جملات حکایت خیلیاست با متن تیکه دار برای کسی که خودش را خیلی تحویل میگیرد!
در این بخش جملات حکایت خیلیاست با متن های سنگین تیکه دار برای افرادی به شدت خودشیفته (کسی که خودش را خیلی تحویل می گیرد) ارائه کرده ایم.
جملات حکایت خیلیاست سنگین

گشنگیت باعث شد
املتو چلو کباب ببینی
حکایت خیلیاس
وقتی تو میدون اسب نباشه
خر هم می تونه به خط پایان برسه
حکایت خیلیاست
به کاکتوس که زیاد آب بدی
پژمرده میشه
حکایت محبت کردن به یه سری از آدمای زندگیمونه
مطلب مشابه: متن برای افراد زندگی خراب کن و جملات سنگین برای فامیل با ذات خراب!

دیدی وقتی دستت رو با کاغذ می بری
بیشتر می سوزه و از فکرت بیرون نمیره
اما مثلا وقتی با چاقو میبری
بعد چند دقیقه فراموش می کنی
در واقع کاغذ از چاقو برنده تر نیست
فقط تو انتظار آسیب دیدن از کاغذ رو نداشتی
حکایت بعضی آدما هم دقیقا همینه
بشکه ی خالی
بلندترین صدا رو ایجاد می کنه
حکایت خیلیاست
متن تیکه دار برای کسی که خودش را خیلی تحویل میگیرد!
به گل آب میدیم
خارا تیز می شن
حکایت خیلیاست
یارو می خواست اسبشو حرص بده
سوار خر می شد
حکایت خیلی هاست
مطلب مشابه: متن درباره بی احترامی به بزرگتر و جملات سنگین بی ادبی کوچکترها
با آفتابه آب می خوردن
لیوان دادیم دستشون
حالا با آب معدنی واسمون کلاس میذارن
حکایت خیلیاست

کلاغ و ادعای عقاب بودن
حکایت خیلیاست
عقاب تو اوج آسمون ها توی سکوته
اونوقت طوطی توی قفس حرف میزنه
حکایت خیلیاست
مطلب مشابه: متن حسودی؛ جملات سنگین برای آدم حسود و عکس نوشته حسادت
بعضی از دست ها فقط دلسوزی می کنند
گره ای باز نمی کنند
حکایت خیلیاست
دهنش بازه
ولی مغز نداره
حکایت خیلی هاست
جملات سنگین حکایت خیلیاست
برگ از درخت خسته میشه
پاییز رو بهونه می کنه
حکایت خیلیاست
بعضی ها رو آدم حساب نکن
جفتک میندازن
حکایت خیلی هاست
مطلب مشابه: سخنان زیبا در مورد افراد نادان و جملات سنگین درباره انسان احمق

خر تا هنگ کرد
ادعای فرهنگ کرد
حکایت بعضیاست
عاشق شکلاته
اما هر وقت لواشک می بینه
دهنش آب میوفته
حکایت خیلیاس
رنگ سیاه رو هر چقد که بشوری
سفید نمیشه
حکایت خیلیاست
مطلب مشابه: سخنان درباره آدم بی وجدان و جملات سنگین آموزنده درباره وجدان
آفتابه از طلام باشه
آخرش جاش گوشه ی توالته
حکایت خیلی هاست
مامان بزرگم حرف قشنگی میزنه، میگه :
هوا که خنک میشه
درخت هایی که سایه می انداختن فراموش میشن
حکایت خیلیاست
کلاغه هر کار می کرد خوشگل نمی شد
هرجا می رفت داد میزد طاووس خرابه
حکایت خیلیاس

زندگی ما آدم ها حکایت یخ فروشی است
که از او پرسیدند فروختی
گفت
نخریدند ولی تمام شد
خورشید رو فروختن
باهاش شمع خریدن
حکایت خیلیاست
گوسفند فکر می کنه
رفیق صمیمیش چوپانه
اما چوپان رفیق صمیمیش قصابه
حکایت خیلیاست
حال نداری ثواب کنی
گناه نکن
حکایت خیلی هاست
ظاهرش با خدا
باطنش یاخدا
حکایت خیلیاست
خر رو تو قصر هم ببری باز میره تو طویله
حکایت خیلی هاست
هولش دادم روشن که شد رفت
حکایت خیلی هاست
مطلب مشابه: متن شاخ جدید با جملات سنگین، مفهومی، تیکه دار و با معنی