عکس پروفایل اشعار مولانا + گزیده زیباترین اشعار شاعر ایرانی مولانا

بی هیچ شک و تردیدی مولانا یکی از برترین شاعران ایرانی است که اشعار او به گوش جهانیان نیز رسیده است.البته این شاعر نامدار ایرانی شعرهای بسیار زیبایی در وصف خداوند دارد و بعد از آن تخصص مولانا در شعرهای عاشقانه و غزل است. در ادامه با ما باشید تا بخشی از این اشعار را بخوانید.

photo 2024 03 08 16 49 33

مولانا که بود؟

جلال‌الدین محمد بلخی (۶ ربیع‌الاول ۶۰۴ – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری) معروف به مولوی، مولانا و رومی شاعر فارسی‌گوی ایرانی است. نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده‌است.

نفوذ مولوی فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است. ایرانیان، افغان‌ها، تاجیک‌ها، ترکیه‌ای‌ها، یونانیان، دیگر مسلمانان آسیای میانه و مسلمانان جنوب شرق آسیا در مدت هفت قرن گذشته به شدت از میراث معنوی رومی تأثیر گرفته‌اند. اشعار او به‌طور گسترده‌ای به بسیاری از زبان‌های جهان ترجمه شده‌است. ترجمهٔ سروده‌های مولوی که با نام رومی در غرب شناسایی شده به‌عنوان «محبوب‌ترین» و «پرفروش‌ترین» شاعر در ایالات متحدهٔ آمریکا شناخته می‌شود.

عکس نوشته و متن های زیبای اشعار مولانا

اشعار زیبای مولانا و عکس های پروفایل شعرهای زیبای شاعر ایرانی مولانا را در ادامه می خوانید.

یک نفس بی یار نتوانم نشست

بی رخ دلدار نتوانم نشست

از سر می می نخواهم خاستن

یک زمان هشیار نتوانم نشست

نور چشمم اوست من بی نور چشم

روی با دیوار نتوانم نشست

دیده را خواهم به نورش بر فروخت

یک نفس بی یار نتوانم نشست

من که از اطوار بیرون جسته ام

با چنین اطوار نتوانم نشست

من که دایم بلبل جان بوده ام

بی گل و گلزار نتوانم نشست

کار من پیوسته چون بی کار تست

بیش ازین بی کار نتوانم نشست

هر نفس خواهی تجلای دگر

زان که بی انوار نتوانم نشست

زان که یک دم در جهان جسم و جان

بی غم آن یار نتوانم نشست

شمس را هر لحظه می گوید بلند

بی اولی الا بصار نتوانم نشست

من هوای یار دارم بیش ازین

در غم اغیار نتوانم نشست

***

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا

روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا

دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

عکس پروفایل اشعار مولانا

عکس های پروفایل اشعار زیبای مولانا

من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد

***

اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد

آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غـم که هزار آفرین بر غم باد

عکس پروفایل اشعار مولانا

بخوانید: اشعار عاشقانه مولانا؛ گلچین دو بیتی و شعر بلند مولانا

***

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی

نک سرده ی مهمان شد تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا

***

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

مستم کن و از هر دو جهانم بستان

با هرچه دلم قرار گیرد بیتو

آتش به من اندر زن و آنم بستان

عکس پروفایل اشعار مولانا

نوشته های زیبا از شعرهای مولانا

اهمیت وفاداری به عهد و پیمان

چون درخت است آدمی و بیخ، عهد

بیـخ را تیــمــار می بایـــد بـه جهد

عهـدفاسد، بیخِ پوســــــــیده بود

وز شمـار و لــطف، بــبــریده بـُود

شاخ و بـرگ نخل، گر چه ســبز بود

بــا فســاد بیـخ، سبزی نیسـت سود

ور نــدارد بـرگســبز و بیـخ هست

عـاقبت بیرون کنـد صد برگ، دست تـو

مشو غـرّه به عــلـمش، عهد جو

علم چـون قشرست و عهدش مغزِ او

***

در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب

***

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

عکس پروفایل اشعار مولانا

خیــر کـــن بــا خـلق، بهـر ایزدت

یــا بـــرايِ راحــتجــان خـودت

تــا هـمــاره دوســت بینی در نظــر

در دلت نـایــد ز کین نـاخوش صور

***

یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا
روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی
آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا
دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی
پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا
این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی
راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا

عکس پروفایل اشعار مولانا

اشعار مولانا

جــنگ هـای خلق، بهر خوبی است

بــرگ بی بــرگی، نشان طوبی است

خشم هــای خلـق، بهـر آشتی است

دام راحــت دایمــاً بـی راحتی است

هــر زدن، بهـر نــــوازش را بــُـود

هــــر گـــله از شـکر آگــه می کند

جنـــگ ها می آشتـی آرد درســـت

مـــارگیـر از بهــر یــاری مار جست

***

حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو…

عکس پروفایل اشعار مولانا

گر شرم همی از آن و این باید داشت

پس عیب کسان زیر زمین باید داشت

ور آینه وار نیک و بد بنمائی

چون آینه روی آهنین باید داشت

***

اندر سر ما همت کاری دگر است

معشوقه خوب ما نگاری دگر است

والله که به عشق نیز قانع نشویم

ما را پس از این خزان بهاری دگر است

عکس پروفایل اشعار مولانا

اشعار زیبای مولانا با موضوعات مختلف

از جمــادی مـــُردم و نـــامی شـدم

وز نمـــا مـردم به حیوان بــــر زدم

مـــردم از حیـــوانی و آدم شــــدم

پس چـــه ترسم کی ز مردن کم شدم

حمــلـة دیـگــر بمـــیرم از بشـــر

تا بـــرآرم از ملایـــک بــال و پــر

وز ملـک هم بــایــدم جستـن ز جو

کُــلُّ شَــیءهـالــک الـــّا وجــهه

بــار دیـگر از مـلـک قــربـان شـوم

آنچـه انــدر وهم ناید آن شــــــوم

پس عـدم گــردم عـدم چون ارغنون

گـویــــدم کــــانّا إِلَیــه راجــعون

***

درویشی و عاشقی به هم سلطانیست

گنجست غم عشق ولی پنهانیست

ویران کردم بدست خود خانه دل

چون دانستم که گنج در ویرانیست

عکس پروفایل اشعار مولانا

من ذرّه و خورشید لقایی تو مرا
بیمارِ غمم عین دوایی تو مرا

بی‌بال و پر اندر پیِ تو می‌پرم
من کاه شدم چو کهربایی تو مرا

***

اشعار مولانا جلال الدین محمد بلخی

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

***

ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید
معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید
گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید
ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید
آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد
یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید
با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

عکس پروفایل اشعار مولانا

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی

آنچ از غم هجران تو بر جان من است

***

غزل عاشقانه از دیوان شمس تبریزی

چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را

بار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ را

تا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ را

تا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ را

من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را

من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را

دردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ را

در هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را

***

ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا

عکس پروفایل اشعار مولانا

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم…

***

1538254135 H1nU3

این جا کسی است پنهان
چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته

این جا کسی است پنهان
همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته

عکس پروفایل اشعار مولانا

شعر عاشقانه مولانا

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

***

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

عکس پروفایل اشعار مولانا

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی

ای دنیا را ز تو هزار آزادی

***

گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نظر کنم جان منی

مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی

عکس پروفایل اشعار مولانا

من پیر فنا بدم جوانم کردی

من مرده بدم ز زندگانم کردی

می ترسیدم که گم شوم در ره تو

اکنون نشوم گم که نشانم کردی

***

Molana 1 e1686131395299

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست
ما به چمن می‌رویم عزم تماشا که راست

نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسید
صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست

عکس پروفایل اشعار مولانا

جان من و جهان من، روی سپید تو شده‌ست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

***

روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک
ز “عشق بی‌نشان” آمد نشان بی‌نشان اینک

ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان
که آمد این دو رنگ خوش از آن “بی‌رنگ جان” اینک…

عکس پروفایل اشعار مولانا

اشعار مولانا درباره عطار نیشابوری

هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

من آن مولای رومی ام که از نطقم شکر ریزد

ولیکن در سخن گفتن غلام شیخ عطارم

***

بی ‌عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی ‌عشق وجود خوب و موزون نشود

صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی ‌جنبش عشق دُر مکنون نشود

***

50160963 3833 b 9678

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها

ای آتشی افروخته، در بیشه اندیشه‌ها

امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی

بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا

خورشید را حاجب توی، اومید را واجب توی

مطلب توی طالب توی، هم منتها هم مبتدا

در سینه‌ها برخاسته، اندیشه را آراسته

هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا

ای روح بخش بی‌بدل، وی لذّت علم و عمل

باقی بهانه‌ست و دغل، کاین علّت آمد وان دوا

ما زان دغل کژبین شده، با بی‌گنه در کین شده

گه مست حورالعین شده، گه مست نان و شوربا

این سُکر بین هِل عقل را، وین نُقل بین هِل نَقل را

کز بهر نان و بقل را، چندین نشاید ماجرا

تدبیر صدرنگ افکنی، بر روم و بر زنگ افکنی

و اندر میان جنگ افکنی، «فی اِصطِناعٍ لا یُری»

می‌مال پنهان گوش جان، می‌نه بهانه بر کسان

جان «رَبِّ خَلِّصنی» زنان، والله که لاغ است ای کیا

خامش که بس مُستَعجِلَم، رفتم سوی پای علم

کاغذ بنه بشکن قلم، ساقی درآمد الصلا

***

اشعار مولانا

ای طایِرانِ قُدْسْ را عشقَت فُزوده بال‌ها،

در حلقهٔ سودایِ تو روحانیانْ را حال‌ها،

در «لا اُحِبُّ الْآفِلین»، پاکی ز صورت‌ها، یَقین؛

در دیده‌های غیب‌بین، هر دَم زِ تو تِمثال‌ها.

افلاکْ از تو سرنگون، خاک از تو چونْ دریایِ خون؛

ماهَت نخوانم، ای فُزونَ ازْ ماه‌ها و سال‌ها.

کوهَ ازْ غَمت بِشْکافْتِه، وان غَمْ به دل دَرتافْتِه؛

یک قَطرِه خونی یافْتِه از فَضلَت این اَفضال‌ها.

اِی سَروَرانْ را تو سَّنَد، بِشْمار ما را زان عَدَد؛

دانی سَران را هم بُوَد اَندر تَبَعْ دُنبال‌ها.

سازی زِ خاکی سیّدی، بر وِی فرشته حاسِدی،

با نقدِ تو جانْ کاسِدی؛ پامال گَشْتِه مال‌ها.

آن کاو تو باشی بالِ او، ای رفعت و اِجلالِ او؛

آن کاو چُنین شُد حالِ او، بر روی دارد خال‌ها.

گیرم که خارَمْ خارِ بَد، خار از پیِ گُل می‌زَهَد؛

صَرّافِ زَر هم می‌نَهَد، جُو بر سَرِ مِثقال‌ها.

فِکری بُدَه‌سْت اَفعال‌ها؛ خاکی بُدَه‌سْت اینْ مال‌ها.

قالی بُدَه‌سْت اینْ حال‌ها؛ حالی بُدَه‌سْت اینْ قال‌ها.

آغازِ عالَمْ غُلْغُلِه، پایانِ عالَمْ زِلْزِلِه؛

عشقی و شُکْری با گِله، آرام با زِلْزال‌ها.

توقیعِ شَمْس آمَد شَفَق؛ طُغرایِ دولت، عشقِ حَق.

فالِ وِصال آرَد سَبَق؛ کان عشق زَد اینْ فال‌ها.

از «رَحمَةٌ لِلْعالَمین» ِاقبالِ دَرویشانْ بِبین؛

چون مَهْ مُنَوَّرْ، خِرقه‌ها، چون گُلْ مُعَطّر، شال‌ها.

عِشقَ امْرِ کُل، ما رُقعِه‌ای؛ او قُلْزُم و ما جُرعِه‌ای.

او صَد دَلیل آوردِه و ما کردِه اِستِدلال‌ها.

از عشق، گَردون مُؤتَلِف، بی‌عشق، اَختَر مُنْخَسِف؛

از عشقْ گَشتِه دالَ الِف، بی‌عشقَ الِف چون دال‌ها.

آبِ حَیات آمد سُخُن، کایَد زِ عِلْمِ من لَدُن؛

جانْ را از او خالی مَکُن، تا بَردَهَد اَعمال‌ها.

بر اَهلِ مَعنی شُد سُخن، اِجمال‌ها تَفصیل‌ها.

بر اهلِ صورت شُد سُخن، تَفصیل‌ها اِجمال‌ها.

گر شِعرها گفتند پُر، پُر بِهْ بُوَد دریا زِ دُر؛

کز ذوقِ شِعر آخر شُتُر خوش می‌کِشَد تَرحال‌ها.

***

شعر عاشقانه 13777 89761841112

ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها؟

زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم

زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا

زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد

زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا

چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود

چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا

از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی

آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را

از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی

آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا؟

گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او

گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا

گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن

گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی

این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان

یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها

چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان

کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا

بانگ شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش

چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا

گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت

فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا

گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان

گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا

گر رانده آن منظرم بسته ست از او چشم ترم

من در جحیم اولی‌ترم جنت نشاید مر مرا

جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو

من سوختم زین رنگ و بو، کو فر انوار بقا؟

گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری

که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا

گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت

هر جزو من چشمی شود، کی غم خورم من از عمی؟

ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن

تا کور گردد آن بصر کاو نیست لایق دوست را

اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود

یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا

چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد

ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا

روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی

پس بایزیدش گفت: چه پیشه گزیدی ای دغا

گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو

یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا

 

مطالب مشابه را ببینید!

تک بیتی سعدی؛ مجموعه اشعار کوتاه تک بیتی عاشقانه و با معنی سعدی 10 گزیده اشعار بوستان و غزلیات سعدی + گلچین بهترین اشعار زیبای سعدی عکس نوشته اشعار سعدی برای پروفایل + مجموعه شعر عاشقانه و زیبای شاعر معروف اشعار شاهنامه فردوسی + گزیده اشعار فردوسی با موضوعات مختلف اشعار عرفانی سعدی و مجموعه شعر عارفانه این شاعر جملات سنگین ارتشی و متن های زیبا (جملات و اشعار درباره ارتش) شعر شب بخیر عاشقانه ❤️ + مجموعه اشعار کوتاه و بلند برای شب بخیر گفتن به عشق و همسر متن آدم بی رگ و ریشه + متون و اشعار اصالت و نداشتن ریشه پیام روز بزرگداشت عطار نیشابوری + جملات و اشعار تبریک روز عطار اشعار جامی + گزیده بهترین اشعار و مجموعه شعر و غزلیات عاشقانه و عارفانه کوتاه و بلند