شعر درباره علم و دانش + گزیده ای از اشعار شاعران بزرگ در مورد علم
اشعار زیبا در مورد علم و دانش
شعر و اشعار زیبا در مورد علم و یادگیری دانش از شاعران بزرگ را در این مطلب روزانه گردآوری کرده ایم.
شعر زیبا در مورد علم از پروین اعتصامی
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وآن مس که گشت همسر این کیمیا طلاستفرخنده طائری که بدین بال و پر پرد
همدوش مرغ دولت و همعرصه هماست..تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست..چون معدنست علم و در آن روح کارگر
پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباستخوشتر شوی به فضل ز لعلی که در زمیست
برتر پری به علم ز مرغی که در هواست..جان را بلند دار که این است برتری
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست..آن را که دیبه هنر و علم در بر است
فرش سرای او چه غم ار زآنکه بوریاست..جان شاخهایست، میوه آن علم و فضل و رای
در شاخهای نگر که چه خوشرنگ میوههاستای شاخ تازهرس که به گلشن دمیدهای
آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاستاعمی است گر به دیده معنیش بنگری
آن کو خطا نمود و ندانست کآن خطاستزآن گنج شایگان که به کنج قناعت است
مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواستدهقان توئی به مزرع ملک وجود خویش
کار تو همچو غله و ایام آسیاستسر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است
تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست..در آسمان علم، عمل برترین پر است
در کشور وجود، هنر بهترین غناستمیجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است
میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست..با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار
تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست..جان را هر آنکه معرفت آموخت مردم است
دل را هر آنکه نیک نگه داشت پادشاست
***
مجموعه اشعار زیبا در مورد علم از شاعران بزرگ
ارزش انسان ز علم و معرفت پیدا شود
بیهنر گر دعوی بیجا کند رسوا شودهر که بر مردان حق پیوست، عنوانی گرفت
قطره چون واصل به دریا میشود دریا شودای که بر ما میکنی از جامه نو افتخار
افتخار آدمی کی جامه دیبا شودقیمت گوهر شود پیدا برِ گوهرشناس
قدر ما در پای میزان عمل پیدا شودآدمی هرگز نمیبیند ز سنگینی گزند
از سبکمغزی بشر چون سنگ پیش پا شوددر مسیر زندگی هرگز نمیافتد به چاه
با چراغ دین و دانش گر بشر بینا شودما که در راه طلب دم از حقیقت میزنیم
طعنههای مدعی کی سدّ راه ما شودسر فرو میآورد هر شاخه از بارآوری
میکند افتادگی انسان اگر دانا شودچند روزی گر به کام مدعی گردد فلک
غم مخور خسرو که روزی هم بهکام ما شود
خسرو نیشابوری
***
چون ز سینه آب دانش جوش کرد
نه شود گنده نه دیرینه نه زرد*
ای بسا عالم ز دانش بینصیب
حافظ علمست آنکس نه حبیب
مولانا
***
مشو گمراه و بیچاره چنین اندر ره سودا
چراغ دانشت بفروز و آن گه رای سودا کن*
سست گفتار بود در گه پیری در علم
هر که در کودکی از جهد سخندان نشودسنایی
***
مالی که ز تو کس نستاند، علم است
حرزی که تو را به حق رساند، علم استجز علم طلب مکن تو اندر عالم
چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است
رباعی از شیخ بهایی
***
درخت تو گربار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
ناصر خسرو
***
شعر زیبا در مورد علم از اوحدی
علم بالست مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت راعلم دل را به جای جان باشد
سر بیعلم بدگمان باشددل بیعلم چشم بینورست
مرد نادان ز مردمی دورستعلم علم بر برین بالا
تا برو چون علم شوی والامبر از پای علم و دانش پی
تا به قیوم در رسی و به حیعلم عقلست و نفس علم خدای
بیش ازین بیخودی مکن به خود آیزانچه بر جان نبشت در بوتات
شاخ علمست و میوه معلوماتنیست آب حیات جز دانش
نیست باب نجات جز دانشهر که این آب خورد باقی ماند
چشم او در جمال ساقی ماندمدد روح کن به دانش و دین
تا شوی همنشین روح امیندین به دانش بلند نام شود
دین با علم کی تمام شود؟نور علمست و علم پرتو عقل
روشنست این سخن چه حاجت نقل؟علم داری مشو به راه ذلیل
علم بس راه را چراغ و دلیلچون چراغ و دلیل و پرسیدن
هست، در شب چراست ترسید؟علم نورست و جهل تاریکی
علم راهت برد به باریکیدانشست آب زندگانی مرد
خنک آن کآب زندگانی خورد!در پی کشف این و آن رفتن
جز به دانش کجا توان رفتن؟نفس بیشه است و گر بزی شیرش
عقل بازو و علم شمشیرشعلم خود را مکن ز عقل جدا
تا بدانی که کیست عقل و خدا؟تن به دانش سرشته باید کرد
دل به دانش فرشته باید کردعلم روی ترا به راه آرد
با چراغت به پیشگاه آردعلم اگر قالبیست ور جانیست
هر چه دانی تو به ز نادانیستتن بیروح چیست؟ مشتی گرد
روح بیعلم چیست؟ بادی سردجهل خوابست و علم بیداری
زان نهانی وزین پدیداریجان داننده گر چه دمسازست
با بدن بر فلک به پروازستراز چرخ و فلک بدین دوری
نه هم از علم یافت مشهوری؟علم کشتی کند بر آب روان
وآنکه کشتی کند به علم توانچون تو با علم آشنا گشتی
بگذری زآب نیز بیکشتیسگ دانا ز گاو نادان به
به هنر در گذشت شهر از دهشود از جهل مرد کاهل و سست
دانش او را دلیر سازد و چستگردش قبه چنین پرکار
نه به علمست، پس به چیست؟ بیاراین همه کار و حرفت و پیشه
نه هم از دانشست و اندیشه؟جهل و کوریت سر به چاه کشد
علم و بینندگی به ماه کشددل شود گر به علم بیننده
راه جوید به آفرینندهچون به علمش یقین درست شود
در عمل نامدار و چست شود…
***
شعر خیام درباره علم
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشدهفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
***
شعر درباره علم و دانش از جامی
علم چو دادت ز عمل سر مپیچ
دانش بی کار نیرزد به هیچ✦هر عمل دارد به علمی احتیاج
کوشش از دانش همی گیرد رواجآن که دارد ز علم و دانش کام
نهد آن را کمال ذاتی نام*عقل و دین پردگی پرده اوست
علم و دانش همه پرورده اوست*
نخست از کسب دانش بهرهور شو
ز جهل آباد نادانان بدر شوبود معلوم هر آزاد و بنده
که نادان مرده و داناست زندهکسی کو دعوی فرزانگی کرد
کجا با مردگان همخانگی کردولیکن پا به دانش نه درین راه
که علم آمد فراوان عمر کوتاهنیابد هیچ کس عمر دوباره
به علمی رو کز آنت نیست چارهچو کسب علم کردی در عمل کوش
که علم بی عمل زهریست بی نوشچه حاصل زانکه دانی کیمیا را
مس خود را نکرده زر سارا..بکن زین کارخانه در کتب روی
خیال خویش را ده با کتب خویز دانایان بود این نکته مشهور
که دانش در کتب داناست در گورانیس کنج تنهایی کتاب است
فروغ صبح دانایی کتاب استبود بی مزد و منت اوستادی
ز دانش بخشدت هر دم گشادی*
ز دانش شود کار گیتی به ساز
ز بی دانشی کار گردد درازز دل سر زند سر دانش نخست
که بر دست و پا کار گردد درستاگر در جهان نبود آموزگار
شود تیره از بی خرد روزگارتفاوت بود اهل تمییز را
به هر کس ندادند هر چیز راهمان به که نادان به دانا رود
که از دانشش کار بالا رود

شعر درباره علم از حافظ
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است✦علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد*حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود*دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود*
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس✦*
مباش غره به علم و عمل، فقیه! مدام
که هیچکس ز قضای خدای جان نبرد*
هر دانشی که در دل دفتر نیامدهست
دارد چو آب خامه تو بر سر زبان
***
شعر درباره علم از سعدی
گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن
زانکه من دم درکشیدم تا به دانایی زدم*
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانینه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چندآن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر*
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالت است*
گر همه علم عالمت باشد
بیعمل مدعی و کذابی*
ای که دانش به مردم آموزی
آنچه گویی به خلق خود بنیوشخویشتن را علاج مینکنی
باری از عیب دیگران خاموش*
به دهقان نادان چه خوش گفت زن:
به دانش سخن گوی یا دم مزن*
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار*
نکند هرگز اهل دانش و داد
دل مردم خراب و گنج آباد*
به دانش بزرگ و به همت بلند
به بازو دلیر و به دل هوشمند*
دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتریاز من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسریبار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بیبریعلم آدمیتست و جوانمردی و ادب
ورنی ددی، به صورت انسان مصوریاز صد یکی به جای نیاورده شرط علم
وز حب جاه در طلب علم دیگریهر علم را که کار نبندی چه فایده
چشم از برای آن بود آخر که بنگری*
علم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن؛
هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت
***
شعر درباره علم از فردوسی
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از بر خوردکسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ریشبه گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگویز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنویچو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن*
به دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیابی گزندز دانش در بی نیازی بجوی
و گر چند سختیت آید به رویز نادان بنالد دل سنگ و کوه
ازیرا ندارد بر کس شکوهتوانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود*
به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست*
بر ما شکیبایی و دانش است
ز دانش روانها پر از رامش استشکیبایی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد
***
شعر کودکانه درباره علم و دانش
اتل متل توتوله
بگو حسن کوچوله
علم و سواد چه جوره؟فضل و کمال و بینش
باغ سواد و دانشدلخواهن و قشنگن
قشنگ و رنگانگندانش و علم آموختن
ثروتِ علم اندوختنکوشش میخواد و دقت
دقت میخواد و همتدر راه آن از آغاز
برو با دیده بازاتل متل توتوله
نری تو چاله چولهچالهی کمسوادی
به شکلی کشکی کشکی!تا میتونی شب و روز
علم و سواد بیاموزعلاقه را به دانش
دانش و فهم و بینشببر تا آسمانها
ببر تا کهکشانهاچه کهکشانی بهبه!
چه آسمانی بهبه!چه شاد و پُر سروره
دنیای علم و نورهبیناز و بیافاده
با ذوق و شوق و سادهمیاد سراغ دلها
دلهای مشتاق مامشتاق دانشیم ما
خواهان بینشیم مااتل متل توتوله
آهای حسن کوچولهبا بالهای دانش
با شور و شوق و بینشبِپَر به آسمانها
برو به کهکشانهابا علم و دانش بیا
برو به عمق دریادقت بکن با همت
به شاهکار خلقت
شاعر: محمد حاجیحسینی