سرد زمستان
روی چشمانش نشستاز سوز و سرمای برف
گنجشک و باغ خوابیدنددر خوابِ چشمانشان
هر دو بهار را دیدند
***
زمستونم و زمستونم
برفی دارم فراونبه هر طرف رو میارم
یک اثر از خود میذارماگر میخوای تو فصل من
اینجوری نلرزی مثل منبرو پای بخاری
تا من بشم فراری
***
الستون و ولستون باز اومده زمستون
سه ماه فصل پاییز تمومه بچهها جونفصل پاییز سراسر مهر و آبان و آذر
حالا ما این سه ماه را گذاشتیمش پشت سرپرندهها هراسون از سردی زمستون
باید دونه بریزیم تو لونهها براشونچرخ چرخ عباسی خدا منا نندازی
با هم دیگه همبازی آدم برفی میسازیم
***
زمستونه زمستونه
فصل تگرگ و بارونههوا شده خیلی سرد
روی زمین پر از برفچه خوبه کودکستان
وقتی میشه زمستانکلاغهای سیاه رنگ
بخاریهای روشنوقتی بارون میباره
دلم میخواد دوبارهبرم به کودکستان
میان آن گلستان