گلچین رباعی های عاشقانه؛ 50 رباعیات زیبا از شاعران بزرگ
در این بخش مجموعه اشعار و رباعی های عاشقانه و بیش از 50 شعر رباعیات از شاعران بزرگ ایرانی را گردآوری کرده ایم.
فهرست موضوعات این مطلب
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدملیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
هر که در عاشقی قدم نزدهاست
بر دل از خون دیده نم نزدهاستاو چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزدهاست“خاقانی”
رباعی های مولانا
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو تنها مشمر
کو جمله نمک شد به نمکزار خدا
از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زان ماه که خورشید از او شرمندهست
بیشرم بود مرد چه بیشرمیها
مطلب مشابه: اشعار سیف فرغانی؛ مجموعه اشعار غزلیات، رباعیات و قطعات این شاعر
از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ما
آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
از بسکه همی خوریم می بر سر می
ما در سر می شدیم و می در سر ما
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره مهر خویش میباخت مرا
چون من همه او شدم بینداخت مرا
ای اشک روان بگو دلافزای مرا
آن باغ و بهار و آن تماشای مرا
چون یاد کنی شبی تو شبهای مرا
اندیشه مکن بیادبیهای مرا
ای اشک روان بگو دلافزای مرا
آن باغ و بهار و آن تماشای مرا
چون یاد کنی شبی تو شبهای مرا
اندیشه مکن بیادبیهای مرا
مطلب مشابه: اشعار زیبای خیام؛ رباعیات و مجموعه شعر در مورد عشق و زندگی
ای داده بنان گوهر ایمانی را
داده بجوی قلب یکی کانی را
نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد
بسپرد به پشه، لاجرم جانی را
ای دوست به دوستی قرینیم ترا
هرجا که قدم نهی زمینیم ترا
در مذهب عاشقی روا کی باشد
عالم تو ببینیم و نه بینیم ترا
این آتش عشق میپزاند ما را
هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را
تا غیر خرابات نداند ما را
بر رهگذر بلا نهادم دل را
خاص از پی تو پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد امروز
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
مطلب مشابه: رباعیات مهستی گنجوی و اشعار عاشقانه دو بیتی این شاعره
تا عشق ترا است این شکرخاییها
هر روز تو گوش دار صفراییها
کارت همه شب شرابپیماییها
مکر و دغل و خصومتافزاییها
جانا به هلاک بنده مستیز و بیا
رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا
ای مکر در آموخته هرجائی را
یک مکر برای من درانگیز و بیا
عشق تو بکشت ترکی و تازی را
من بندهٔ آن شهید و آن غازی را
عشقت میگفت کس ز من جان نبرد
حق گفت دلا رها کن این بازی را
غم خود که بود که یاد آریم او را
در دل چه که بر خاک نگاریم او را
غم باد امید لیک بس بیمغز است
گر سر ننهد مغز برآریم او را
من تجربه کردم صنم خوشخو را
سیلاب سیه تیره نکرد آنجو را
یک روز گره نبست او ابرو را
دارم بیمرگ و زندگانی او را
مطلب مشابه: اشعار عطار نیشابوری؛ گلچینی از بهترین اشعار عاشقانه و رباعیات عطار نیشابوری
مولای اناالتائب مما سلفا
هل تقبل عذر عاشق قد تلفا
این کان ندامتی صدودا و جفا
مولای عفیالله عفیالله عفا
رباعیات احساسی حافظ
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حبّ نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادیِ همه لطیفهگویان صلوات
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است
من جهد همی کنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کاری دگراست
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او چشمهٔ کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
مطلب مشابه: اشعار آذر بیگدلی و مجموعه غزل، قصیده و رباعیات این شاعر

هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب
کاو مرد ندید از چه آبستن شد
با می به کنار جوی میباید بود
وز غصّه کنارهجوی میباید بود
این مدّت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
در آرزوی بوس و کنارت مُردم
وز حسرت لعل آبدارت مُردم
قصّه نکنم دراز، کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مُردم
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی
منّت نبریم یک جو از حاتم طی
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالَمسوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
مطلب مشابه: اشعار وحدت کرمانشاهی با مجموعه دوبیتی، رباعیات و غزلیات این شاعر
رباعی عاشقانه رودکی
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شودوز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به هزار غم پراگنده شود
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دلاین غم که مراست کوه قافست، نه غم
این دل که تُراست، سنگ خاراست، نه دل
زلفت دیدم، سر از چمان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیدهدر هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده
ای از گل سرخ رنگ بربوده و بو
رنگ از پی رخ ربوده، بو از پی موگل رنگ شود، چو روی شویی، همه جو
مشکین گردد، چو مو فشانی، همه کو
با آن که دلم از غم هجرت خونست
شادی به غم توام ز غم افزونستاندیشه کنم هر شب و گویم یا رب
هجرانش چنینست، وصالش چونست؟
مطلب مشابه: اشعار عبید زاکانی + مجموعه شعر رباعیات و قصیده خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی
رباعی های عاشقانه از خیام
در هر دشتی که لالهزاری بودهست
از سرخی خون شهریاری بودهستهر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بودهست
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
در بند سر زلف نگاری بودهستاین دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که برگردن یاری بودهست

هر ذره که بر روی زمینی بودهاست
خورشید رخی زهره جبینی بودهاستگـرد از رخ آستین بـه آزرم افشان
کـان هم رخ خوب نازنینی بـودهاست
خیال روی تو در هر طریقی همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماستبه رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
رباعی های عاشقانه سعدی
گر دست دهد دولت ایام وصال
ور سر برود در سر سودای محالیک بوسه برین نیمه خالی دهمش
از رویش و یک بوسه بران نیمهٔ خال
آرام دل خویش نجویم چه کنم؟
وندر طلبش به سر نپویم چه کنم؟گویند مرو که خون خود میریزی
مادام که در کمند اویم چه کنم؟
مطلب مشابه: اشعار بیدل دهلوی + مجموعه اشعار دوبیتی و رباعیات با عکس نوشته شعر
نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز
خواهی بکشم به هجر و خواهی بنوازور بگریزم ز دستت ای مایهٔ ناز
هر جا که روم پیش تو میآیم باز
هرگز بود آدمی بدین زیبایی؟
یا سرو بدین بلند و خوش بالایی؟مسکین دل آنکه از برش برخیزی
خرم تن آنکه از درش بازآیی
عشاق به درگهت اسیرند بیا
بدخویی تو بر تو نگیرند بیاهر جور و جفا که کردهای معذوری
زآن پیش که عذرت نپذیرند بیا
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم
بیدیدنش از گریه نیاساید چشمما را ز برای دیدنش باید چشم
ور دوست نبینی به چه کار آید چشم

آن یار که عهدِ دوستاری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دستمیگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوستای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
ما را به چه روی از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشدجایی که درخت گل سوری باشد
جوشیدن بلبلان ضروری باشد
گویند مرو در پی آن سرو بلند
انگشت نمای خلق بودن تا چند؟بیفایده پندم مده ای دانشمند
من چون نروم که میبرندم به کمند؟
رباعیات عاشقانه معاصر
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارممیگریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم“فروغ فرخزاد”
به جان، جوشم که جویای تو باشم
خَسی بر موج دریای تو باشمتمامِ آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم!“محمد رضا شفیعی کدکنی”
لبهای تو خوشتر از عسل شیرین است
دریای شراب و شربتی نوشین استحتی به خیال اگر لبت را بوسم
هر درد وجود بنده را تسکین است“حسین مفیدیفر”
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذردتو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذرد“هاتف اصفهانی”
با رفتنِ تو رفت دلم باز نشد
پایان من آن بود که آغاز نشدو آن مختصری که “دوستت دارم” بود
رفتی و نرفت و ماند و ابراز نشد“زهیر توکلی”
عشق تو عالم دل جمله به یکبار گرفت
بختیار اوست بر ما که تو را یار گرفتمن اسیر خود و از عشق جهانی بیخود
من درین ظلمت و عالم همه انوار گرفت“سیف فرغانی”
تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیستدرون خاک، دلم میتپد هنوز اینجا
به جز صدای قدمهای تو صدایی نیستاشعار فاضل نظری
شد کوچه به کوچه جستوجو، عاشق او
شد با شب و گریه روبهرو، عاشق اوپایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او“ایرج زبردست”