شعر در مورد مرگ با متن های ادبی درباره مرگ و مردن (پایان زندگی)

در این بخش مجموعه کامل شعر در مورد مرگ با متن های ادبی درباره مرگ و مردن یا پایان زندگی را گردآوری کرده ایم. این اشعار بیشتر در مورد حس و حال عاشقانه و نا امیدی شاعران است که با کلمه مرگ به رشته تحریر در آمده اند.

شعر در مورد مرگ با متن های ادبی درباره مرگ و مردن (پایان زندگی)

اشعار مرگ

آدمی می داند که روزی بالاخره جسمی که دارد

پوسیده می شود

تمام ترسش نیز از همین است

اما روح بیشتر آدم ها

زودتر از جسم شان می پوسد

نمی دانم چرا کسی از این موضوع وحشتی ندارد

***

سرباز سفید پوست را خفه کردند

سیاه شد و

جان داد

گلوله

سینه ی سرباز سیاه پوست را درید

خونش جاری شد

سفید شد و

جان داد

ما

هر یک

چیزی را زیر پوست پنهان کرده ایم

که تنها مرگ رو می کند

***

تمامی مرگ ها

تنها

دو دسته اند

مردی نفس نمی کشد

و زنی که حرف نمی زند

***

غسال خانه برق نداشت

تابوت

سنگین تر از شب بود

و در تاریکی

پرچمی که روی تو انداختیم

سه رنگ داشت

قرمز

قرمز

قرمز

***

و مرگ

پرنده ای بود

که روی هر درختی میکاشتیم

آواز میخواند

و آتشی

که هرچه جنگل میسوخت

مقدس تر میشد

و مرگ

هزار رشته بود

در هزار تراش پیکر زنی

که نمیدانست

خودش را

از کدام طرف کبریت

خاموش کند

***

برسد

هر وقت که می‌خواهد

اما کنار تو باشد

مرگ

تا خوب چشمانت را مرور کنم

تا خوب دهانت را مرور کنم

و بدانم که زمین برای من بیهوده نگشته است

و بدانم

به یقین

که زمان مرا در هر شکل تازه‌ای به روزگار تو برگردانَد

دوباره

جایی نزدیک شانه‌هایت پایان خواهم یافت

اگر پرنده‌ای باشم

برگی

یا قطره‌ای باران

برسد

هر وقت که می‌خواهد

اما کنار تو ‌باشد

***

متن ادبی درباره مرگ

جهان

پیر تر از آن است

که بگویم دوستت می دارم

من این راز را به گور خواهم برد…

مطلب مشابه: شعر مرگ و گلچین زیباترین اشعار با موضع مرگ و مردن (اشعار کهن و نو)

شعر در مورد مرگ با متن های ادبی درباره مرگ و مردن (پایان زندگی)

مرگ در لباس‌ های خانگی کمین کرده‌ ست

در ساعت تنها

وقتی که کوهستان را هوای بارش است

و روز به سنگینی

در کمد های سنگین آغاز می‌ شود

مرگ در لباس‌ های نَشُسته

نِشَسته است

با سری پر مو و پوستی غمگین

به هیات پیرمردی

در لباس خانگی چروکیده‌‌ یی

آرام ایستاده است .

***

تنها مانده ام

با جنازه ای روی دست

و مزاری چشم به راه

فردا

تیترِ روزنامه ها را بخوانید

کسی خودش را خاک کرد !

***

شب شد و مرگ و فاجعه از هر طرف رسید

طوفان گرفت و پنجره فریاد می کشید

رخوت تمام هستی ما را به باد داد

از هر طرف تحجر و بی داد می وزید

گلدان شکست و آینه تصویر مرگ شد

ازشانه های خسته شب زخم می چکید

پوسید بغض کهنه تاریخی زمین

آتش گرفت در دل شب جنگل امید

آن قدر خوف و دل هره بارید که دگر

فریاد ما به گوش خود ما نمی رسید!

از آن به بعد شهر پر از درد و رنج شد

از آن به بعد حادثه هر روز می وزید

دیگر کسی ترانه امید را نخواند

دیگر کسی شکفتن خورشید را ندید!

***

مرگ من یک اتفاق ساده است

که همین دیروز

از من

بیرون افتاد

دو سه سیاره به خورشید مانده بود

که روز شدم

و بین همیشگی شب ها

گم

از تو چه پنهان

همیشه عجله می کنم

حتی وقتی مرغ دریایی

از سیاره ای کشف نشده

خبر آمدن

یک چتر سرخ را می دهد

پیشاپیش

چترم را باز می کنم

مرگ

خواهش عجیبی ست

لابه لای نفس های ما…

***

جملات در مورد مرگ

آیا اتاق من یک تابوت نبود؟

رختخوابم سردتر و تاریکتر از گور نبود؟

رختخوابی که همیشه افتاده بود و مرا دعوت بخوابیدن میکرد

چندین بار این فکر برایم آمده بود که در تابوت هستم

شبها بنظرم اتاقم کوچک میشد

و مرا فشار میداد آیا در گور همین احساس را نمیکنند؟

آیا کسی از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟

اگرچه خون در بدن میایستد

و بعد از یک شبانه روز بعضی از اعضای بدن شروع به تجزیه شدن میکنند

ولی تا مدتی بعد از مرگ موی سر و ناخن میروید

آیا احساسات و فکر هم بعد از ایستادن قلب از بین میروند

و یا تا مدتی از باقیمانده خونی که در عروق کوچک هست

زندگی مبهمی را دنبال میکنند؟

حس مرگ خودش ترسناک است

چه برسد به آنکه حس بکنند که مرده اند!

پیرهائی هستند که با لبخند میمیرند

مثل اینکه خواب بخواب میروند و یا پیه سوزی که خاموش میشود

اما یکنفر جوان قوی که ناگهان میمیرد

و همه قوای بدنش تا مدتی بر ضد مرگ می جنگند

آیا چه احساساتی خواهد کرد؟

صادق هدایت

مطلب مشابه: شعر نو درباره مرگ با گزیده زیباترین اشعار

و بهای عشق دوست داشتن است

دوستت می دارم

ای که بودن ات

مرگ را به تاخیر می اندازد

***

پهنای شب

آرامش کلاغ های سیاه

جان

از خیابان های دودی

اتاق های مخروبه

کافه های قدیمی شهر

گرفته ست،

زنانگی شهر

سربازان کشته را

عاشقانه

امیدوار

زخم می بندد!

زایندگان

در زنانگی این شهر

جا مانده اند

در قاموس شان

مرگ

واژه ای بی معنی ست

***

شعر در مورد مرگ با متن های ادبی درباره مرگ و مردن (پایان زندگی)

مثل یه زندونی ِ اعدامی

دنیای من با مرگ هم مرزه

باید ببوسم چوبه ی دار و

این زندگی اصلا نمی ارزه

***

به کلمه ى ” درد” دقت کرده اى؟!

دالِ اول را حذف کنى ” رَد ” میشود

مثل تو که از من رد میشوى…!

دال دوم را بَر دارى ” در ” میشود،

درى که من به روى بازگشت تو میبندم …

و درد یعنى تو

تو که رفته اى ..،

درد یعنى من،

منى که پشت درهاى بسته

بیصدا مرده ام …

***

تنها مشکل من

با مرگ اینست که

در ناگهانگی محض

اتفاق می افتد

اگر جز این بود

هیچ دوستت دارمی

پشت بوق های تلفن

در انتظار فریاد نبود …

***

ای مرگ! دشمنان مرا هیچ دیده ای ؟

ای خیمه بسته دور و بر دوستان من!

***

سفر همیشه مرا

به لذتِ دیدنِ هتل های پنج ستاره نمی بٓرٓد

اینجا

روستاهایی دیدم

که جمعیت اهل قبورشان

از اهل خانه شان بیشتر بود

انگار مرگ

آنجا داشت زندگی می کرد!

***

متن در مورد مرگ

یک روز

دست هامان را

از لای میله های این زندان

بیرون می کنیم

سیگاری آتش می زنیم و

خانه های تاریکمان را

یکی یکی روشن می کنیم

با خودم فکر می کنم

بعد از مرگ

چقدر نفس هایم عمیق تر می شود و

استخوانی

که در گلویم مانده بود

کدام شاخه ی درخت بید را می لرزاند؟

مرگ

از هر طرف این میله ها که بیاید

من به پهلوی چپ

آرام می گیرم

***

شعر در مورد مرگ با متن های ادبی درباره مرگ و مردن (پایان زندگی)

به زندگى پس از مرگ اعتقاد دارم

از وقتى رفته اى

هر روز

مى میرم و زنده مى شوم…

***

به تو مایلم

به تو مایلم

مثل سوى شعله

که به باد

یا موج

که به ساحل

به تو مایلم

مثل زندگى که به مرگ …

***

مردن

فقط با مرگ، اتفاق نمی افتد

مردن

گاهی همین زندگیست

که نه تمام میشود

نه شروع …

***

رفته‌ ای و

در این خانه سال‌ هاست

مُرده‌ ای

بی تو زندگی می‌ کند

***

به تماشا نشستیم

وقتی زندگی

برایمان دست تکان می داد

چرا هیچ گاه باور نکردیم

دستهایش را

برای خداحافظی تکان می دهد

مطلب مشابه: جملات مرگ رفیق با متن غمگین و اشعار از دست دادن دوست صمیمی و عزیز

وقتی پنجره

برای رهایی گنجشک

نفس کشیدن را بهانه می کند

چرا من برای

دیدن خودم

تو را بهانه نکنم

دیگر از این شعرها

چیزی نمی خواهم

موهایم رابه زن دیگری می دهم

که به سرنوشتش پیوند بزند

آیینه را می بخشم

تا چهره ام دهان به دهان

در شهر بپیچد

چهره ی زخم هایم را

پشت آرایش پنهان میکنم

وبند آخر شعر را

دور گردن نبودنت می پیچم

و پای مرگ را به این شعر باز می کنم

***

مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ م بیاد

اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم

البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم که می شوم

مهم نیست

مهم این است که زندگی یا مرگ من

چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد

***

گنجشک ها

زبان بسته تر از آنند

که صبح روز بعد

راز مرگشان

فاش شود

***

چرا می‌ ترسی؟

چرا نیمه‌ های شب‌ از خواب می‌ پری؟

مرگ ، آن‌ چه را که زندگی خواهی کرد

می‌ تواند از تو بگیرد

نه آن‌ چه را که زندگی کرده‌ ای

***

زندگی را نمی دانم

اما “مرگ”

حتماً شکلی از انتظار

بی پایان من است …

***

هر پنجشنبه رفتگانت را به یاد آر…

یادی هم از من کن که ازیاد تو رفتم

***

از دفن ما ؛

سالهاست که میگذرد.

فقط

کاش میدانستیم

چرا نمیمیریم؟!…

***

بی عشق، به دور خودمان می گردیم

بی خود شب و روز در جهان می گردیم

دنیا قبرستان بزرگی است که ما

دنبال مزار خود در آن می گردیم

***

شعر کوتاه مرگ

نگفتم زلف تو دزد است از کیدش مباش ایمن
به مرگ گله راضی شو چو گرگی را شبان کردی

***

شعر در مورد مرگ با متن های ادبی درباره مرگ و مردن (پایان زندگی)

نشنیدی حدیث خواجه بلخ
مرگ بهتر که زندگانی تلخ

مطلب مشابه: اشعار خیام در مورد مرگ و گلچین شعر کوتاه زیبا در مورد غم

مر سگان را عید باشد مرگ اسب
روزی وافر بود بی جهد و کسب

***

لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست

***

گویی رگ جان می‌گسلد زخمه ناسازش
ناخوش‌تر از آوازه مرگ پدر آوازش

***

گر غم مرگ را به سنگ سیاه
بنویسند از او برآید آه

***

گویی رگ جان می‌گسلد زخمه ناسازش
ناخوش‌تر از آوازه مرگ پدر آوازش

***

گر بی‌برگی به مرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم

***

کسی کو نکونام میرد همی
ز مرگش تاسف خورد عالمی

***

شعر من و مرگ فقرا، عیب بزرگان
این هر سه متاعی است که آوازه ندارد

***

سخن‌گو سخن سخت پاکیزه راند
که مرگ به انبوه را جشن خواند

***

خوشا آن‌کس که پیش ازمرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد

***

رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی
ز خویش ناوک دلدوز حرص دور اندا

***

خواب را گفته‌ای برادر مرگ
چو بخسبی همی‌زنی درِ مرگ

مطلب مشابه: عکس نوشته مرگ + عکس پروفایل روز مرگ خودم + متن های غمگین و زیبا

خصم را گو پیش تیغش جوشن و خفتان مپوش
مرگ را کی چاره هرگز جوشن و خفتان کند

***

خانه‌ای را که چون تو همسایه است
ده درم سیم بـدعیار ارزد
لکن امیدوار باید بود
که پس از مرگ تو هزار ارزد

***

چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی
که مرگ خر بود سگ را عروسی

***

چون زیستن تومرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده

***

چنین گفـت کز مرگ، خود چاره نیست
مرا بر دل اندیشه زین باره نیست
مرا بیش از این زندگانی نبود
زمانه نکاهد نخواهد فزود

***

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود ،صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده دردلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد،کس به داغ دل باغ ،دل نداد

ای وای،های های عزا در گلو شکست

“بادا “مباد گشت ” مبادا “به باد رفت

“آیا “زیاد رفت و”چرا “در گلو شکست

فرصت گذشت وحرف دلم نا تمام ماند

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم

بغضم امان نداد وخدا … در گلو شکست…

***

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

شعر دو بیتی مرگ

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم

در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

***

خواهم که در این غمکده آرام بمیرم

گمنام سفر کردم و گمنام بمیرم

خواهم زخدایم که به دلخواه بمیرم

یعنی که تو را بینم و آنگاه بمیرم

***

شعر در مورد مرگ با متن های ادبی درباره مرگ و مردن (پایان زندگی)

اگر ندانیم که میمیریم

طعم زنده بودن را نمیتوانیم بچشیم

بدون دریافت شگفتی زندگی

تصور مرگ نیز ناممکن است

***

شناسنامه ام دروغ می گفت

تو رد نشده بودی از اتوبان ها

و قلبی که له کرده بودی

قلب من نبود

باید بروی در تمام خیابانهای شهر

تا سایه ام را برگردانی

قبل از اینکه ملافه ای که رویم می کشند

ارتباطمان را قطع کند

مطلب مشابه: متن در مورد مرگ عزیزان + جملات احساسی جانسوز در مورد فوت شدگان و رفتگان

از سلام ها می ترسم

چرا که

هر که سلام کرد

خبری آورد که مرا فرو ریخت

و خیری ندیده ام

از خداحافظی ها هم

من

آدم این حرف ها نیستم

بگذارید بی آنکه تکه تکه ام کنید

بمیرم .

***

ظهر یک روز تعطیل

در نیمه راه

از کنار هم گذشتیم

من و مرگ

او به شهر می رفت

من به گورستان . . .

***

مرگ باید سجده باشد، سجده ی پیش از قیام

اشهدم را خوانده ام ای مرگ زیبا السّلام

من چه دارم؟ یک دل دیوانه و یک جان مست

می توانم رفت تا عرش خدا با هرکدام

باید از این پس مرا در یادها پیدا کنند

شاعرم گم کرده دل، گم کرده جان، گم کرده نام

روز و شب با کربلا هم داستان بودم ولی

عاقبت در روضه ی آخر نیاوردم دوام

زندگی یعنی به روی نیزه لبخند حسین

مرگ یعنی کاروان عاشقان در راه شام

زندگی شعری ست محکم با ردیف مرگ من

وای اگر این شعر با ماندن بماند ناتمام

می روم اما بمان، ای عشق! با یاران من

سایه ی تو بر سر سرگشتگی ها مستدام

***

مرگ

دستبند زمان است

بر دستانم

زندگی

پابند خاک است

بر پایم

اما شعر نیز کلید دست وپای بسته ی من است

***

ما می میریم تا

شاعران بیمار شعر بگویند…

ما می میریم تا

عکاس« تایمز» جایزه بگیرد

***

هر شـعـر

مـیل به گـمـنامی دارد

و مـرگ نـیز

هر شـعر از عـشـق مـیگوید

و مرگ نـیز

مرگ از هر شعری

عـشـقی عـظـیم میـسازد

شـعـر از هـر مـرگـی

عشـقـی بزرگ می آفـریـند

برای زیـستـن

نه عشق سکوت است

و نه مرگ

اما بدون سکوت آنها

هیچ انـد

مرگ آزمودن ِ

تجربه ایست که سـکـوتـش میـخـواهـد بـاز بگوید

شـعـر

فـریاد بـرآوردن ِ ایـن آگـاهــیــست

آنـگـاه که سکوت

خامـوش مـی مـاند

کلام آماده است

آنـگـاه که واژه سکوت اسـت

شعری می خواهد به سخن درآید

***

تفنگ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ

ﺳﺮﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ

ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﻣﺼﻤﻢ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻬﺮﺍﺳﯿﻢ

***

جهان، این جهان

آن ها از جنگ حرف می زنند

و از پول و گرسنگی و از بی عدالتی و از باقی چیزها

اما واقعیت از این ها بزرگ تر است

عمیق تر، و وحشتناک تر از این ها، بسی بیش تر

می دانی آن واقعیت چیست

این است؛ عشق به مرگ

***

نه، از هیچ چیز پشیمان نیستم

تنها پشیمانی من به دنیا آمدنم است

همیشه به نظرم مرگ

کسل کننده ترین چیز دنیا بوده است

***

وقتی دستم را رها می کند

می افتم به جان خودم به دست و پای خودم

می توانی بارها حلق آویز شوی

اگر سرت را در هوای پنجره به باد نداده باشی

می توانی با مرگ همسفر شوی و

گور خود را گم کنی

وقتی شعر دستم را رها می کند

کلید همه گورها در جیب من است

مطلب مشابه: متن در مورد مرگ ؛ سخنان و جملات فاز سنگین بزرگان در مورد مرگ

برتری مرده ها

نسبت به زنده ها اینست که

آن ها دیگر نمی میرند

***

و مرگ

میانبری ست

برای عبور از

مرزهای زندگی

بی هیچ گذرنامه ای …

***

با مرگ هر انسانى

نخستین برف

نخستین بوسه

و نخستین دعوا هم مى میرند

آدم ها نمى میرند

دنیاها در آنها مى میرند

***

می‌خواهم بمیرم…

می‌خواهم یک میلیارد بار بمیرم

و در جهانی برخیزم

که در آن هر انسانی

بیش از یک بار نمیرد

***

این زندگی‌ که من را می‌بلعد

کامل نشناخته بودم

و چیزی که من را از مرگ می‌ترساند

این‌ است که یقین دارم زندگی

بدون من سپری خواهد شد

***

کسی می‌ میرد و ما دیوارها را

‏آزار می‌دهیم

‏عزیز می‌شوند میخ و قابِ عکس

‏کسی می‌میرد و کم کم می‌بینیم

‏چقدر دروغ می‌گفتیم

‏که دوست داشتیم بمیریم به جای او

***

از تو تصویری ارائه داده‌ام

که بیشتر به ذکر گل نزدیک است

و با آب‌هایی که

تو را واقعی‌تر از هر کس دیده؛

هر چند از دوست داشتن خود

منع کرده‌ای مرا

نامت را از کنار نامم

چگونه پاک خواهی کرد؟!

***

‌مراقب غنچه نبودم

سوزن‌ها را نخ نکردم

نه،

من دعای آب نخواندم

زیرا

سیمایی بی‌عیار تو هستم

اکنون که شب رسیده به حاشا

رفتار بی‌قرار تو هستم

***

دانش مرگ بی انتهاست

و در هر پرده ئی اسپندش را دود می کند

آیا ترس من

نجاتم خواهد داد

من مرده ام یا تو برهنه ئی

تو که مرگ

اسپندهاش را

در پرده هات

سوزاند

***

زندگی به خودی خود هیچ معنایی ندارد

فقط با مرگ است که زندگی معنا پیدا می‌کند

مرگ مانند قیچی مونتاژ است

که نوار فیلم را با یک برش قطع می‌کند

تا به آن معنی بدهد

 

مطالب مشابه را ببینید!

متن خنده دار کودکانه + جوک و لطیفه خنده دار در حد مرگ کودکانه بامزه پیام تسلیت و متن تسلیت مرگ عزیزان + عکس نوشته انالله و انا الیه راجعون متن مرگ؛ جملات، اشعار و دلنوشته درباره حس مرگ و سخن بزرگان شعر در مورد دنیای فانی؛ اشعار با معنی درباره مرگ و زندگی دلنوشته در مورد مرگ و غم انگیزترین متن های ادبی پایان زندگی شعر مرگ و گلچین زیباترین اشعار با موضع مرگ و مردن (اشعار کهن و نو) شعر نو درباره مرگ با گزیده زیباترین اشعار جملات مرگ رفیق با متن غمگین و اشعار از دست دادن دوست صمیمی و عزیز اشعار خیام در مورد مرگ و گلچین شعر کوتاه زیبا در مورد غم متن در مورد روزمرگی با جملات فلسفی در مورد روزهای تکراری زندگی