شعر زیبا درباره لیلی و مجنون | اشعار عاشقانه و احساسی لیلی و مجنون
لیلی مجنون دو کاراکتر محبوب تاریخ ادبیات ایران هستند که تاثیر بسزایی در اشعار عاشقانه بعدی گذاشتند. در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم چندین شعر زیبا درباره لیلی و مجنون را برای شما دوستان قرار دهیم. اشعاری عاشقانه و بسیار زیبا که ارزش خواندن را قطعا دارند.

شعرهای عاشقانه لیلی مجنون
طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی
مدعی بود اگرش خواب میسر میشد
مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش
فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست
داند که چه درد میکشد مجنون را
سعدیا شرط وفاداری لیلی آن است
که اگر مجنون گویند به سودا نرویم
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
مجنون از آستانه لیلی کجا رود؟
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنونِ به لیلی نرسیده
در عهد لیلی این همه مجنون نبودهاند
وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی مقام مجنون است
مطلب مشابه: شعر عاشقانه کوتاه + مجموعه اشعار عاشقانه برای همسر و عشق
مطلب مشابه: شعرهای عاشقانه استاد شهریار؛ اشعار عاشقانه شهریار، گلچین شعرهای عاشقانه

عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حسن او قصوریست
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و روی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب میبینی و دندان که چونست
کسی کاو را تو لیلی کردهای نام
نه آن لیلیست کز من برده آرام
اگر میبود لیلی بد نمیبود
تو را رد کردن او حد نمیبود
عکس نوشته اشعار لیلی مجنون
عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور
حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست
گفت لیلی را خلیفه کان توی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش چون تو مجنون نیستی
همچو مجنون کو سگی را مینواخت
بوسهاش میداد و پیشش میگداخت
گرد او میگشت خاضع در طواف
هم جلاب شکرش میداد صاف
بوالفضولی گفت ای مجنون خام
این چه شیدست این که میآری مدام
پوز سگ دایم پلیدی میخورد
مقعد خود را بلب میاسترد
عیبهای سگ بسی او بر شمرد
عیبدان از غیبدان بویی نبرد
گفت مجنون تو همه نقشی و تن
اندر آ و بنگرش از چشم من
کین طلسم بسته مولیست این
پاسبان کوچه لیلیست این
همنشین بین و دل و جان و شناخت
کو کجا بگزید و مسکنگاه ساخت
او سگ فرخرخ کهف منست
بلک او همدرد و هملهف منست
آن سگی که باشد اندر کوی او
من به شیران کی دهم یک موی او
هر کس که مرا جوید در کوی تو باید جست
گر لیلی و مجنون است باری من و باری تو
میان ابروی او خشمهای دیرینهست
گره در ابروی لیلی هلاک مجنونست
هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش
هرگز ندیدست آسمان هرگز نبوده در جهان
مانند تو لیلی جان مانند من مجنون خوش
هر آن نقشی که پیش آید در او نقاش می بینم
برای عشق لیلی دان که مجنون وار می گردم
توبه نکنم هرگز زین جرم که من دارم
زان کس که کند توبه زین واقعه بیزارم
مجنون ز غم لیلی چون توبه نکرد ای جان
صد لیلی و صد مجنون درجست در اسرارم
نباشد مرغ خودبین را به باغ بیخودان پروا
نشد مجنون آن لیلی به جز لیلی صد مجنون
بنواز سر لیلی و مجنون ز عشق خویش
دل را چه لذتی تو و جان را چه مفرشی
از لیلی خود مجنون شدهام
وز صد مجنون افزون شدهام
لیلی ما ساقی جان مجنون او شخص جهان
جز لیلی و مجنون بود پژمرده و بیفایده
عشق لیلی نه به اندازه هر مجنونیست
مگر آنان که سر ناز و دلالش دارند
ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
حدیث حسن تو و داستان عشق مرا
هزار لیلی و مجنون بر آن نیفزایند
ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی
تا خون دل مجنون از دیده نپالاید
اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل
مطلب مشابه: شعر عاشقانه شاد؛ مجموعه اشعار عاشقانه زیبا برای عشقم
مطلب مشابه: شعر عاشقانه برای همسر + مجموعه اشعار و عکس نوشته های احساسی برای همسر

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
اشعار عاشقانه و بسیار زیبای لیلی مجنون
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را
عشق لیلی سخت زنجیریست مجنون آزما
این کسی داند که زنجیری بود در گردنش
در اولِ عشق و جنون، آهم ز گردون بگذرد
آغازِ کارم این چنین، انجامِ آن چون بگذرد
لیلی که شد مجنون ازو، دور از خرد صد مرحله
کو تا ز عشق رویِ تو، صد ره ز مجنون بگذرد
ز بوی زلف تو مفتونم ای گل
ز رنگ روی تو دلخونم ای گل
من عاشق ز عشقت بیقرارم
تو چون لیلی و من مجنونم ای گل
دلا چونی دلا چونی دلا چون
همه خونی همه خونی همه خون
ز بهر لیلی سیمین عذاری
چو مجنونی چو مجنونی چو مجنون
خوشا آن دل که از خود بیخبر بی
ندونه در سفر یا در حضر بی
بکوه و دشت و صحرا همچو مجنون
پی لیلی دوان با چشم تر بی
چه خوش بیمهربانی هر دو سر بی
که یکسر مهربانی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریدهای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی
رفیقی گفت با مجنون گمراه
که لیلی مُرد گفت الحمدلله
چنین گفت او که ای شوریده دین تو
چو میسوزی چرا گوئی چنین تو
چنین گفت او که چون من بهره زان ماه
ندیدستم نبیند هیچ بدخواه
دل عاشق ز عشق بیمار است
نالهٔ زیر عاشقان زار است
وصف معشوق را ز عاشق پرس
حسن عذرا ز چشم وامق پرس
وصف شیرین به نزد خسرو گوی
مهر لیلی ز طبع مجنون جوی
شعر لیلی و مجنون از عراقی
مطلب مشابه: شعر عاشقانه دیوانه کننده؛ 40 اشعار دیوانگی عشق و عاشق شدن
مطلب مشابه: تک بیتی عاشقانه از شاعران مختلف + عکس نوشته های زیبای احساسی و رمانتیک
شعر درباره لیلی مجنون
تا مبتلا نگردی، گر عاقلی مدد کن
در کار عشق لیلی، مجنون مبتلا را
سیف فرغانی
غزالان را ز وحشت باز می دارد تماشایش
چو مجنون هر که را سودای لیلی کرد صحرایی
لیلی نمیپرسد ز کس، مجنون دل ناشاد را
شیرین نمیداند مگر، جان کندن فرهاد را
ای برده آرام دلم! بازآ که از بی طاقتی
تا چند مانند جرس، از دل کشم فریاد را
محمدزمان سمرقندی
مجنون که تمام، محو لیلی نشود
شایستهی انوار تجلی نشود
گفتی که به عشق دل تسلی گردد
عشق آن باشد که دل تسلی نشود
رضی الدین آرتیمانی

تا از ره و رسم عقل، بیرون نشوی
یک ذره از آنچه هستی، افزون نشوی
من عاقلم، ار تو لیلی جان بینی
دیوانه تر از هزار مجنون نشوی
شیح بهایی
شعر یک شبی مجنون نمازش را شکست
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجدهای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کردهای
بر صلیب عشق دارم کردهای
جام لیلا را به دستم دادهای
وندر این بازی شکستم دادهای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خستهام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو… من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک «یا رب»ت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانهام در میزنی
حال این لیلا که خارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
مرتضی عبداللهی
مطلب مشابه: اشعار دوستت دارم + مجموعه 30 شعر با موضوع دوستت دارم و عاشقتم
مطلب مشابه: دکلمه عاشقانه + شعر و نوشته های عاشقانه زیبا و پر محتوا