تک بیتی حافظ برای بیو و 40 گلچین زیباترین اشعار کوتاه حافظ
گلچین تک بیتی حافظ برای بیو
زیباترین اشعار تک بیتی حافظ بیو با موضوعات عاشقانه، معنوی خدایی و زیبا را ارائه کرده ایم که برای بخش بیوگرافی و پروفایل می توانید برگزینید با ما همراه باشید.
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
عشق دردانهست و من غواص و دريا ميكده
سر فرو بردم در آنجا تا كجا سر بر كنم

من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
اشعار زیبای تک بیتی حافظ برای کپشن و بیو
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
شعر زیبای تک بیتی عاشقانه از حافظ شیرازی
شهر خالی است ز عشاق مگر کز طرفی
دستی از غیب برون آید و کاری بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند
مطلب مشابه: تک بیتی عاشقانه از شاعران مختلف + عکس نوشته های زیبای احساسی و رمانتیک
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشیند یا شنید
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

تو بندگی چون گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
اشعار کوتاه حافظ
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
مطلب مشابه: عکس نوشته اشعار حافظ؛ عکس پروفایل حافظ و اشعار زیبای حافظ شیرازی
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشداز جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
مطلب مشابه: گزیده 10 غزل عاشقانه حافظ + شعر و غزلیات معروف حافظ شیرازی
عاشقی مقدور هر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
شعر زیبا و تک بیتی از حافظ برای بیو
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به کف شیرین داد
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو روی کن و روی زمین لشکر گیر
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بر این رواق زبر جد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
آفرین بر دل نرم تو، که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمدهای!
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
اشک در چشمان من طوفان غم دارد به دل
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز دل
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد
مطلب مشابه: اشعار و غزلیات عاشقانه دیوان حافظ (از غزل شماره 151 تا 200)
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
مرا به کشتی باده در افکن ای ساقی
که گفتهاند نکویی کن و در آب انداز
ای صبا گر بگذری بر کوی مهرافشان دوست
یار ما را گو سلامی، دل همیشه یاد اوست
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان نداد به جانان نمیرسد
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن