اشعار عباس معروفی؛ گزیده اشعار احساسی زیبا و عاشقانه این شاعر
در این بخش گزیده ای از اشعار عباس معروفی با شعر نو و کوتاه عاشقانه و احساسی را گردآوری کرده ایم.
عباس معروفی رمان نویس، نمایشنامه نویس، شاعر و روزنامه نگاری ساکن آلمان بود. فعالیت ادبی را با هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد و در دهه شصت با چاپ رمان سمفونی مردگان به شهرت رسید.
مجموعه اشعار عباس معروفی

میشود پرتقالم را
بیاورم توی تختخواب؟
قول میدهم پرتقالی نشوی.
همه کوچهها را گشتهام
ایستگاهها، فرودگاهها، پارکها
کافههای شلوغ
پاتوقهای کوچک
خیابانها و میدانها
حالا من
به آسمان هم
نگاه نمیکنم
زیرا در آنجا هم نیستی
آب شدهای در چشم هام
یک قطره پاک
خانه را هم گشتهام
بانوی من!
میشود کمد لباس را باز کنم
تو آنجا باشی و بخندی باز؟
میشود؟
قلمرو تو چشم است
در هوایی بارانی
دارم تمام می شوم،
بیا.تو بخواه
تا من برایت بمیرم
به طمع یک بوسه
با طعم نارنجی
یا هر رنگی تو بخواهیهر چقدر هم که عاشقت باشم
نمی توانم عاشقیام را
به تو ترجیح دهم
هر چقدر که عاشقی بلد باشم
خرج تو میکنم
به جاش
تو برای من لبخند بزن.
میشود؟
از دلتنگيت کجا فرار کنم
معمار هيجان
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم؟
کجا بايستم که راه رفتنت را ببينم؟
کجا بخوابم که صدای نفسهات بيايد؟
کجا بچرخم که در آغوش تو پيدا شوم؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟
کجایی؟
کجایی که هيچ چيزی قشنگتر از تماشای تو نيست؟
کجا بميرم
که با بوسههای تو چشم باز کنم؟
کجايی؟
مطلب مشابه: اشعار عبدالجبار کاکایی شاعر و ترانه سرا؛ گلچین بهترین اشعار عاشقانه وی

شعر زیبا از عباس معروفی
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب میخوریم
در یکی بیتاب میشویم
و من
در هر پلکی
یکبار دیدنت را میبازم
ﺗﻮ
اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻦ ﻧﺒﻮدی
عشق من!
ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﻮدی
ﺗﻨﻬﺎ اﻧﮕﻴﺰه ﻣﺎﻧﺪﻧﻢ
در اﻳﻦ واﻧﻔﺴﺎی ﺷﻠﻮغ
در اﻳﻦ زندگی بیاﻋﺘﺒﺎر
من؟
من با صدای نفس کشیدنت هم
عاشقی میکنم
حتی اگر آرام و بیصدا
خودم را بگذارم در دستهات
و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بوی تنت را پُک بزنم
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻟﺐﻫﺎﺕ
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻩ؟
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ
ﺩﻟﺘﻨﮓ «ﺗـــﻮ» ﺑﻮﺩﻩﺍﯼ
ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﭼﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ؟
یکبار ﺑﺨﻮﺍﺏ،
ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭ
ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﮕﺎﻩ کن
حسرت دستهات مانده
به چشمهام
به خوابهام
به کش و قوسهای تنم.
در حسرت دستهات
پرپر میزنم
میدانی؟
هیچکدام از اینها را که گفتم
اصلا نمیخواهم
فقط باش
همین
مطلب مشابه: شاه بیت های عاشقانه ناب شاعران معروف (اشعار ناب احساسی)
هيچچيزی از تو نمیخواستم
عشق من
فقط میخواستم
در امتداد نسيم
گذشته را به انبوه گيسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطورههای نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستارههای واژگانم
برايت راه شيری بسازند
میخواستم سر هر پيچ
يک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آينه میايستی
هيچ چيزی
جز دستهای من
بر سينهات دل دل نکند
میخواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برايت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم
و مغرور پای تو بايستم
بر ستون يادبود شهر

دستهات دلم را برد
گفته بودم؟
حالا دستهای تو
تمام ثروت من است
بیخوابیام را
یک شب در آغوش تو چاره میکنم!
عشق من
بیتابیام را چه کنم؟
هیچکس به اندازه من
خدا را دوست ندارد
هیچکس به اندازه تو
مرا دوست ندارد
و هیچکس به اندازه خدا
تو را دوست ندارد
میبینی؟
میبینی در چه چرخهای
عاشقت شدهام؟
مطلب مشابه: اشعار تک بیتی حسین منزوی و مجموعه شعر عاشقانه کوتاه این شاعر
اگر باد نبود
کنارم بند میشدی
همینجا که میدانی
اگر باد نبود
آسمانم را سراسر ابر نمیگرفت
و من
این همه دلتنگ نمیشدم ابرآلود
این همه در دلم نمیباریدم
و این همه از شوق آفتاب نمیآمدم کنار پنجره
همیشه خیال میکردم
تو میآیی
و من آمدنت را تماشا میکنم
همیشه،
باد، پنجره را به هم کوبید
و باران تندی گرفت!
من فکر میکنم
جاذبهی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دستهات بوده
از خندههات
موهات
و نگاه برهنهات
که بر تنم میریخت
تا به حال کسی
تو را با چشمهاش نفس کشیده؟
آنقدر نگاهت میکنم
که نفسهام
به شماره بیفتد
بانوی زیبای من!
جوری که از خودت فرار کنی
و جایی جز آغوش من
نداشته باشی
مطلب مشابه: تک بیتی های محمد شمس لنگرودی با اشعار کوتاه عاشقانه و احساسی این شاعر
بوی تنت
مرا برمیگرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از تو
سیب هم وجود داشت؟
شعر نو عاشقانه عباس معروفی
به زودی در آغوشت میگیرم
میخواهم توی بغلت
همهاش بمیرم
و تو مدام بوسم کنی
تا خدا به بودنش شک کند!می شود؟
مگر نمیگویند که هر آدمی
یک بار عاشق میشود؟
پس چرا هر صبح که چشمهات را باز میکنی
دل میبازم باز؟
چرا هر بار که از کنارم میگذری
نفست میکشم باز؟
چرا هر بار که میخندی
در آغوشت در به در میشوم باز؟
چرا هر بار که تنت را کشف میکنم
تکههای لباسم بال درمیآورند باز؟
گل قشنگم!
برای ستایش تو
بهشت جای حقیریست
با همین دستهای بیقرار
به خدا میرسانمت
حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست
نه در نفس کشیدن،
نه در نفس نفس نفس زدن،
و نه از قشنگی
نفس مرا بند آوردن!
بیاویزمت به آینه ماشینم؟
که تابخوران در خیالم
بچرخی
مردم خیال کنند دیوانهام
یا دارم به دیدار تو میآیم؟
بگذارمت توی جیبم؟
که جای امن باشی
از سرما بلرزم
دنبالت بگردم
دستهام را بکنم توی جیبم؟
مطلب مشابه: شعر تک بیتی رهی معیری و مجموعه اشعار کوتاه عاشقانه این شاعر
بودنت
زندگی را معنا میکند
لازم نيست کاری انجام دهی
سرو روان من
همين که راه میروی ساز میزنی
میگويی میشنوی میخندی
همين که دگمههام را باز میکنی میبندی
يعنی همه چيز
لازم نيست بر عاشقی کردنت خيال ببافی
همين شرمی که با خندهات میخيزد
پولکهايی که از چشمهات میريزد
همين که دستت
توی دستم عرق میکند
همين شيرين زبانیهات
همين که بوی قورمهسبزی نمیدهی
يعنی همه چيز
گفته بودم؟
گفته بودم همين که نگاه نارنجیات
به زندگیام میتابد
يعنی همه چيز؟
قلمرو موسیقی
قلب است
جایی که تو راه میروی
همه آهنگها
از موهای تو
به آسمان میرسد،
بخند.
گل قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعم بوسههات
یادم میرود
قشنگی زندگی
یکیش موهای توست
گل من!
نه این که راه بروی
باد را پریشان کنی
نه!
در آغوشم بخوابی
که موهات را نفس بکشم
آرام
در باغ روحت بچرخم
در بهشت پرتقال و نارنج
و قشنگی بودنت را
به تنت بگویم
میخواهم بدانم چی پوشیدهای
مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه میدهی؟
میشود وقتی مینویسی
دست چپت توی دست من باشد؟
اگر خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز!
از دلتنگیت میمیرم.
وقتی نیستی
میخواهم بدانم چی پوشیدهای
و هزار چیز دیگر
بانوی من!
از شانههات شروع کنم برسم به دستهات
یا از دستهات بروم بالا؟
یک وقت نگاهم نکنی!
دستپاچه میشوم
لبهات را میبوسم
تو لیلی نیستی
من اما
مجنون حرفهات میشوم
دیوانه دستهات
مبهوت خندههات
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخرههای شب را
آنقدر میتراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی.
نوازش تنت با من!
همه جا را شیار میکنم
با سرانگشت
خسته و امیدوار
مینشینم بر سنگی که منم
دستی برای پرندگان تکان میدهم
و به احترام تو
کلاه از سر برمیدارم.
چقدر تنهایی کنار زمین
یاد تو میافتم
عشق من!
نوشتههات را بزرگ میکنم
میچسبانم به آینه
که به جای خودم
تو لبخند بزنی
وقتی تمام جادهها را
به سوی خانهات پیاده بال میزنم
پشت پنجره خوابت بگیرد
دلتنگ میشوی
یا کتاب میخوانی؟
پرواز هم مثل شنا
به جایی بند نیست
دستم را بگیر
تو را یاد بگیرم
بانوی زیبای من!
مطلب مشابه: اشعار سیاوش کسرایی؛ بهترین اشعار عاشقانه، احساسی و حماسی این شاعر