اشعار در مورد کوتاه بودن زندگی + مجموعه شعر عمر کوتاه زندگی از شاعران مختلف

شعر در مورد کوتاه بودن زندگی را از شاعران مختلف در این مطلب روزانه گردآوری کرده ایم. شاعران بزرگ در مورد کوتاه بودن زندگی و عمر کوتاه اشعار جالبی را سروده اند که همگی نشان دهنده گذر عمر است.

یکی از مقوله های اساسی در ادبیات، اشعار گذر عمر و کوتاه بودن زندگی است. این اشعار زندگی کوتاه را توصیف می کنند و به نیکی کردن، عاشقی و دوست داشتن تاکید دارند.

شعر کوتاه بودن زندگی

تا آن هنگام که فصل آخر

در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده

هر صفحه و هر تجربه ای مهیج است

همه چیز گشوده است و قابل تغییر

کسی که تنها

به فصل‌های قدیمی و ورق خورده کتاب بیاندیشد

نقطه اوج فصل آخر زندگی را

از دست می‌دهد

مارگوت بیکل

***

شعر بلند در مورد گذر عمر کوتاه

حرمت اعتبار خود را

هرگز در میدان مقایسه خویش با دیگران مشکن

که ما هر یک یگانه‌ایم

موجودی بی‌نظیر و بی‌تشابه

و آرمان‌های خویش را

به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن

 

تنها تو می‌دانی که «بهترین» در زندگانیت

چگونه معنا می‌شود

از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر

بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که در زندگی خویش

که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را از دست می‌دهد

با دم زدن در هوای گذشته

و نگرانی فرداهای نیامده

انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر شود

هر روز، همان روز را زندگی کن

و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای

و هرگز امید از کف مده

آنگاه که چیز دیگری

برای دادن در کف داری

همه چیز در همان لحظه‌ای به پایان می‌رسد

که قدم‌های تو باز می‌ایستد

 

و هراسی به خود راه مده

از پذیرفتن این حقیقت که

هنوز پله‌ای تا کمال فاصله باشد

تنها پیوند میان ما

خط نازک همین فاصله است

برخیز و بی هراس خطر کن

در هر فرصتی بیاویز

و هم بدینسان است که به مفهوم شجاعت

دست خواهی یافت

آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت

عشق را از زندگی خویش رانده‌ای

عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری، سرشارتر شود

و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری، آسان تر از کف رود

پروازش ده تا که پایدار بماند

رؤیاهایت را فرو مگذار

که بی آنان زندگانی را امیدی نیست

و بی امید، زندگی را آهنگی نباشد

از روزهایت شتابان گذر مکن

که در التهاب این شتاب

نه تنها نقطه سرآغاز خویش

که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی

زندگی مسابقه نیست

زندگی یک سفر است

و تو آن مسافری باش

که در هر گامش

ترنم خوش لحظه‌ها جاریست

 

نانسی سیمس

ترجمه: دکتر مهدی مقصودی

***

اشعار در مورد کوتاه بودن زندگی

شعر نو کوتاه بودن عمر

با برفی که بر رویِ موهایم نشسته

به نزدِ تو می‌آیم

و واژه‌هایم را

پیش پاهایت می‌گذارم

تو نیز مثلِ من غمگینی

چرا که روز کوتاه است

سال کوتاه است

زندگی کوتاه است

خیلی کوتاه است

آنقدر کوتاه

که نمی توان با قاطعیت

آری گفت

 

رزه آوسلندر

***

شعر نو در مورد کوتاه بودن زندگی

کار رود رفتن است

کار باد، آمدن

کار عشق، بردن است

کار دل، باختن

کار مرگ هر چه هست

کار ماست

عاشقانه زیستن

 

مژگان عباسلو

***

اشعار در مورد کوتاه بودن زندگی

شعر زندگی کوتاه است


زندگی کوتاه است

نه غمش می‌ارزد

و نه شادی ماندن دارد

بهترین راه برایت این است

که بخندی و بخندی و بخندی

به غمش

به کمش

به زیادی غمش

 

اشعار در مورد کوتاه بودن زندگی


من تو را خواهم برد

به سر رود خروشان حیات

آب این رود به سرچشمه نمی‌گردد باز

بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز

رود خروشان

 

حمید مصدق

***

بیا هم را دوست داشته باشیم

هنوز خیابان‌های زیادی هست

که باید باهم قدم بزنیم و

شعرهای زیادی مانده که نخوانده‌ایم

 

بیا هم را دوست داشته باشیم

شب‌های بعد از هم طولانی ست

و غمگین

و روزهایِ بی هم کشدار و کُشنده

 

بیا هم را دوست داشته باشیم

بوسه‌ها را

آغوش‌ها و عاشقانه‌ها را

بیا حرام نکنیم

هدر ندهیم…

باور کن

زندگی کوتاه‌تر از این حرف‌هاست

که هم را دوست نداشته باشیم

که شب‌ها را بی هم صبح کنیم و

روزها را بی هم شب…

بیا هم را تا دیر نشده دوست بداریم

 

فاطمه صابری نیا

***

اشعار در مورد کوتاه بودن زندگی

شعر فروغ فرخ زاد در مورد کوتاه بودن زندگی

وقتی که زندگی من

چیزی نبود

هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم

باید باید باید

دیوانه وار دوست بدارم

فروغ فرخزاد

***

باشد، که زندگی

زندگی‌ست

امروز در دست من و

دوش در دست تو و

فردا… مالِ دیگری‌ست،

تنها به یاد آر که رویاها نمی‌میرند

 

سیدعلی صالحی

***

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می‌ماند

«شعر زندگی منسوب به سهراب»

***

شعر در مورد گذر عمر از سهراب سپهری

دنگ…، دنگ…

ساعت گیج زمان در شب عمر

می‌زند پی در پی زنگ

 

زهر این فکر که این دم گذر است

می‌شود نقش به دیوار رگ هستی من

لحظه‌ام پر شده از لذت

یا به زنگار غمی آلوده‌است

لیک چون باید این دم گذرد،

پس اگر می‌گریم

گریه‌ام بی ثمر است

و اگر می‌خندم

خنده‌ام بیهوده‌است

 

دنگ… دنگ…

لحظه‌ها می‌گذرد

آنچه بگذشت، نمی‌آید باز

قصه‌ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده‌است

تند برمی‌خیزم

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد، آویزم

آنچه می‌ماند از این جهد به جای:

خنده لحظه پنهان شده از چشمانم

و آنچه بر پیکر او می‌ماند:

نقش انگشتانم

دنگ…

فرصتی از کف رفت

قصه‌ای گشت تمام

لحظه باید پی لحظه گذرد

تا که جان گیرد در فکر دوام،

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر،

وا رهاینده از اندیشه من رشته حال

وز رهی دور و دراز

داده پیوندم با فکر زوال

پرده‌ای می‌گذرد

پرده‌ای می‌آید:

 

می‌رود نقش پی نقش دگر

رنگ می‌لغزد بر رنگ

ساعت گیج زمان در شب عمر

می‌زند پی در پی زنگ:

دنگ… دنگ… دنگ…

 

سهراب سپهری

***

شعر گذر عمر مولانا

گنج یابی و در او عمر نیابی تو به گنج
خویش دریاب که این گنج ز تو بر گذرست

***

قصه تلخی‌اش دراز مکن

زندگی، روزگار کوتاهی است

 

پروین اعتصامی

***

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

 

شهریار

***

شعر در مورد دنیای فانی


از گردش فلک، شب کوتاه زندگی

زان سان بسر رسید که خوابی ندید کس

 

صائب تبریزی

***

امسالم و پیرارم و پارم رد شد

از شهر جوانی ام قطارم رد شد

 

مانند زنی سبزه بهار عمرم

زنبیل به دست از کنارم رد شد

 

جلیل صفربیگی

***

رباعی، دوبیتی و تک بیت‌های ناب با مضمون کوتاه بودن زندگی

سحرگه به راهی یکی پیر دیدم

سوی خاک خم گشته از ناتوانی

 

بگفتم: چه گم کرده‌ ای اندرین راه؟

بگفتا: جوانی، جوانی، جوانی

 

ملک الشعرا بهار

***

شعر زندگی کوتاه از خیام

افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

 

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد کی شد

 

خیام

***

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

مگذار که جز به شادمانی گذرد

 

هشدار که سرمایه سودای جهان

عمرست چنان کش گذرانی گذرد

***

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

 

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

***

شعر درباره گذر عمر و جوانی

گر بدین صورت، که هستی، صرف خواهد شد جوانی

راستی بر باد خواهی داد نقد زندگانی

 

راه دشوارست و منزل دور و دزدان در کمین‌گه

گوش کن: تا درنبازی مایه بازارگانی

 

کرده‌ای با خود حساب آنکه: چون مالم فزون شد

در مراد دل بمانم شاد و آخر هم نمانی

 

این رباطی در ره سیلست و ما در وی مسافر

برگذار سیل‌ها منزل مساز، ای کاروانی

 

هرکه در دنیا به رنج آمد، ز بهر راحت تن

زندگانی می‌دهد بر باد بهر زندگانی

 

جاودان کس را نشان باقی نخواهد ماند هرگز

جهد آن کن تا: مگر نامت بماند جاودانی

 

ای مسافر، چون به ملک و منزل خود بازگردی

گفته‌های اوحدی می‌بر ز بهر ارمغانی

 

اوحدی مراغه‌ای

***

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

 

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

 

باد خزان نکبت ایام ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

 

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

 

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد

 

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

 

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

 

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

 

در باغ دولت دگران بود مدتی

این گل ز گلستان شما نیز بگذرد

 

آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد

 

سیف فرغانی

***

شعر درباره بی ارزشی دنیا از صائب


ما نقش دلپذیر ورق‌های ساده‌ایم

چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ایم

 

با سینه گشاده در آماجگاه خاک

بی‌اضطراب همچو هدف ایستاده‌ایم

 

بر دوستان رفته چه افسوس می‌خوریم؟

با خود اگر قرار اقامت نداده‌ایم

 

پوشیده نیست خرده راز فلک ز ما

چون صبح ما دوبار درین نشاه زاده‌ایم

 

چون غنچه در ریاض جهان، برگ عیش ما

اوراق هستی است که بر باد داده‌ایم

 

ای زلف یار، این‌همه گردنکشی چرا؟

آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده‌ایم

 

صائب زبان شکوه نداریم همچو خار

چون غنچه دست بر دل پر خون نهاده‌ایم

 

صائب تبریزی

***

چه خوش باغیست باغ زندگانی

گر ایمن بودی از باد خزانی

 

چه خرم کاخ شد کاخ زمانه

گرش بودی اساس جاودانه

 

از آن سرد آمد این کاخ دلاویز

که چون جا گرم کردی گویدت خیز

 

چو هست این دیر خاکی سست بنیاد

به باده‌اش داد باید زود بر باد

 

ز فردا و ز دی کس را نشان نیست

که رفت آن از میان وین در میان نیست

 

یک امروز است ما را نقد ایام

بر او هم اعتمادی نیست تا شام

 

بیا تا یک دهن پرخنده داریم

به می جان و جهان را زنده داریم

 

به ترک خواب می‌باید شبی گفت

که زیر خاک می‌باید بسی خفت

 

نظامی

مطالب مشابه را ببینید!

متن در مورد تجربه + سخن و جملات بزرگان در مورد تجربه افراد در زندگی جملات شاد کننده؛ متن های قشنگ شاد باش و زندگی کن زیبا متن انگلیسی درباره زندگی سخت با ترجمه فارسی؛ جملات سنگین زندگی سخنان امام علی (ع) درباره زندگی؛ جملات ناب آموزنده مذهبی حضرت علی جملات قشنگ ناب؛ متن های بسیار زیبا درباره زندگی از خردمندان متن زندگی | جملات کوتاه در مورد زندگی | سخن بزرگان در مورد زندگی جملات زندگی زیباست + شعر در مورد زیبایی های زندگی با متن های زیبا شعر زندگی + مجموعه اشعار زیبا در مورد زندگی سخت و ساده از بزرگان متن روزهای خوب زندگی و جملات پر امید و زیبای روزهای خوب خواهند آمد جملات آرامش دل + متن آرامش دهنده و امیدوار کننده زندگی عاشقانه