اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد؛ گلچینی از بهترین اشعار عاشقانه و زیبای فروغ فرخزاد
در این بخش مجموعه بی نظیر از اشعار شاعر ایرانی فروغ فرخزاد را قرار داده ایم که امیدواریم این شعرهای زیبای عاشقانه و خاص مورد توجه شما عزیزان قرار بگیرد.
گلچین بهترین اشعار فروغ فرخزاد
فروع فرخزاد، با نام اصل فروغ الزمان فرخزاد از شاعران معاصر ایرانی متولد 8 دی ماه 1313 در تهران می باشد. فروغ در ابتدا کار خود را با قالب شعر نیمایی آغاز نمود و کم کم شعرهایش چنان در دل مخاطبان نشست که نام و آوازه اش هنوز پس از چندین سال در گوشه های ذهن تداعی می شود. فروغ فرخزاد در 24 بهمن 1345 در اوج جوانیش (سن 23 سالگی) بر اثر واژگون شدن اتومبیل جان خود را از دست داد.
فهرست موضوعات این مطلب
عکس نوشته پروفایل فروغ فرخزاد
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بوداین عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
به خدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
من خیره به آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم
اشعار فروغ فرخزاد
دلم می خواست های ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ
ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻧﺪ
ﺍﻣﺎ مهم ترین ﺩﻟﻢ می خواست ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ :
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺷﻮﻡ
ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻡ
ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ همه ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ
یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیمسر تا بپا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلکش تابستان
پر می کنم برای تو دامان را
از لالههای وحشی کوهستانیک شب ز حلقهای که بدر کوبند
در کنج سینه قلب تو می لرزد
چون در گشوده شد، تن من بی تاب
در بازوان گرم تو می لغزددیگر در آن دقایق مستی بخش
در چشم من گریز نخواهی دید
چون کودکان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دیدیک شب چو نام من بزبان آری
می خوانمت به عالم رؤیائی
بر موجهای یاد تو می رقصم
چون دختران وحشی دریائییک شب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو می سوزد
چشمان من امید نگاهش را
بر گردش نگاه تو می دوزداز زهره، آن الهه افسونگر
رسم و طریق عشق می آموزم
یک شب چو نوری از دل تاریک ی
در کلبه ات شراره می افروزمآه، ای دو چشم خیره بره مانده
آری ، منم که سوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
✅ مطلب مشابه: شعرهای عاشقانه استاد شهریار؛ اشعار عاشقانه شهریار، گلچین شعرهای عاشقانه
همه هستی من آیه تاریكیست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
آن چنان آلودهست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم میلرزد
چون تو را مینگرممثل این است که از پنجرهای
تک درختم را، سرشار از برگ،
در تب زرد خزان مینگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرمشب و روز
شب و روز
شب و روزبگذار
که فراموش کنم.تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا
میگشاید در
برهوت آگاهی؟بگذار
که فراموش کنم.
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل « آری » و « نه » به لب دارندضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارندآه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بالدوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آیینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت – سلامی دوباره خواهم دادمی آیم، می آیم، می آیم
با گیسویم: ادامه بوهای زیر خاک
با چشم هایم: تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم، می آیم، می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا،
در آستانه پرعشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد
ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
و زخمهای من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق
اشعار کوتاه و عاشقانه فروغ فرخزاد
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرداوکه میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد؟
✅ مطلب مشابه: گلچین اشعار فریدون مشیری؛ زیباترین شعرهای فریدون مشیری
آن کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
عکس پروفایل اشعار فروغ فرخزاد
چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنیرگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی
شانه های تو
همچو صخره های سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه میکشد چو آبشار نور
شانههای تو
در خروش آفتاب داغ پرشکوه
زیر دانههای گرم و روشن عرق
برق می زند چو قله های کوه
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما»
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شدهای به روی چشم من گسترده خویش
شادیام بخشیده از اندوه بیشهمچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیام زآلودگیها کرده پاک
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیرمیخواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
در دو چشمش گناه میخندید
بر رخش نور ماه میخندیددر گذرگاه آن لبان خموش
شعلهای بی پناه میخندید
شعر کوتاه و عاشقانه فروغ فرخزاد
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
آه اگر باز به سویم آیی
دیگراز کف ندهم آسانت
ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق
آخر آتش فکند بر جانت
✅ مطلب مشابه: اشعار حسین منزوی + گزیده شعر عاشقانه و غزلیات حسین منزوی
هر چه دادم به او حلالش باد
غير از آن دل كه مفت بخشيدم
دل من كودكي سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كه ميگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش كرد
گلچین بهترین اشعار فروغ فرخزاد
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستمنالان ز کردهها و پشیمان ز گفتهها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
درد تاریکی ست درد خواستن
رفتن و بیهوده از خود کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
با آنکه رفتهای و مرا بردهای ز یاد
میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمتای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود میفشارمت
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارددر زمستان دشت کاغذها
پنجههایم جرقه میکاردشعر دیوانه تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشهاپیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشها
برو … برو … بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی … او زمین … من آسمان
بر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بهترین اشعار فروغ فرخزاد
فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع میکند
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهار دیگر
در چشم های لیلی اگر شب شکفته بود
در چشم من شکفته گل آتشین عشق
لغزیده بر شکوفه لب های خامشم
بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق
کسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد کرد
کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردني ست
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
✅ مطلب مشابه: شعر عارفانه زیبا + مجموعه 50 تک بیتی اشعار عارفانه از شاعران معروف
اشعار ناب زندگی فروغ فرخزاد
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنمدیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد كرد
عکس نوشته فروغ فرخزاد برای پروفایل
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیستای دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان منپیش از اینت گر که در خود داشتم
هرکسی را تو نمیانگاشتم
من نمی خواهم
سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبرها
يا بيفتد خسته و سنگين
زير پای رهگذرها
آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز
آخر مرا شناختی ای چشم آشنا
چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خیالات دیرپا
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
✅ مطلب مشابه: اشعار فروغ فرخزاد + شعر غمگین، بلند، کوتاه و عاشقانه از شاعر نامدار معاصر فروغ فرخزاد
رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟
شعر عاشقانه کوتاه از فروغ فرخزاد
فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو میماندم
من تا ابد ترانه ی عشقم را
در آفتاب عشق تو میخواندم
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر توزندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو
کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستنسر نهادن بر سیه دل سینهها
سینه آلودن به چرک کینهها
از من رمیدهای و من ساده دل هنوز
بیمهری و جفای تو باور نمیکنمدل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم
زیباترین شعرهای فروغ فرخزاد
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیده ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود
چشم منست اینکه در او خیره مانده ای
لیلی که بود؟ قصه چشم سیاه چیست؟
در فکر این مباش که چشمان من چرا
چون چشم های وحشی لیلی سیاه نیست
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بودسرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
من همچو موج ابر سپیدی کنار تو
بر گیسویم نشسته گل مریم سپیدهر لحظه میچکید ز مژگان نازکم
بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهمرفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهمرفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
شعر نو فروغ فرخزاد
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او!
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او!
✅ مطلب مشابه: اشعار فاضل نظری + مجموعه شعر عاشقانه و غمگین برگزیده این شاعر