اشعار پند آموز فوق العاده زیبا و و مجموعه شعر زیبای آموزنده
زیباترین اشعار پند آموز زیبا و بسیار آموزنده
در این بخش روزانه مجموعه ای از اشعار پند آموز فوق العاده زیبا را ارائه کرده ایم و امیدواریم از این مجموعه شعر زیبای آموزنده لذت ببرید.
شعر پند آموز خفن
از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم
***
قناعت تــوانگر کند مرد را
خبر کن حریص جـهان گرد را
قناعت کن ای نفس بر اندکی
که سلطان و دروش بـینی یکی
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی
چرا ریزی از بـهر بترف آبروی
***
یکـــی طــفـل، دنـدان بـرآورده بود
پدر ســـر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت
نگر تا زن او چه مردانه گفت
مخور گول ابلیس تـا جان دهد
هر آن کس که دندان دهد نان دهد
توانا است آخر خداوند روز
که روزی رساند تو چنـدان مسوز
***
شعر کوتاه آموزنده
ظالم آخر میفتد از آه مظلومان به بند
ریسمان گرگ را دیدم ز پشم گوسفند
***
بیا که قصر امل سخت شست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است
مجو درستى عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها داده است
که ای بلند نظر! شاهباز سدرهنشین!
نشیمن تونه این کنج محنت آباد است
تو را ز کنگره عرش می زنند صفير
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه نغزم ز رهروی یاد است
رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشاده است
نشان عهد و وفا نیست در تبم گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاد است
حسد چه می بری ای سست نظم بر «حافظ»
قبول خاطر و لطف سخن خدا داد است
***
کــــه تواند بدهد میوه رنگین از چوب؟
یا که باشد که برآرد گل صدبرگ از خار؟
ایـن همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بـــود بر دیوار
کــوه و دریا و درختان همه در تسبیحند
نه همه مستمعان فهم کنند این اسرار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقـرار
تاقیامت سخن اندر کرم ورحمت او است
همه گویند و یکی گفته نیابد ز هــــزار
خبرت هسـت که مرغان سحر می گویند
كآخر ای خفته سر از بالش غفلت بـردار
***
عمرها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
سالها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک
شاهدی را حله گردد یاشهیدی را کفن
ماهها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی گردد نکو، یا شاعری شیرین سخن
نفس تو جویای کفر است و خرد جویای دین
گر بقا خواهی بدین آی آرفنا خواهی به تن
هر چه بینی جز هوی، آن دین بود بر جان نشان
هر چه یابی جز خدا، آن بت بود در هم شکن
چون برون رفت از تو حرص آن که در آید در تو دین
چون درآید در تو دین آنگه برون شد اهر من
بادو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یارضای دوست باید، یا هوای خویشتن
***
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچدانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هی
***
در قالب این خاکیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیر حبس شد، جانانه را گم کرده اماز حبس دنیا خسته ام، چون مرغکی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد، سامانه را گم کرده ام
***
شعر پند آموز بلند از فردوسی
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلیدسرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربندپذیرنده هوش و رای و خرد
مر وی را دد و دام فرمان بردز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکیمگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همیترا از دو گیتی برآوردهاند
به چندین میانجی بپروردهانداولین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن رابه بازی مدارشنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفریننگه کن سرانجام خودرا ببین
چو کاری بیابی ازین به گزینبه رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاستچو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلانگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست دردنه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدشنه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همیازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار
***
شعر پند آموز سنگین
ناله ی مظلوم در آهن سرایت می کند
زین سبب در خانه ی زنجیر دائم شیون است
***
شعر پند آموز برای استوری
ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دایم بوی مستمند
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی
***
شعر پند آموز عاشقانه
میان سوخته و خام فرق بسیار است
سرشک تاک کجا ؟ گریه ی کباب کجا ؟
***
شعر پند آموز زیبا
به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمایبپرسیدم از مرد نیکو سخن
کسی کو بسال و خرد بد کهنکه از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکترچنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی ز پروردگار آفرین
***
شعر پند آموز حماسی
دولت سنگدلان را نبود استقرار
سیل از کوه به تعجیل روان می گردد
***
شعر کوتاه پندآموز پرمعنی
با نظر تنگان نشستن عمر ضایع کردن است
میشود کوتاه عمره رشته تا با سوزن است
***
شعر پند آموز برای واتساپ
بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوی سخن هــای دانندگــان بشنوی
مگوی آن سخن، کاندر آن سود نیست کز آن آتشت بهره جز دود نیست
***
شعر پند آموز از فردوسی
ازآن پس که بسیار بردیم رنج
به رنج اندرون گرد کردیم گنجشما را همان رنج پیشست و ناز
زمانی نشیب و زمانی فرازچنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آرَدَت ؛ گاه مهرگهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤسبدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بینهیبنگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذردبدان کوش تا دور باشی ز خشم
به مردی به خواب از گنهکار چشمچو خشم آوری هم پشیمان شوی
به عذر نگهبان درمان شویبه فردا ممان کار امروز را
بر تخت منشان بدآموز رامجوی از دل عامیان راستی
که از جست و جو آیدت کاستیوزیشان ترا گر بد آید خبر
تو مشنو ز بدگوی و انده مخورنه خسروپرست و نه یزدانپرست
اگر پای گیری سر آید به دستبترس از بد مردم بدنهان
که بر بدنهان تنگ گردد جهانسخن هیچ مگشای با رازدار
که وی را بود نیز انباز و یارسخن بشنو و بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیرسخن پیش فرهنگیان سخته گوی
گه می نوازنده و تازهرویمکن خوار خواهنده درویش را
بر تخت منشان بداندیش راهرانکس که عذر کند بر گناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواههمه ی داده ده باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده و بردبارچو دشمن بترسد شود چاپلوس
تو لشکر بیارای و بربند کوسبه جنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردد به ننگوگر آشتی جوید و راستی
نبینی به دلش اندرون کاستیازو باژ بستان و کینه مجوی
چنین دار نزدیک او آبرویچو بخشنده باشی گرامی شوی
ز دانایی و داد نامی شویتو پند پدر همچنین یاددار
به نیکی گرای و بدی باد دارهمی خواهم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهانکه باشد ز هر بد نگهدارتان
همه ی نیک نامی بود یارتانز یزدان و از ما بر آن کس سلام
که تارش خرد باشد و داد پودنیارد شکست اندرین عهد من
نکوشد که حنظل کند شهد منبیا تا همه ی دست نیکی بریم
جهان جهان رابه بد نسپرسم
***
شعر پند آموز برای پروفایل
ز چشم خویشتن آموختن آئین هم دردی
که هر عضوی به درد آید بجایش دیده می گرید