شعر شماره ۲۶ از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد؛ تو را می خواهم و دانم که هرگز …

شعر شماره ۲۶ از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد را در روزانه بخوانید. فروغ فرخزاد با استفاده از زبان و فرم‌های جدید، به ویژه شعر نیمایی و سپید، به بازتعریف شعر فارسی کمک کرد. او از قید و بندهای قالب‌های کلاسیک فراتر رفت و با زبانی ساده و صریح، احساسات عمیق خود را بیان کرد. این نوآوری باعث شد تا شعر فارسی به سمت مدرنیته حرکت کند و فضایی جدید برای بیان اندیشه‌ها و احساسات فراهم آورد.

شعر شماره ۲۶ از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد؛ تو را می خواهم و دانم که هرگز ...

شعر شماره ۲۶

تو را می خواهم و دانم که هرگز

 به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به

رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

 از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان

بخواهد

 دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن

 نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

 لبش با بوسه می آید به سویم

 اگر ای آسمان خواهم که یک روز

 از این زندان خامش پر بگیرم

 به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که

من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

 فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

مطلب مشابه: شعر شماره ۲۵ از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد؛ یاد بگذشته به دل ماند و دریغ …

مطلب مشابه: شعر شماره ۲۴ از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد؛ دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز …

تفسیر این شعر

تفسیر این شعر

این شعر از شاعر معروف ایرانی، فروغ فرخزاد، به موضوعاتی چون عشق، آزادی و حسرت می‌پردازد. در اینجا به زبان ساده‌تر توضیح می‌دهم:

شاعر در این شعر از احساس عمیق خود نسبت به کسی که دوستش دارد، صحبت می‌کند. او می‌داند که هرگز نمی‌تواند به طور کامل در آغوش آن شخص باشد و از این موضوع ناراحت است. او خود را شبیه یک پرنده‌ای می‌بیند که در قفس اسیر شده و نمی‌تواند آزادانه پرواز کند.

در این قفس، او به آسمان صاف و روشن (نماد آزادی و عشق) نگاه می‌کند و آرزو دارد که روزی بتواند از این زندان رها شود و به سمت آن آسمان پرواز کند. اما در عین حال، او می‌داند که این آرزو شاید هرگز محقق نشود.

شاعر همچنین به تصویر یک کودک اشاره می‌کند که با خنده به او نگاه می‌کند. این کودک نمادی از امید و شادی است. شاعر از خود می‌پرسد اگر روزی بتواند از این قفس بیرون برود، چه چیزی باید به آن کودک بگوید؟ آیا باید بگوید که او هنوز هم یک پرنده اسیر است؟

در نهایت، شاعر به شمعی اشاره می‌کند که با سوز دل خود، محیط اطرافش را روشن می‌کند. او می‌گوید که حتی اگر بخواهد خاموش شود، باز هم نمی‌تواند زیرا وجودش بر دیگران تأثیر می‌گذارد.

به طور کلی، این شعر نشان‌دهنده‌ی احساسات عمیق انسانی مانند عشق، حسرت و آرزوی آزادی است.

مطلب مشابه: شعر شماره ۲۳ از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد؛ نمی دانم چه می خواهم خدا یا …

مطلب مشابه: شعر شماره ۲۲ از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد؛ امشب آن حسرت دیرینه من …

مطالب مشابه را ببینید!

شعر شماره ۲۴ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج؛ او را ز گیسوان بلندش شناختند … شعر شماره ۲۴ از مجموعه اشعار نیما یوشیج؛ بودم به کارگاه جوانی دوران روزهای جوانی مرا گذشت غزلیات حیدر شیرازی؛ گلچین اشعار زیبای شاعر سده هشتم شعر در مورد شهر و دیار؛ مجموعه اشعار دلنشین درباره شهر من غزل شماره ۴۸ از غزلیات سعدی؛ صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست … شعر شماره ۱۸ از اشعار ترکی شهریار؛ جانا گلمیشیک بیز بو جانان الیندن … غزل شماره ۵۰ از دیوان شمس مولانا؛ ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا … اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند} شعر در مورد علی اکبر؛ اشعار سوزناک شهادت و مخصوص شب هشت محرم متن محرم برای پست اینستاگرام؛ جملات و شعر حسینی برای استوری