دکلمه عاشقانه + شعر و نوشته های عاشقانه زیبا و پر محتوا
دکلمه و شعر عاشقانه زیبا
دکلمه عاشقانه با اشعار زیبا و نوشته های شورانگیز عاشقانه و احساسی بسیار پر محتوا را در این مطلب روزانه آماده کرده ایم.
راه’هایی هست
برایِ گفتنِ دوستت دارم!(:
که هیچ ربطی به واژهها ندارند♡
***
پروردگارا
در گرداب حوادث
و امواج کمرشکن دردها
چون کشتی بان تو باشی
خاطرم آسوده است
که به سر منزل مقصود خواهم رسید
***
از غزل خوانی چشمان پر از ناز تو آه
من فدای رخ زیبای تو ای حضرت ماهدلبر ماهرخِ فتنه گرِ شهر آشوب
یک جماعت شده با طرز نگاهت گمراهجنگ نرم،اسلحه ی مخفی چشمان تو نیست؟
صاحب آلت قتاله ی چشمان سیاهای زلیخای زمان،حضرت زیبای جهان
یوسفت خسته شده در کف تنهاییِ چاههمه گفتیم که بر دلبری ات آمنّا
تو ولی زمزمه ی زیر لبت لا اکراهجان من بر کف و عشقم همه اش تقدیمت
نور چشمم!تو ببین و تو بگو و تو بخواهکار من نیست تحمل، که تو چون معجزه ای
به خداوند، به نقاش ظریف تو پناه
***
از ایستگاه دل تنگی
هر روز قطاری می گذرد!
تو
نمی آیی !!!!
اشک هایم می میرند
قلبم خالی می شود.
اما
امان از چشم هایم!!
هم چنان براه می مانند...
***
اشعار عاشقانه با دکلمه های زیبای احساسی
با که خواهی باز کرد
این در که بر من بسته ای ؟
بر که خواهی بست دل را،
چون ز من برداشتی…
***
جایات اینجا نیست
اینجا خیلی تاریک است.
تو از مادر به ماه میرسی،
از پدر به نقطهی نور.
***
گفتی ز ناز بیش
مرنجان مرا، برو!
آن گفتنت که بیش
مرنجانم آرزوست…
***
روی پیشانی ام سیاه شده
دستمال ِ سپید مرطوبم
دارم از دست می روم اما
نگرانم نباش ، من خوبم !هیچ حسی ندارم از بودن
تیغ حس میکند جنونم را
دارم از دست می دهم کم کم
آخرین قطره های خونم رادر صف ِ جبر خاک منتظرم
اختیار زمان تمام شود
زندگی مثل فحش ارزان بود
مرگ باید گران تمام شود !از سرم مثل آب می گذرد
خاطراتی که تلخ و شیرین است
زندگی را به خواب می بینم
مرگ ، تعبیر ابن سیرین است !در سرت کل ّ ِ خانه چرخیدن
توی تقدیر در به در گشتن
هیچ راهی برای رفتن نیست
هیچ راهی برای برگشتنخودکشی بر چهار پایه ی عشق
مثل اثبات دال و مدلولی است
نگرانم نباش ، من خوبم
« مرگ یک اتفاق معمولی است ! » **محمد سعید میرزایی
***
شعر بلند احساسی و دکلمه زیبای عاشقانه
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت
در بین غزل نام تو را داد زدم، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟
من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت
با شانه شبی راهی زلفت شدم اما …
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت
در محفل شعر آمدم و رفتم و … گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت …محمد سلمانی
***
کفشهای سیاه من
با لکههای کهنهگی شان
با سوراخهایی که باران را
به جورابهای من پیوند میدادند
چهقدر دنبال تو آمدند
چهقدر صبورانه منتظر ماندند
برای شنیدن صدای کفشهایت
بر سنگفرش پارک پرت کنار بزرگراه
چهقدر رج زدند آن خیابان خاطرهخیز را
برای تلاقیِ کوتاه نگاههامان
که همیشه ختم میشد به اخمِ تو
و من چه ظالمانه از یاد بردمشان
با خریدن کفشی نو
کفشی که قشنگ بود
اما نمیتوانست تازیوار ردت را بو بکشد
و گم شدم با کفشهای تازهام
در خیابانهایی که به تو نمیرسیدند
بلکه هنوز
در کنج انبار آن خانهی قدیمی
جفتی کفش سیاه کهنه مانده باشد
که نمکیها هم
روی خوش به آنها نشان نمیدهند
باید دوباره بپوشمشان!
شاید آن کفشها همچنان
راه رسیدن به تو را بلد باشندیغما گلرویی
***
اشعار بلند عاشقانه و دکلمه های خواندنی
بعد مدت ها که آمد مثل من عاشق نبود
گرچه عاشق بود اما عاشق سابق نبود
یا برایش مثل یک بازیچه بودم یا که این
مرد شاعر، دختر چون ماه را لایق نبود
دوستش دارم هنوز و دوستش دارد ولی
حیف با من هیچ گاهی نازنین صادق نبود
از همان اول اگر می گفت حالا یحتمل
مرد شاعر این همه وارونه و دل دق نبود
از همان اول اگر می گفت عاشق هست حال
شاعر این عاشقانه همدم هق هق نبود
از همان اول اگر می گفت عشق اش نیستم
قلب من هم احتمالن مثل الآن شق نبود
از همان اول اگر می گفت میرفتم کنار
گرچه عاشق بود شاعر، لیک بی منطق نبود
حال من مثل کسی می ماند آن گاهی که در
بین اقیانوس ماند و پیش او قایق نبود
عشق دزدی را بلد بودم ولی افسوس که
مثل مرد ایده آل اش نام من سارق نبودهارون بهیار
***
دوستت دارم
تو همیشه با من بمون
این حس و از نگام بخون
تو رویای عشق منی
دوستت دارم اینو بدون
***
تو را با پنج حسم میخواهمت
بو میکنم موهایت را
لمس میکنم دستهایت را
چشم میدوزم به چشمهایت
گوش میدهم به صدای نفسهایت
و مزه میکنم لبهایت را
***
همانگونه که خورشید
هرگز از تابش باز نمی ایستد
قلب من نیز هرگز از دوست داشتنت
دست نخواهد کشید
***
نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام
فرسنگها هم دور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت…
کنار رویا هایم
دستهای دلواپسی ام را
قفل میکنم به بودنت…
تو…
همان جان منی…
که گاهی می رسی به لبهایم….
***
غیر از تو بر این دل اثر رهگذری نیست
جز یاد تو بر صفحه ذهنم خبری نیست
بی فکر تو و نام تو و حال و هوایت
بر قامت این مرغ دلم بال و پری نیست
***
قسمت این بود
که من با تو معاصر باشمتا در این
قصــه پر حادثــه
حاضــر باشمحکم پیشانی ام این بود
که تو گم شوی ومن بـه دنبال تو یک
عمر مسافـر باشــم
***
اعتبار آدمها بہ حضورشان نیست .
بہ دلهرہ اے است ڪہ در نبودنشان
احساس مے شود ..
بعضے از نبودن ها را
هیچ بودنے پُر نمے ڪند…
***
جز منِ بی تو آسمانم دود،
جز منِ با تو دودمان برباد،
ای دلیل اصیل نابودی!
وی دلیل عزیز ویرانی!چند مسعود سعد سلمان و
چند خاقانی پریشان و
چند یاغیتبار دیگر را
قصد داری به خاک بنشانی؟
***
خیلی ها
دوست دارند
جایِ آدم معروف ها
سیاستمدار ها
و یا دکتر، مهندس ها باشند
من اما
دلم می خواهد
جایِ کسی باشم
که تو
عزیزم صدایش می زنی…