اشعار سوفیا اندرسون؛ بیوگرافی و مجموعه شعر عاشقانه این شاعر

در این بخش مجموعه اشعار سوفیا اندرسون شاعر اهل کشور پرتغال را گردآوری کرده ایم. در ادامه اشعار عاشقانه و بیوگرافی این شاعر را بخوانید.

مجموعه اشعار سوفیا اندرسون

اشعار سوفیا اندرسون؛ بیوگرافی و مجموعه شعر عاشقانه این شاعر

مختصری از بیوگرافی سوفیا لورن

سوفیا دملو برینر آندرسن متولد سال 1919 در پورتوی پرتغال بود ولی بیشتر عمرش در لیسبون گذشت. پدر بزرگش دانمارکی بود و به واسطه شغلش که دریانوردی بود، در شهر پوتو عاشق زنی شد و به همین جهت در پرتغال ماندگار شد و به همین دلیل نام خانواندگی آنها دانمارکی است.

سوفیا آثار ادبی جهان معاصر را ترجمه می کرد و اشعار شکسپیر، دانته، لورد بایرون، و اوریپید را به پرتغالی ترجمه می کرد. او آثار بسیاری از بزرگان پرتغال را به فرانسوی ترجمه کرد. او آثار فرناندو پسوآ را در مدتی طولانی ترجمه کرد. او در دهه هفتاد زندگی خود از سوی حزب سوسیالیست نماینده پارلمان شد ولی وقتی متوجه دروغ های سیاسی شد، استعفا داد.

بعد از این رخداد او منزوی شد و 20 سال پایانی عمر خود را در خانه ای نزدیک به دریا گذراند. او یکی از محبوب ترین شاعران چشور پرتغال است و مردم او را با نام کوچکش می شناسند. او یکی از شاعران مدرن پرتغال است که بسیاری از منتقدان آثار او را نقد کرده اند.

آینه‌ها تمام روز تابناک‌اند
هرگز آن‌ها تهی نیستند
مردمک صیقلی‌شان چشمانشان
همچون چشمان گریه می‌درخشد و برق می‌زند
حتّی زیر پلک‌های تاریکی.
در تاریک‌روشن واپسین ساعات شب
آنگاه که خاموشی، خود را در دل سکوت جای می‌دهد
تنها آنگاه است که نور ساکن اندرون آینه‌ها
رخ می‌نماید و چیره می‌شود بر ما،
نوری برکنده از درون آتشی، آبگینه‌وار سرد.

وقتی شب می گریزد قرمز است
و زندگی ما
به نظر خالی، بی فایده و غریبه است
کسی نمی داند شب به کجا می رود
یا از کجا می آید
اما پژواک گام هایش
هوا را از امواج و اطاق پر می کند
و خیابان های مرده را بیدار می کند
آنگاه اعجاز اشیا می لرزد
و چیزهای غریبه رشد می کند
چون یک گل قرمزخونی.

مطلب مشابه: اشعار نادر نادرپور؛ مجموعه شعر عاشقانه این شاعر درباره زندگی

باغ هایی هستند در تصرف نور ماه
که چون چنگ و عود در سکوت می لرزند
عشقت را میان انگشتانت محافظت کن
در باغچه ی آوریل جایی که تو نفس می‌کشی
زندگی نمی آید
دست‌های تو موفق نمی‌شود عطوفت دیگران را
چون گلی بچیند
چون گل‌هایی لرزان در باد
آه اگر تن تو از جنس ماه بود
اگر تو این باغچه‌ی پر از گرد و غبار بودی
درختان پُرگل
آن سایه‌ی مرموز سیاهی که
در امتداد راه‌ها می‌اندازند

میان درختان ساکت تاریک
آسمان سرخ، شعله می‌کشد
و دیونیسوس
زاده شده در دل رازناک غروب
غبار جاده‌ها را درمی‌نوردد.
سرشاری میوه‌های ماه سپتامبر
چهرهٔ او را در خود مأوا می‌دهند
هر یکی، سرشار از سرخی کامل او،
شکوه پرحرارت تابناکی
که مرز میان خدایان و میرندگان را مشخص می‌کند.

وقت ناهار یک ساحل ویران.
آفتاب لرزان, وسیع و بیکران
همه ی خدایان را از آسمان رانده است
نوری بی وقفه می ریزد چون یک مکافات
اینجا هیچ رنجی نیست، هیچ روحی
و دریای عظیم، تنها و پیر
کف می زند.

مطلب مشابه: اشعار ایلهان برک شاعر ترک؛ مجموعه شعر عاشقانه کوتاه و بلند این شاعر

جای دوری نرفته‌اند مرده‌ها
مانده‌اند همین جاو
در سکوت
تماشا می‌کنند ما را
هر قدمی که برمی‌داریم
برمی‌دارند و
هر غذایی که می‌خوریم
می‌خورند و
هر جمله‌ای که می‌گوییم
می‌گویند و
هر شب که می‌خوابیم
بیدار می‌نشینند و
از خواب که می‌پریم
برایمان آب می‌آورند و
می‌گویند چیزی نیست
خواب دیده‌ای
هنوز زنده‌ای

نور ماه زمین را از سراب پر می کند
و امروز, اشیا روحی باکره دارند
باد میان برگها بیدار می کند
یک زندگی ی مخفی و لغزان
ساخته از سایه و نور, هراس و آرامش
در هماهنگی ی کامل با روح من.

زمان خداحافظی می رسد
وقتی که باغچه ها تاریک می شوند
و باد از برابر می گذرد
وقتی که زمین صدا می کند
درها بسته می شود
وقتی که شب هر گرهی را در درونش باز می کند
زمان خداحافظی وقتی می رسد
که درختها صاحب روح می شوند
انگار که همه چیز روی آنها جوانه می زند
زمان خداحافظی زمانی ست که در عمق آینه ها
چهره ی من غریبه است و دور
و زندگی ی من از من جدا می شود.

از همه ی مکان ها در جهان
درساحل شیفته ی برهنه
با قوی ترین و عمیق ترین حس های عاشقانه
عشق می ورزم
جایی که من با دریا یکی می شوم
با ماه و بادها.

مطلب مشابه: اشعار هالینا پوشویاتوسکا شاعر معروف لهستانی با مجموعه شعر احساسی و عاشقانه

خدایان غیرانسانی به خاطر تو با هم جنگیدند
تو را در ساحل دیدم، متروک و تنها
نور را خوردم، ویران شده از بادها
و عضلات تو.

دیگر هرگز
در امتداد مسیرهای طبیعی سفر نخواهی کرد
دیگر هرگز خودت را زخم ناپذیر حس نخواهی کرد
واقعی و مسلط
ناپدید برای همیشه
آن چیزی که تو
بیش از هرچیز می جستی
حضور کامل همه چیز
و همیشه همان خواب و
همان دلتنگی خواهد بود

مردگان در کنار ما، خاموش
از جام لبریز حیات می‌نوشند
تنها سایه‌ها، در تعقیب حرکات و اشارات ما
درمی‌یابند گذر آرام آن‌ها را
شباهنگام
که به جست‌وجوی ما می‌آیند.
آن‌ها از اتاق‌هایی می‌گذرند که ما در آن‌ها خلوت گزیده‌ایم
خود را در هالهٔ حرکاتی می‌پوشانند که ما شکل بخشیده‌ام.
کلماتی را تکرار می‌کنند که ما در طیِ روز بر زبان رانده‌ایم
و خم‌شده بر بسترهای ما
رؤیاهای ما را همچون شیر سر می‌کشند.
لمس‌ناپذیر، بی‌شکل و بی‌وزن

آن‌ها با گرمای خون ما، خود را گرم نگه می‌دارند
لبخند می‌زنند بر نقش‌هایی که بازی می‌کنیم
و می‌گریند برای ما با چشمان نامرئی،
چرا که نیک می‌دانند رهسپار کدام دیاریم

مطلب مشابه: اشعار ابوالقاسم لاهوتی؛ مجموعه شعر عاشقانه کوتاه و بلند این شاعر

این مطالب را هم ببینید