اشعار فرخی یزدی (زیباترین اشعار در مورد آزادی، زندگی و عشق)

اشعار زیبای فرخی یزدی

در این بخش اشعار زیبا از فرخی یزدی (شاعر آزادی خواه) در مورد زندگی، عشق و آزادی را گردآوری کرده ایم.

گلرنگ شد در و دشت ، از اشکباری ما

چون غير خون نبارد ، ابر بهاری ما

با صد هزار دیده ، چشم چمن ندیده

در گلستان گیتی ، مرغی به خواری ما

بی خانمان و مسکین ، بدبخت و زار و غمگین

خوب اعتبار دارد ، بی اعتباری ما

اين پرده ها اگر شد ، چون سينه پاره دانی

دل پرده پرده خون است ، از پرده داری ما

یک دسته منفعت جو ، با مشتی اهرمن خو

با هم قرار دادند ، بر بی قراری ما

گوش سخن شنو نيست ، روی زمین و گر نه

تا آسمان رسیده است ، گلبانگ زاری ما

بی مهر روی آن مه ، شب تا سحر نشد کم

اختر شماری دل ، شب زنده داری ما

بس در مقام جانان ، چون بنده جان فشاندیم

در عشق شد مسلم ، پروردگاری ما

از فر فقر داديم ، فرمان به باد و آتش

اسباب آبرو شد ، این خاكساری ما

در این دیار باری ، ای کاش بود یاری

کز روی غمگساری ، آید به یاری ما

***

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم

***

اشعار فرخی یزدی

ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم

وین قدر زنده بمانم که زجان سیر شوم

آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش

که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم

جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف

چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم

میر میراث خوران هم نشوم تا گویم

مردم از جور بمیرند که من میر شوم

منم آن کشتی طوفانی دریای وجود

که ز امواج سیاست ز بر و زیر شوم

گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به

که من از راه خطا صاحب تاثیر شوم

پیش دشمن سپر افکندن من هست محال

در ره دوست گر آماجگه تیر شوم

غم مخور ای دل دیوانه که از فیض جنون

چون تو من هم پس از این لایق زنجیر شوم

شهره شهرم و شهریه نگیرم چون شیخ

که بر شحنه و شه کوچک و تحقیر شوم

کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر

فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم

***

اشعار زیبای فرخی یزدی در مورد زندگی و عشق

زندگانی گر مرا عمری هرسان کرد و رفت
مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری
چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت
پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت
روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت
وانکرد از کار دل چون ع‍‍‍قده باد مشکبوی
گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت
پیش از اینها در مسلمانی خدائی داشتم
بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت
با رمیدنهای وحشی آمد آن رعنا غزال
فرخی را با غزل سازی غزلخوان کرد و رفت

***

اشعار فرخی یزدی

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است

لیک دیوانه تر از من،دل شیدای من است

آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون

نیش آن خار که از دست تو در پای من است

رخت بربست ز دلشادی و هنگام وداع

با غمت گفت که:یا جای تو یا جای من است!

جامه ای را که به خون رنگ نمودم امروز

برجفا کاری تو شاهدِ فردایِ من است

سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود

با همه جور و ستم،همت والای من است

دل تماشایی تو،دیده  تماشایی دل

من به فکر دل و خلقی به تماشای من است

آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز

پای پر آبله بادیه پیمای من است

***

گلرنگ شد در و دشت ، از اشکباری ما
چون غیر خون نبارد ، ابر بهاری ما
با صد هزار دیده ، چشم چمن ندیده
در گلستان گیتی ، مرغی به خواری ما
بی خانمان و مسکین ، بد بخت و زار و غمگین
خوب اعتبار دارد ، بی اعتباری ما
این پرده ها اگر شد ، چون سینه پاره دانی
دل پرده پرده خون است ، از پرده داری ما
یکدسته منفعت جو ، با مشتی اهرمن خو
با هم قرار دادند ، بر بی قراری ما
گوش سخن شنو نیست ، روی زمین و گر نه
تا آسمان رسیده است ، گلبانگ زاری ما
بی مهر روی آن مه ، شب تا سحر نشد کم
اختر شماری دل ، شب زنده داری ما
بس در مقام جانان ، چون بنده جان فشاندیم
در عشق شد مسلم ، پروردگاری ما
ازفر فقر دادیم ، فرمان به باد و آتش
اسباب آبرو شد ، این خاکساری ما
در این دیار باری ، ای کاش بود یاری
کز روی غمگساری ، آید به یاری ما فرخی یزدی

***

باغی که در آن آب هوا روشن نیست
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست
هر دوست که راستگوی و یکرو نبود
در عالم دوستی کم از دشمن نیست

***

اشعار فرخی یزدی

در کف مردانگی شمشیر می باید گرفت

حق خود را از دهان شیر می باید گرفت

حق دهقان را اگر ملاک مالک گشته است

از کف اش بی آفت تاخیر می باید گرفت

پیر و برنا در حقیقت چون خطاکاریم ما

خرده بر کار جوان و پیر می باید گرفت

بهر مشتی سیر تا کی یک جهانی گرسنه

انتقام گرسنه از سیر می باید گرفت

فرخی را چونکه سودای جنون دیوانه کرد

بی تعقل حلقه زنجیر می باید گرفت

***

اشعار زیبای فرخی یزدی در مورد آزادی

هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
کارِ من سودازده ، دیوانه گری بود
پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود
روزیکه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی خبری بود
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود
دردا ، که پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود فرخی یزدی

***

آنچه را با کارگر سرمایه داری می کند
با کبوتر پنجه ی باز شکاری می کند
می برد از دسترنجش گنج اگر سرمایه دار
بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می کند فرخی یزدی

***

اشعار فرخی یزدی

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست
رخت بربست ز دل شادی و ،هنگام وداع
با غمت گفت که:یا جای تو یا جای منست
جامه ای را که به خون رنگ نمودم،امروز
برجفا کاری تو شاهد فردای منست
سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای منست
دل تماشایی تو،دیده  تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای منست
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای منست فرخی یزدی

***

هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست فرخی یزدی

***

زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت

مشکل ما را به مردن خوب آسان کرد و رفت

جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد

آمد و این بوم را یكباره ويران کرد و رفت

جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری

چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت

پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت

روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت

وانکرد از کار دل چون ع‍‍‍قده،باد مشکبوی

گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت

پیش از اینها در مسلمانی خدایی داشتم

بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت

با رمیدن های وحشی آمد آن رعنا غزال

فرخی را با غزل سازی غزلخوان کرد و رفت

***

آن زمان که  بنهادم  سر به پای آزادی

دست خود ز جان  شستم از برای آزادی

تا مگر به دست آرم دامن  وصالش  را

می دوم  به پای  سر در قفای آزادی

در محیط طوفانزای،ماهرانه در جنگ است

نا خدای استبداد با خدای آزادی

دامن محبت را گز کنی ز خون رنگین

می توان تو را گفتن  پیشوای آزادی

فرخی ز جان و دل می کند دراین محفل

دل  نثار استقلال جان فدای آزادی

***

هر لحظه مزن در که در این خانه کسی نیست

بیهوده مکن ناله که فریاد رسی نیست

شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند

شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست

آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش

کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست

دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما

آنروز که دیگر ز حیاتش نفسی نیست

با بودن مجلس بود آزادی ما محو

چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست

گر موجد گندم بود از چیست که زارع

از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست

هر سر به هوای سر و سامانی ما را

در دل به جز آزادی ایران هوسی نیست

تازند و بَرند اهل جهان گوی تمدن

ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست

در راه طلب فرخی ار خسته نگردید

دانست که تا منزل مقصود بسی نیست

***

اشعار بلند فرخی یزدی در مورد آزادی

هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود

كارِ من سودازده ، دیوانه گری بود

پرواز به مرغان چمن خوش كه درین دام

فریاد من از حسرت بی بال و پری بود

گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم

چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود

روزیكه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش

دیدم كه خبرها همه از بی خبری بود

بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز

یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود

دردا ، كه پرستاری بیمار غم عشق

شبها همه در عهده ی آه سحری بود

مطالب مشابه را ببینید!

متن در مورد زندان و قفس + جملات زیبا برای آزادی از بند و زندان متن درباره آزادی از زندان؛ جملات درباره آزاد شدن و آزادی از حبس شعر آزادی + اشعار زیبا با موضوع آزادی از شاعران قدیمی و معاصر متن و جملات آزادی + عکس نوشته های زیبا با موضوع آزادی شعر درباره طلاق و جدا شدن؛ متن های خاص درباره زندگی پس از جدایی جملات قشنگ کتاب ها؛ 30 جمله ماندگار ارزشمند از کتاب های مختلف معروف ترین جملات انگیزشی زندگی؛ جدیدترین متن های انگیزه دهنده خاص اشعار عاشقانه افشین یداللهی + شعر کوتاه و بلند و مجموعه ترانه های زیبا این شاعر جملات ناب شهدا | نقل قول های زیبا | سخنان شهیدان بزرگ متن و جملات محبت کردن + جمله های کوتاه در مورد مهر و محبت و بخشیدن