شعر های ناب عاشقانه؛ 50 اشعار لاکچری احساسی جذب کننده عشق و معشوق
با یک شعر عاشقانه ناب میتوانید دل معشوق خود را شاد کنید. ما نیز در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه شعر های ناب عاشقانه را برای شما دوستان آماده کردهایم. امیدواریم این متون عاشقانه مورد توجه شما دوستان و عزیزان قرار بگیرد.

شعر های ناب عاشقانه و احساسی
ظهرها هم
یادت استراحتے ندارد
براے بدرقهام بہ سوے عصرهاے دلتنگے میآید
وآن هم چہ گرم و سوزان …

یواشڪے تویِ دلِ من
اومدے خودتو جا بڪنی
اومدے ڪ
غوغا بڪنی…
گیسوانم را
به شب پیوند می زنم
با سنجاقی از ستاره…
تا سیاهی، پلی شود
از موهای من به چشمان تو
در امتداد ” دوست دارم هایی” که
به خلوت شبها سپرده ام…
شب بخیر عشق جانم …
تو آرامشم باش و با آغوشت
خیالی از شب بوسه هایت را روی گونه هایم به یادگار بگذار
آرامش شب های بیقراری ام باش
بگذار سکوت نفس هایت خاموش کند نبض طوفانی قلبم را
دوست داشتن کافی نیست
باید بازی کردن بلد باشی
این روزها صداقت نتیجه ای جز باخت برایت ندارد..
محبوب من…
دست ماه را گرفته ام
به اتفاق عازم شما هستیم
شب خوابش برده
اما من همچنان بیدارم
خوابیدن مثل
دیدن نگاه شما
جرأت می خواهد…♡
کمی حالم پریشان است کمی تبدار چشمانت
کمی در خود فرو رفتم کمی بیمار چشمانت
نگاهم لحظه ای را که به چشمانت گره میخورد
اسیر موج می دیدم شدم آوار چشمانت
تمام لحظه ها بی تو، اسیر خشم طوفان ها
کمی آرامش از شهرِ شبِ هموار چشمانت
شعاع شعرهای من معمایی ست پُر چالش
حساب و هندسه محوِ خمِ پرگار چشمانت
به جز این روح سرگشته نبود و نیست همراهی
به جز قلب پُرآشوبم کسی غمخوار چشمانت
لیلا بزرگیان
مطلب مشابه: شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا از بزرگان جهان

اشعار جذب کننده معشوق
در شب نشینیِ
چشمانم
دعوت میشوند
به بزمی شاعرانه…
بگذار من
بیشتر دوستت بدارم
بیشتر عاشقت باشم، بیشتر بخواهمت!
بگذار من
بیشتر در آغوشت بگیرم
بیشتر ببوسمت
بیشتر ببینمت
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،
ترسم به نام بوسه غارت
کنم لبت را
شب
از آنجا شروع می شود
که تو نیستی
و من برای یافتن تو
باید دست به دامان خاطره هایی شوم
که مرورشان حضورت را
درون قلبم پررنگ می کند
بگو کجا بیابمت..؟
به کُنجِ دَخمه ی خیال.؟
کِنارِ وعده یِ محال…
بگو…کجا بخوانمت…
به واژه های بی کلام…
میانِ شعرِ ناتمام…
به بغضِ مانده درگلو…
کجا بخوانمت بگو
بگو…کجا ببینمت…
کنارِ بُهتِ پنجرِه..
به زیرِ چَترِ خاطره…
به مّکثِ بینِ گفتگو..
کجا ببینمت…
بگو…
عصرها
تو را نمیدانم
اما در من
یڪ شهر دلتنگی
با تمام
خیابانهایش
فاصله دارد با حالِ خوش …
زنان شاعر
چنان در آغوش عشق مست میشوند که
از چشمانشان شراب به
میخانهها
خیرات میکنند
نزدیکتر بیا
باید اینبار لاجرعه بنوشمت…
پس از من
کسی اگر ترا ببوسد
روی لبهايت
تاکستانی را خواهد يافت
که من کاشتهام
نفست را میبوسم
مست میشوم و تو را باز
در آغوش میکشم
این راز جاودانگی
من است…
مطلب مشابه: شعر عاشقانه دلبر با گلچین اشعار در وصف دلبر عاشق

شعر عاشقانه بی نظیر
ظهر یعنی
من پابرهنه بدوم تا وعده ڪَاه عشـــق
” تــــو” انیس
غنچه های ڪَل سرخ شوے
” مـــــن” مست و بیقـرار
عطـر نفس هایت را
یڪجا سـر بڪشم …
ظهرت بخیر عشق جانم
صبح بخیرهای تو
بوی بهار میدهند!
تازه و دوست داشتنی
سلام که میکنی
شکوفهها
گل میکنند بر لبانت…!
احساس میکنم دهها نفرم…
چون هر شب از دلتنگی میمیرم
و هر صبح
یک آدمِ دیگر
در من جان میگیرد
و به دوست داشتنِ تو ادامه میدهد..
درسینه دلی بوده مرا غرقِ محبت
در دیده نگاهی که شده باعث محنت
هرکس که رسید خنجر خودبردلِ مازَد
زین روی دل ازدیده ی من کرده شکایت
“صبح” آمده….
تو کنار دستهای من
عطر نفسهایت در دلم
چشمهایت سبزینه حیات
و “آفتابی” که دلم را
به بودنت گرم می کند!!!
شب تکرار بے نهایت ناگفته هاست
شاید تو هم
جایے در دوردست ها
ستاره ها را مے شماری…♡
برای چیدن مهربانی های تو
سبدی بافته ام
به درازای تابستان …
کدام فصل دیگر را
یارای این همه گرماست؟
این هوا
یک فنجان چای داغ را میطلبد
و بوسهای که به آغوش تو
ختم شود…
این هوا
آغوشی بی رفت
و دستانی مطمئن میخواهد…
چیزی از جنس آرامش
و صدایی آشنا…
این هوا
چیزی جز بودنت را
نمیخواهد…
تو با کدام زبان
صدایم میزنی…
سکوت تو را لمس میکنم…
به من که نگاه میکنی…
به لکنت میافتم…
زبان عشق سکوت میخواهد…
زبان عشق واژهای ندارد…
غربت ندارد..!♡
مطلب مشابه: شعر عاشقانه قشنگ؛ گزیده زیباترین اشعار احساسی رمانتیک

متن و دلنوشته احساسی
شب میتپد.
پروای چه داری،
مرا در شب بازوانت سفر ده.
انگشتان شبانهات را میفشارم
تو مثل ماه برکهای
و من غریق مست شب..
عصیان لبت را نفروشم به بهشت
که بهشتی نَبود خوشتر
از این کنج لبت…
شب بخیر غارتگرِ شبهای
بیمهتاب من؛ منتی بر دل گذار
امشب بیا در خوابمن
جمعه که می رسد
بیشتر دلتنگت می شوم،
راستی !
بلدی جمعه ها،
دوست داشتنت را بیشتر نشانم دهی ؟
میخواهم برای دست و پنجه نرم کردن
با غروب های لعنتی اش
بهانه ام باشی…
هر عصر
یک فنجان
از خاطراتت را تا ته سر می کشم
اما نمی دانم
ته مانده ی
یادگاری_های_تـــو چه میگوید….
براے دوست داشتن ات
نه ڪلبه اے میخواهم ..
نه خلوتگاهے ڪه هیچ ڪس نباشد
نه رودخانه اے میخواهم
و نه ترنمے ڪه لحن آب را بنماید
براے دوست داشتن ات همینجا خوب است ..
همینجا ڪنار عصر
همینجا
ڪنار تو ..
همینجا
ڪنار ماه گون صورتت ..
آسمان در شب من ابر غریبی دارد
نیمه شبهای غزل حال عجیبی دارد
باز آفت زدنِ مزرعه ام را دیدم
چهره را از غمِ این آینه ها دزدیدم
مثل داغیِ کویر است تن اشعارم
باز می سوخت در آتش بدنِ اشعارم
ملخان سبزیِ دنیای مرا میخوردند
برگ تا برگ غزل های مرا میخوردند
سالها هست در این دهکده والی هستند
لاشخور های همین دور و حوالی هستند
دارد این شعر به تکرار تو را میخواند
توی هر ثانیه صد بار تو را میخواند
قلب من را به خودم پس ندهی باز، ببین
جان این قصه بیا از خر شیطان پایین
جان این قصه و این شعرِ به گل مانده بیا
جان این غمزده ی از همه جا رانده بیا
هر کسی حرف رفاقت زده پایش باشد
تا که احوال غزلها سر جایش باشد
حال و احوال غزل های من ابری ست،، بگوو
لعنتی حرف بزن، حرف دلت چیست، بگو
من که تا آخر هر فاجعه را ساخته ام
من به بیراهه ی دنیای خودم باخته ام
من خطا رفته ی یک جاده ی بیراه شدم
آخرین سایه ی سرگشته ی ارواح شدم
من که دنیام بهم ریخته این هم رویش
شب در این خاطره غم ریخته این هم رویش
آسمان در شب بیخوابیِ من سنگین است
به تو دلباخته ام،، حال و هوایم این است
مثل یک چتر که در حسرت باران مانده
سال ها هست که در یاد خیابان مانده
هیچکس همسفرش نیست در این شهر بزرگ
شده اسقاطیِ پر درد ترین شهر بزرگ
کهنه چتری که دلش تا به ابد بارانی ست
کنج انبار به غم خورده و بد بارانی ست
چتر بارانیِ این قصه منم،، دریابم
عطفِ ویرانیِ این قصه منم،، دریابم
هر شب این وقت غم از پنجره تو می آید
شاید امشب دل من شاعرِ غم می زاید
من و این پنجره عمری ست رفاقت داریم
من این پنجره و غم به هم عادت داریم
من این پنجره عمری ست که غم میزاییم
من و این پنجره ی کهنه به هم می آییم
امشب ای درد نیا باز سراغ شعرم
چون بهم ریخته بدجور اتاق شعرم
من که فهمیده ام از قصه به غم می آیم
امشب ای درد کنار تو خودم می آیم
هر شب این وقت غم از پنجره تو میآید
چهره ی تازه ی غمهای تو رو می اید
شیشه ی چشم تو فولاد تر از شعر من است
نازِ شیرین تو فرهاد تر از شعر من است
ناز چشمان تو بدجور مرا ریخت بهم
آسمان ابر شد و حال و هوا ریخت بهم
غم به جانم زد و آفت به گلویِ غزلم
بختک افتاد به جان من و روی غزلم
من که در کوچه ی احساس نمی افتادم
هیج در فکر گل یاس نمی افتادم
پیش تو اهل شکستم،، اگر آهن باشم
عطف ویرانی این قصه اگر من باشم
پنجره بود و من و شعر که امشب غم داشت
میخِ تابوتِ غزل فاجعه ام را کم داشت
هر چه غم بود در این رابطه جوشید به شب
میخ تابوت غزل بود که کوبید به شب
بوفِ دلتنگیِ این قصه به شبها زد و رفت
تبر شعر من اینبار خودم را زد و رفت
چشم افسونگر تو تیشه به فرهادم داد
طرزِ خندیدن تو تیشه زدن یادم داد
مطلب مشابه: شعر عاشقانه غمگین؛ شعر کوتاه و بلند عاشقانه و احساسی جدایی و تنهایی

مرا غرق کن
در تلاطم آغوشت
آنچنان که از تو
به هیچ ساحلی نرسم
جمعه ها شعرِ من انگار تو را می خواند
قلم و کاغذ و خودکار تو را می خواند
چشم، با اینکه شده خیره به راهت اما
پلک، تا می زند هر بار تو را می خواند
جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل
دل آواره به تکرار تو را می خواند
هر زمان رفت دلم در پی زیبایی و زَر
چشم چون می کند انکار تو را می خواند
هر زمان از غم تو تکیه به دیوار زدم
باز دیدم در و دیوار تو را می خواند
باز هم جمعه و صد حرف به دل مانده و من
شعر با حالت اقرار تو را می خواند…..
حالا من و
تنها من و
تنها دو چشم تر
از بیقراریهای عصر جمعه تنهاتر…
لعنت به پایانیترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی كه دیگر یادمان رفته
لعنت به آغوشت
به آغوشش
به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض میآیی…
لعنت به من
وقتی هنوز از عطر تو مستم!
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم…
وقتـی که شـب،
سـکوت را
بر پهنـه ی خاکسـتریِ زمیـن
حاکم میـکند
لَـم میـدهم بـر ایـوانِ پُـر نـورِ مـاه
گوش میـدهم
به سمفـونیِ بی مضمـون سـاعت
در تیـک و تـاکی بی رَمَـق
برایـت میـگویم
از بیقــراری عقـربه ها
تا ثانیـه های کُشـنده
از بی نهـایتِ شـب
تا تنهـایی و دلتنـگی …
نیسـتی و تَـنِ خســته ام
می پوسـد و دَم نمیــزند
از این همـه انتـظار …
کاش بیــایی
و به رویـاهای شبـانه ام
لبـاس حقیقـت بپــوشانی
کاش …
شب بخیر جان دلم
دلم آغوشی میخواهد
بوسه ایی
آتشِ تنِ برهنه ایی
دلم کمی دچار بودن
کمی در آغوشت ماندن میخواهد
دلم کَمی
کَمی که نه
زیاد میخواهد تو را♡ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ♥️
سرگردان یعنی من
من که قلبم نمیداند
در سینه باید بتپد
یا بر شیار داغهای تو
هر وقت قصد رفتن کردید
بروید و هرگز برنگردید
به رفتن وفادار باشيد
تا ما هم به فراموش کردنتان
وفادار باشیم…♡
مطلب مشابه: شعر عاشقانه جذب کننده برای عشق، دختر و معشوق (متن دلبرانه لاکچری)

و شب چه رسم قشنگیست،
وقتی تو هر شب سرِ ساعت بے قرارے ….
سرت را
روے شانه هاے من
مے گذاری
و من به اندازه ے تمام بودنے ها
روے شانه هایت
مثل مریمے هاے روے شالِ موهایت
دوباره عاشقت مے شوم…
بزم عاشقیتون جاودان
نزار قبانے چقدر قشنگ گفته:
مرا جورے در آغوش بگیر،
ڪہ انگار فردا میمیرم؛
وفردا چطور؟
جورے در آغوشم بگیر،
ڪہ انگار از مرگ باز گشتہ ام…
تو
ماھ باش
بر چشمانم بتاب
من شب می شوم ،
تو را در آغوش می کشم …♡ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ♥️
تو
ماھ باش
بر چشمانم بتاب
من شب می شوم ،
تو را در آغوش می کشم …♡ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ♥️
کاش بدونی که
من هرجای دنیا باشم
کنار هرکسی که باشم
اصلِ قلبم مال توئه
رگ و ریشهم تویی چون
آدم از ریشهش نمیتونه جدا بشه
نمیتونه دل بکنه
هرچقدر هم که شاخ و برگ بده
بازم ته دلش جونش بسته به
جونِ ریشهش ؛ تو ریشه منی دلبر
مطلب مشابه: شعر عاشقانه؛ شعر عاشقانه احساسی و ناب سرشار از عشق و محبت