قصه های انگیزشی برای کودکان + ۱۲ داستان دلنشین انگیزه بخش

قصه های انگیزشی برای کودکان + ۱۲ داستان دلنشین انگیزه بخش

قصه های انگیزشی برای کودکان را در روزانه آماده کرده‌ایم. این داستان‌های کودکانه با قلمی جذاب به سراغ قصه‌هایی رفته‌اند که ذهن کودکان را برای رشد و پیشرفت ترغیب می‌کنند. پس اگر به دنبال چنین قصه‌هایی هستید، با ما همراه شوید.

داستان رویای بزرگ

لیلی دختر بچه ای است که خجالتی وساکت است. ولی او عاشق بازی فوتبال است. دوستان و همکلاسی های لیلی را بخاطراینکه فوتبال دوس داره مسخره می کنند و می گویند دختر کجا فوتبال کجا. با این حال لیلی آرزو دارد وقتی بزرگ شد یه بازیکن فوتبال بشه و افتخارای زیادی بدست بیاره هر روز پس از بازگشت از مدرسه ، لیلی به سرعت مشق شب خود را تمام می کند و به فوتبال بازی کردن مشغول می شود. مادرش عشقی را که لیلی نسبت به ورزش دارد درک می کند و قول داده که او را برای رسیدن به آرزویش کمک کند .یک روز معلم ورزش مسابقه فوتبال برگزار می کند و لیلی در مسابقات شرکت می کند . ولی همکلاسی هایش  دورباره او را مسخره می کنند. اما وقتی می بینند لیلی خوب بازی می کند شوکه می شوند و مدیر مدرسه و معلم او را به عنوان نماینده مدرسه انتخاب می کنند. حالا لیلی با سخت کوشی و تلاش نماینده مدرسه در مسابقات شده و کسانی که او را مسخره می کردند نادان.

مطلب مشابه: قصه برای خواب شبانه کودک (قصه شب) 15 قصه خواب زیبا برای کودک در هر سنی

داستان فیل های سیرک

داستان فیل های سیرک

دنیل از فیل ها برای انجام نمایش های سیرک استفاده می کند. او پنج فیل دارد و آنها را با یک طناب ضعیف نگه داشته است و با زنجیر بسته. می دونیم فیل ها خیلی قوی هستند و می تونند طناب ها را پاره کنند و فرار کنند . یک روز یه مرد میاد توی سیرک و می پرسه که چطوری این طناب و زنجیر های ضعیف این فیل ها رو نگه داشته و فیل ها فرار نمی کنند،  دنیل می گوید ، از سال های جوانی ، فیل ها آموزش داده شده اند که باور کنند نمی توانند طناب را پاره کنند و قدرت ندارند. برای همینه که این فیل ها هرگز سعی نکردند فرار کنند.

اخلاق داستان:محدودیت ها و نقاط قوت ما در درون ما نهفته است. اگر اعتقاد داشته باشیم که می توانیم به هر چیزی دست می یابیم.

علی کوچولو و شجاعت در گفتن اشتباه

در تعطیلات آخر هفته علی کوچولو همراه خواهرش سارا و پدر مادرشون به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی میکرد.

مادربزرگ علی یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه.

علی کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد.

علی کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد.

وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش سارا تمام مدت داشته نگاهش میکرده، اما هیچی به علی نگفت و رفت.

فردا ظهر مادربزرگ از سارا خواست تا توی آماده کردن سفره ی نهار بهش کمک کنه، سارا نگاهی به علی کرد و گفت مادربزرگ علی به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کارهای خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به علی گفت: جریان اردک رو یادته.

علی کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد.

عصر همون روز پدربزرگ به علی و سارا گفت که میخواهد اونها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک سارا حساب کرده است.

سارا سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش چون علی قراره بمونه و بهت کمک کنه.

علی کوچولو در همه ی کارها به مادربزرگش کمک میکرد و هم کارهای خودش و هم کارهای سارا رو انجام میداد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه.

اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت:

علی عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی.

نباید اجازه میدادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده بکنه.

باید قوی باشی و همیشه به اشتباهاتت اعتراف کنی و سعی کنی که دیگه تکرارشون نکنی.

اما این رو بدون پیش هرکسی و هرجایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می کنند.

مطلب مشابه: قصه های کودکانه، قدیمی و خاطره‌ انگیز ایرانی (12 قصه دلنشین دخترانه پسرانه)

مطلب مشابه: قصه شب برای کودک 6 ساله شما (10 قصه جالب کودکانه پیش دبستانی)

سیب زمینی ، تخم مرغ و دانه های قهوه

سیب زمینی ، تخم مرغ و دانه های قهوه

پسری کوچک به نام جان در کنار پدر و مادر خود در خانه ای زیبا زندگی می کرده. یک روز ، او گریه می کرده پدر جان میگه چیشده پسرم . جان با احتیاط می گه، “من مشکلات زیادی در زندگی دارم” و درباره “مشکلات” او صحبت می کنند. پدر جان با صبر و حوصله به او گوش می ده. سپس یک کاسه میاره و یک سیب زمینی ، یک تخم مرغ و برخی از دانه های قهوه رو در آن میذاره. او از جان می خواد تا به چیزایی که داخل کاسه هستند نگاه کنه و اونا رو لمس کنه ، و بعدش به پدرش بگه که چی احساس کرد. جان جواب میده بعد پدر لبخند می زنه و از جان می خواد همه آنها را در سه کاسه مختلف قرار بده و در آن ها آب بریزد. او سپس همه آنها را جوش می ده. بعد از چند دقیقه پدر اجاق گاز را خاموش می کنه و تمام کاسه ها را روی میز می ذاره تا آنها را خنک کنه. وقتی  که آنها خنک شدند ، پدر جان از او می خواهد که یک بار دیگر آنها را لمس کند و تخم مرغ ، سیب زمینی و دانه های قهوه را دست بزند و نگاه کند . جان این بار یه جواب دیگر می دهد. و او می گوید ، پوست سیب زمینی نازک تر شده زیرا خیلی نرم شده است ، تخم مرغ محکم شده و قهوه فقط بوش میاد.پدرش با گوش دادن به جان ، لبخند می زند و به او می گوید دیدی چگونه سیب زمینی ، تخم مرغ و دانه های قهوه نسبت به شرایط نامطلوب واکنش نشان دادند. سیب زمینی نرم شده است ، تخم مرغ بسیار قوی شده است ، و دانه های قهوه در زمان آزمایش خود در آب جوش فرم خود را به طور کامل عوض کرده اند .

اخلاق داستان: مشکلات بخشی از زندگی است. اینکه چگونه نسبت به آنها واکنش نشان می دهیم ما را به فردی بهتر تبدیل می کند.

هدیه با ارزش

یه پسر خوب به اسم جان آرزو داشت  یه دوچرخه برای خودش داشته باشه و هر کجا که می خواد بره با دوچرخش بره . اما پدرش پول کافی برای خریدن دوچرخه برای جان را نداره . یک روز وقتی جان به مدرسه می رفت ، پسری رو میبینه که داره با توپ خودش بازی میکنه ولی یه لحظه پاش گیر میکنه به سنگ و میوفته زمین و خیلی بد صدمه می بینه. جان بدو بدو میره و کمکش میکنه و می بردش پیش دکتر و بعد از درمان اون پسر رو میبره به خونه شون پدر و مادر پسر از جان تشکر می کنند و چون پولدار بودند به عنوان پاداش مهربانی برای جان یک دوچرخه خوشگل می خرند .

اخلاق داستان:مهربان باشید و همیشه به دیگران که نیازمند کمک هستند کمک کنید و این مهربانی شما به خود شما باز میگرده.

کار سخت کلید موفقیت است

در یک روستای خیلی دور ، یک کشاورز زحمتکش زندگی می کنه که مزارع انگور داره. هر سال محصولات زیادی یرداشت می کنه و خیلی در کار خود موفقه او سه تا پسر داره که جوان و پرانرژی هستن اما هیچ وقت درست کار نمی کنن و زحمت نمی کشن هرچه کشاورز پیر می شه ، بیشتر نگران آینده پسراش میشه . یه روز خیلی بد مریض میشه و میدونه که ممکنه دیگه درست نشه و بمیره. واسه همین پسراشو صدا می کنه و بهشون میگه : “پسران عزیزم ، من دارم میمرم ،اما قبل خدافظی می خوام یه رازی بهتون بگم اونم اینکه زیر این مزرعه گنج پنهان کردم برای شما بعد از مردن من زمین را بکنید و اونو بردارید . “کشاورز پیر می میره و پسرانش آخرین مراسم رو انجام می دن. پسرا خیلی زود  شروع می کنن به کندن زمین و پیدا کردن گنج اما چیزی پیدا نمی کنن. اما ، وقتی زمین مزرعه رو خوب حفر کردن می تونن محصول بکارند و بعد از فروختن محصول خوب پولدار می شن . این پول ها باعث می شه که پسران بدونن منظور پدرشون چی بوده .

اخلاق داستان:هرکس سخت و پرتلاش کار بکنه پاداشش رو میبینه .

مطلب مشابه: قصه های آرامبخش کودکانه (10 قصه زیبا و شیرین کودکانه 4 تا 7 ساله)

مطلب مشابه: قصه کوتاه کودکانه جدید شاد و غمگین (7 قصه جالب و زیبا)

کبوتر و زنبور

کبوتر و زنبور

در سواحل یک رودخانه ، درختی وجود داره که یک زنبور عسل اونجا عسل درست می کنه . اونها تمام روزاز این گل به اون گل میپرن و عسل جمع می کنن. یک روز خوب ، زنبور عسل احساس تشنگی می کنه و برای نوشیدن مقداری آب به رودخانه می ره. وقتی زنبور عسل می خواسته آب بنوشه ، یه موج آب میاد و زنبور می یفته تو آب ، خوشبختانه  کبوتر زیبایی که از فاصله دور داشت همه چیو می دید برای کمک به زنبور بیچاره سریع بال میزنه و میاد. او برگ بزرگی را از یک درخت بر می داره و به سمت زنبور پرواز می کنه. کبوتر برگ را در نزدیکی زنبورمی بره . زنبور  روی برگ سوار میشه  و بالهای خودش رو خشک می کنه . بعد از اینکه یکم استراحت کرد باز می تونه پرواز کنه و حالش خوب میشه . دو هفته بعد ، وقتی کبوتر روی شاخه درختی نشسته  ، کماندار اونو هدف می گیره. کبوتر دنبال یه راهی می گرده تا فرار کنه ، اما یک شاهین بزرگ رو می بینه که در منتظره تا اونو شکار کنه . حالا وقتش شده که جواب کار خوبی که کرد رو بگیره برای همین زنبور میاد روی صورت شکارچی وز وز میکنه برا همین شکارچی حواسش چرت میشه و بعد که زنبور رفت شاهین رو می بینه و به سمت شاهین تیر پرت میکنه و شاهین میذاره میره . از اونور کبوتر با خیال راحت پرواز میکنه و از اون منطقه دور میشه .

اخلاق داستان: خوبی همیشه برمیگرده.

پویا و عدم اعتماد به نفس

پویا کوچولو بعضی روزها با مادرش به پارک میرفت، اون خیلی پارک رو دوست داشت ولی هیچوقت توی پارک از کنار مادرش تکون نمیخورد و با بچه ها بازی نمی کرد.

پویا روی دستش یه لکه ی سفیدرنگ داشت و خیال میکرد بچه ها با دیدن دستش بهش میخندن و مسخره ش میکنن. بخاطر همین دوست نداشت با بچه ها بازی کند.

تا اینکه یک روز به مادرش گفت که دیگه دلش نمیخواد به پارک بیاد. مادرش ازش پرسید: ولی چرا پویا جان؟ تو که پارک رو خیلی  دوست داشتی. پویا گفت : میترسم بچه ها دست منو ببینن و بخاطر لکه ی روی دستم من رو مسخره کنن.

مامان پویا بهش گفت: ولی تو که تا حالا با بچه ها بازی نکردی که ببینی مسخره ات میکنن یا نه؟ بعد هم بغلش کرد و گفت فردا باهم میریم با بچه ها بازی می کنیم نت ببینی که مسخره ات نمی کنن و اونا هم دوست دارن با تو بازی کنن.

فردای آن روز دوتایی به پارک رفتن و مامان پویا رفت پیش بچه ها و بهشون سلام کرد و گفت: بچه ها پسر من پویا میخواد با شما دوست بشه و باهاتون بازی کنه.

یکی از بچه ها جلو اومد و گفت: سلام. اسم من آرشه. ما تو رو می دیدیم که با مامانت به پارک میای. ولی پیش ما نمیومدی. حالا بیا بریم با بقیه بچه ها آشنا بشیم.

پویا به مامانش نگاه کرد و بعد همراه آرش رفت.

بعد از مدتی که مامانش رفت دنبالش دید که پویا با خوشحالی به طرفش دوید و بعد از بغل کردن مادرش بهش گفت که امروز خیلی بهش خوش گذشته و بچه ها اصلا اونو مسخره نکردند. اون خوشحال بود که دوستای خوب و جدیدی پیدا کرده و با اونا بهش خوش میگذرد.

محیط زندگی، کشور، محله

رنگ پوست

لهجه، گویش

پدر و مادر، خواهر و برادر، فامیل ها

زیبایی صورت و ظاهر

بیماری

نقص عضو

و …

همگی از طرف خدای بزرگ به انسان ها داده شده اند و هیچ انسان ها اختیاری در انتخاب آن ها نداشته اند، لکه روی دست پویا هم نقص عضوی هست که پویا آن را انتخاب نکرده است.

مطلب مشابه: قصه آموزنده برای کودکان لجباز (5 قصه آموزنده برای آرام کردن کودک)

مطلب مشابه: قصه شیرین کودکانه + مجموعه 10 داستان در مورد دوستی و دیگر موضوعات

مبارزه پروانه ای

روزی ، مردی پروانه ای رو پیدا می کنه که از پیله بیرون می یاد. مرد نشسته و نگاه می کنه که پروانه چطوری مبارزه می کنه تا پیله رو پاره کنه و بیرون بیاد . پس از مدتی ، وقتی می بینه که حرکت نمی کنه ، تصمیم می گیره به پروانه کمک کنه. با استفاده از یک جفت قیچی ، مرد پیله رو پاره میکنه. پروانه به راحتی بیرون می یاد اما بدنش سفت نشده و بال های پروانه قوی نیستند . مرد از پروانه نگه داری می کنه تا بال ها و بدنش قوی بشن ولی کار بیهوده ایه . پروانه بقیه عمر کوتاه خودشو می گذرونه و برای پرواز و خزیدن در اطراف تلاش می کنه. این مرد بدون این که بدونه برخی از مبارزه ها در زندگی حائز اهمیت هستن ، سعی کرد یک کار خوب بکنه . ولی طبیعت قبل از پرواز ، بدن پروانه رو برای مبارزه طراحی کرده .

اخلاق داستان:مبارزات و مشکلات در زندگی شخصیت ما را شکل می دهد. آنها ما را شجاع و مستقل می کنند

خر مورد علاقه

خر مورد علاقه

در یک روز ناگوار ، خر موردعلاقه یک مرد از یک صخره بزرگ سقوط می کنه. او سعی می کنه خر را بیرون بکشه ، اما تمام تلاشش بیهوده می شه.مرد ناامید شده و تصمیم می گیره خربیچاره رو دفن کنه . او از بالا شروع به ریختن خاک و ماسه می کنه. الاغی که گیر کرده است ، بار خاک را احساس می کنه و خاکا رو از بدنش می ریزه زمین. مرد دوباره خاک می ریزد. و ، یک بار دیگر خر اونا رو تکان می ده. این مرد متوجه می شود که الاغ در حال لرزاندن خاکه و در حال تکان خوردنه . او وقتی می بینه خر داره بهش نزدیک میشه و بالا میاد می فهمه که می تونه با ریختن خاک به زیر پای خر اونو بیاره بیرون .چند ساعتی می گذره و آن مرد همچنان به ریختن خاک ادامه می ده تا اینکه خر میاد بالا و بغلش می کنه 🙂

اخلاق داستان:با شجاعت خود با مشکلات روبرو شوید ، زیرا هیچ مشکلی به اندازه کافی بزرگ نیست تا شما را از پای در بیاورد.

سه دوست و یک ماهیگیر

یه حوضچه بزرگ ، ماهی های زیادی داره که در آن زندگی می کنن. از بین این ماهی ها ، سه نفر بهترین دوست هستند ، که همیشه در کنار هم هستند. آنها هیچ وقت  یکدیگر را رها نمی کنن. یه روزی ماهیگیر میاد به این حوضچه. او وقتی می بینه ماهی ها زیادن ماهی گیر های دیگه رو هم صدا می کنه تا بیان. این سه ماهی نگران میشن که ممکنه شکارشون کنن و یه لقمه چپشون کنن . ماهی با هوشی اونجا بود که می گه: “ما باید حوضچه دیگه ای  پیدا کنیم و به سرعت از اینجا حرکت کنیم. یکی از ماهی ها قبول می کنه ولی اون یکی قبول نمی کنه چون فکر می کنه این حوضچه خونشونه ، اون می گه: “ما نباید از اینجا بریم این همه دوست پیدا کردیم اونا رو تنها بذاریم ، این حوض خونه ماست. “دو ماهی دیگر برای اینکه دوست خودشونو راضی کنن سخت تلاش می کنن اما اونا موفق نمی شن. بنابراین اونا تصمیم می گیرن دوتایی برن دنبال یه استخر دیگه بگردن . روز بعد ، وقتی ماهیگیران دوباره میان ماهی بگیرن اون ماهی که به حرف دوستاش گوش نکرد و نرفت گرفتار میشه و ماهیگیر اونو میگیره و می پذه می خوره .

اخلاق داستان:همیشه گوش کنید ببینید بزرگتر ها چی میگن و وقتی شرایط خوب نیست چیزایی که دوسشون دارید رو ول کنید.

پشتکار

در زمان قدیم دهکده ای بود که بیشترین محصول گندم را داشت. روزی آفت وحشتناکی به گندم های این دهکده زد. معلم تنها مدرسه آن دهکده شاگردانش را صدا زد و به آنها گفت من دوستی دارم که در دهکده ای دیگر زندگی میکند. او راه از بین بردن این آفت را بلد است. باید یکی از شما را به همراه نمونه گندم آفت خورده پیش او بفرستم تا راه نجات از این مشکل را بیابد و ساختن سم آفت کش را به شما یاد بدهد. حالا چه کسی داوطلب انجام دادن این کار است؟

زرنگ ترین شاگرد کلاس گفت که من انقدر باهوشم که میتوانم سریع روش ساختن سم را یاد بگیرم و برگردم. من میروم.

معلم قبول کرد اما گفت من یکی از شاگردان معمولی کلاس را نیز همراه تو میفرستم تا تنها نباشی. مراقب او باش.

آنها فردا صبح به سمت دهکده ی دیگر حرکت کردند و بعد از چند هفته برگشتند.

همه منظر بودند تا داستان را بشنوند و نحوه ی ساختن سم را یاد بگیرند. شاگرد زرنگ گفت که از ترکیب چند ماده ی ساده میتوانیم سم را بسازیم و آفت را ازبین ببریم و سپس چند ماده را باهم مخلوط کرده و روی مزارع پاشید. اما نه تنها آفت ها از بین نرفتند بلکه بیشتر شدند.

این بار معلم شاگرد معمولی را صدا زد و خواست که هرچه به یاد دارد را بگوید. او کامل و دقیق مرحله به مرحله از تمیز بودن ظرف سم و اندازه ی دقیق مواد تا زمان آب ندادن به مزرعه را برایشان شرح داد.

اینبار سم را ساختند و روی مزرعه ها پاشیدند, بعد از مدتی آفت گندم ها از بین رفت.

همه با تعجب از معلم سوال کردند که چطور ممکن است که روش شاگرد زرنگ عمل نکرده باشد اما شاگرد معمولی توانسته باشد روش درست را یاد بگیرد؟ معلم گفت شاگرد زرنگ به هوش خودش مغرور شده بود و به آموزش دوست من زیاد دقت نکرده بوده است، چون فکر میکرده که با هوش زیاد خود میتواند از پسش بربیاید. اما شاگرد معمولی با دقت کافی و پشتکار زیاد توانست بخوبی سم آفت کش را یاد بگیرد.

مطلب مشابه: قصه فانتزی کودکانه؛ 10 قصه با موضوعات فانتزی جالب برای کودک

مطلب مشابه: داستان کوتاه و خواندنی + 27 داستان جالب و آموزنده

مطالب مشابه را ببینید!

قصه های کودکانه، قدیمی و خاطره‌ انگیز ایرانی (12 قصه دلنشین دخترانه پسرانه) داستان تاثیرگذار؛ 20 داستان و قصه کوتاه بسیار تاثیرگذار و قشنگ قصه های جالب و خنده دار (۱۱ قصه و داستان بامزه و جذاب) قصه شب کودکانه قدیمی + داستان های آموزنده خاص برای خواب کودک قصه شیرین کودکانه + مجموعه 10 داستان در مورد دوستی و دیگر موضوعات قصه های خواندنی پرنسسی (داستان های شیرین دخترانه) داستان های امام باقر (ع) / ۱۰ داستان مذهبی آموزنده از امام پنجم قصه صوتی کودکانه خواب شبانه (داستان های خواب آور دلنشین) حکایت های خنده دار قدیمی (۱۶ حکایت و داستان شیرین قدیمی) معروف ترین قصه های کودکانه جهان شامل ۱۰ داستان جذاب طولانی