شعر در مورد فلسفه زندگی { 50 اشعار فلسفی سنگین و با مفهوم زیبا }

حیرت در مقابل هستی فلسفه را به وجود آورد. از همان روزهای نخست نیز شاعران و عارفان ایرانی شعرهای فلسفی زیادی درباره هستی، زندگی و جهان سروده‌اند. ما نیز در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم شعر در مورد فلسفه زندگی را برای شما دوستان قرار دهیم.

شعر در مورد فلسفه زندگی { 50 اشعار فلسفی سنگین و با مفهوم زیبا }

اشعار زیبا درباره فلسفه و حکمت زندگی

زندگی سرشار از هوسهائی است که هر از چند گاهی نیاز به هرس دارند

کجاست آن باغبان پیر، که دست بر شاخه ای برد که همان زائده زندگی من است

من در گلدان خاطراتم شمعدانی کاشته ام که حتی ، بوئیدنش هم گاهی ، لیاقت می خواهد

پس ، آفرین بر آن معلم نقاشی ، که زیبا بر ما جلوه داد فرق میان هزار بوئیدن و یک بوسیدن

کاش زندگی فقط کاشتن و برداشتن بود و هرگز داشتنی در آن میان نبود

چون ، من از این داشته ها همیشه می ترسیدم ، امروز از آن من بودند و فردا از آن دیگری

آری ، فلسفه زندگی، به دمی گناه و به دمی توبه کردن نیست ، بلوغ را یک عمر توده کردن است

پس تنها و تنها، خرمنی از زندگی زیبا خواهد بود که محتوایش کاه و کلش عشق باشد

آنقدر خواندم این مطلب

الفبا را گشتم ازبَر

کنتِ دیوانه را دیدم

مرکبِ هستی بر ثلاثه میراند(1)

ذبحش را ترسیم میدارد دورکیم (2)

یکی در جمع وحوش های خود خواه سیر می آرد(3)

یکی همچو نخ ، ریلِ تسبیح می نشاند (4)

همه را خواندم ازبَر

ناگه یادم آمد این سخن

« از کجا آمده ام ؟ به کجا میروم آخِر ؟»

هر کس را بهر خود پاسخی ست

اما من !

تهی ز پاسخ سیر در اوراق میکنم

عاری ز اشرق و مشا و صدرا میشوم

بر بیرقِ سبع المثانی هستی را جویا میشوم

آب را خواهم شکافت !

در دلِ دریا قطره را خواهم جست

همچو سهراب چشم ها را خواهم شست

تا جورِ دیگر هستی را پرسم

« ازکجا آمده ام ؟ به کجا میروم آخِر ؟ »

مطلب مشابه: جملاتی از مصطفی ملکیان ؛ جملاتی بسیار فلسفی از استاد بزرگ فلسفه ایرانی

اشعار زیبا درباره فلسفه و حکمت زندگی

اشعار فلسفی زیبا

 کودکی, زمین خوردن

جوانی, زمین زدن

پیری, زمین گیر شدن

و چنین وُ

این است

فلسفه ی زندگی

خوشا وُ شادا

و صدها خوشا

آنانکه

هم در کودکی

هم در جوانی

و هم در پیری

شادی می کارند

و شادمانی درو می کنند

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

عقربهٔ ساعتِ شَمّاطِه دار ؛

گیج شد از گشتن و بیهودگی

فلسفهٔ زندگی و مرگ چیست؟

« کِشمَکِشِ سختی و آسودگی »‌

دیدنِ طالع به خرافاتِ پوچ ؛

رسمِ بدی بود که مرسوم شد

عیب از آن قهوه و فنجان نبود؛

فالِ من از آهِ کسی شوم شد

آمدن و رفتن ما از جهان؛

مثل گذر کردنِ باد است و رود!

مرگ اگر؛ باعثِ آسودگیست؛

میدَهمَش جان به هزاران درود

آه ؛ پس از مدتِ کوتاهِ عمر ؛

ما همه با خاک به یک سان شویم

تا که مجالیست در این زندگی ؛

کاش به واقع همه انسان شویم.

شاعر مهران اسدپور

مطلب مشابه: جملاتی از کتاب دنیای سوفی اثر یوستین گردر با متن هایی درباره فلسفه

اشعار زیبا درباره فلسفه و حکمت زندگی

شعر سنگین با معنی فلسفی

زندگی صحنه ی یکتای غم و شادی و فارق شدن است

سخت بیچاره ترین فلسفه زندگی عاشق شدن است

گه گاه دلم دل به دلی داد که دل دل می کرد

سهم من از سخن عشق در این معرکه نادم شدن است

بیهوده نخور ؛ غُصِهٔ این دارِ فنا را ؛

دریاب ، همین ؛ لحظهٔ کوتاهِ بقا را !

از فلسفهٔ زندگی و مرگ چه دانیم؟

باید بپذیریم، قوانینِ قَضا را !

بی هیچ گناهی همه محکومِ حیاتیم؛

در بند کشیدست جهان تک تکِ ما را !

می نوش که افسانه هستی همه هیچ است !

خوش باش دمی تا نروی راهِ خطا را !

آن کس که تو را ؛ کرده فراموش، رها کن ؛

یک عمر نکن ، خرجِ جفا ، گنجِ وفا را !

اندیشهٔ فردا نکن ای ؛ بی خبر از عمر ؛

شاید که نباشیم جز این ؛ یکشبه ، یارا !

هر کس که مُقَرَّب بُوَد ، این ؛ چرخِ فسونگر ؛

صد جرعه به او بیش دهد جامِ بلا را !

« مهران »؛ چه کسی واقِفِ اسرارِ الهیست ؟؟؟

پایان بده این قِصّه و این خوف و رَجا را !!!

شاعر مهران اسدپور

چون عهده نمی شود کسی فردا را

حالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماه رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما

مطلب مشابه: جملات ناب فلسفی بزرگان فلسفه؛ 100 متن قشنگ آموزنده از شخصیت های مهم

اشعار زیبا درباره فلسفه و حکمت زندگی

اشعار با معنی و مفهومی

می نوش که عمر جاودانی اینست

خود حاصلت از دور جوانی اینست

هنگام گل و باده و یاران سرمست

خوش باش دمی که زندگانی اینست

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی باده گلرنگ نمی باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست

امروز ترا دسترس فردا نیست

و اندیشه فردات به جز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

ای دل چو زمانه می کند غمناکت

ناگه برود ز تن روان پاکت

بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند

زان پیش که سبزه بردمد از خاکت

مطلب مشابه: جملات قشنگ کوتاه بی نظیر (70 جمله و متن زیبا و ناب برای استوری و کپشن)

اشعار زیبا درباره فلسفه و حکمت زندگی

شعر با معنی و مفهوم فلسفی

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده ست

این دسته که بر گردن او می بینی

دستی ست که برگردن یاری بوده ست

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است

گردنده فلک نیز بکاری بوده است

هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین

آن مردمک چشم نگاری بوده است

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده ست و روزی که گذشت

ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است

رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است

با اهل خرد باش که اصل تن تو

گردی و نسیمی و غباری و دمی است

چون بلبل مست راه در بستان یافت

روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت

دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

مطلب مشابه: جملات فلسفی تامل برانگیز و عمیق { 50 جمله کوتاه فلسفی زندگی }

اشعار زیبا درباره فلسفه و حکمت زندگی

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست

چون هست بهرچه هست نقصان و شکست

انگار که هرچه هست در عالم نیست

پندار که هرچه نیست در عالم هست

عمریست مرا تیره و کاریست نه راست

محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

ما را ز کس دگر نمیباید خواست

هر ذره که در خاک زمینی بوده است

پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است

گرد از رخ نازنین به آزرم فشان

کانهم رخ خوب نازنینی بوده است

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ

پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ

می نوش که بعد از من و تو ماه بسی

از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ

آنها که کهن شدند و اینها که نوند

هر کس بمراد خویش یک تک بدوند

این کهنه جهان بکس نماند باقی

رفتند و رویم دیگر آیند و روند

افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد کی شد

مطلب مشابه: اشعار فلسفی خیام شاعر معروف ایرانی ( گلچین شعر فلسفی این شاعر)

اشعار زیبا درباره فلسفه و حکمت زندگی

شعر سنگین و فلسفی ناب

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام زما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

عادت کرده ام به نبودن در لحظه ی بودن

به رفتن در وقتِ ماندن

به مردن در زمانِ زیستن

عادت کرده ام به تنهایی

به سکوت

به فروریختن و دم نزدن

به آوار شدن یکباره ی آبادی

عادت کرده ام به این همه پوچی

که در لحظه لحظه ی زندگی ام موج میزنند…

عادت کرده ام به وجود این سه نقطه ها…

که دنیایی از کلمات ناگفته را در خود جای داده اند

آری

عادت کرده ام به سیاه کردن بی وقفه ی دفتر بی خط

تا شاید خطی از زندگی ام در آن نمایان شود

من عادت کرده ام به عادی نبودن های جنون آمیز

هیس!!!

صدایی به گوش میرسد؟!

صدای پایِ رهگذری در این تاریکی

گوش کن …

گویی صدایی آشناست؟

صدایی که در انزوای شهر از عشق می گوید

صدا ، صدای جنون است و عاشقی…

مجنون از بیابان به خیابان آمده

و از بی وفایی لیلی ناله سر می دهد

و صدای تیشه ی فرهاد

از فراسویِ بیستون به آسمان برپاست

و از دلدادگی خسرو و شیرین زجه میزند

و باز هجوم وحشیانه ی بوف کور

که بی صدا صداقت زندگی را زیر سوال می برد…

خداوندا

خداوندا آیا فلسفه زندگی این است؟

چرا در این وادی توشه ی عاشق

درد است و تنهایی؟

زخم است و سکوت؟

سکوتی رساتر از هزار فریاد

و سوالی که تا ابد بی جواب باقی ماند…

دوباره تنها من و سکوتی مضمن ، که مزمن بود

سکوتی که حتی تنهایی را زیر سوال می برد…

می گویند

در انتهایِ تاریکی روشناییست

والا تاریکی معنا نداشت

ولی من دیده ام

زندگی مملو از تاریکیست

که لحظه ای روشنایی به آن تابیده است…

مسیحا

دیدن خوب نیست

بینا بودن خوب نیست

چون زمانِ تاریکی حسرت دیده ها را می خوری

و باز حسرت و سکوت و تنهایی

و باز امتدادِ این سه نقطه های بی پایان…

“هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار

از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار”

اشعار زیبا درباره فلسفه و حکمت زندگی

این قافله عمر عجب میگذرد

دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب میگذرد

بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد

وز خوردن آدمی زمین سیر نشد

مغرور بدانی که نخورده ست ترا

تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد

هر راز که اندر دل دانا باشد

باید که نهفته تر ز عنقا باشد

کاندر صدف از نهفتگی گردد در

آن قطره که راز دل دریا باشد

هر صبح که روی لاله شبنم گیرد

بالای بنفشه در چمن خم گیرد

انصاف مرا ز غنچه خوش می آید

کو دامن خویشتن فراهم گیرد

هم دانه امید به خرمن ماند

هم باغ و سرای بی تو و من ماند

سیم و زر خویش از درمی تا بجوی

با دوست بخور گر نه بدشمن ماند

ای دل غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده نئی غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش غم بوده و نابوده مخور

اشعار زیبا درباره فلسفه و حکمت زندگی

دی کوزه گری بدیدم اندر بازار

بر پاره گلی لگد همی زد بسیار

و آن گل بزبان حال با او می گفت

من همچو تو بوده ام مرا نیکودار

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یکدم عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیر فنا در گذریم

با هفت هزار سالگان سر بسریم

مائیم که اصل شادی و کان غمیم

سرمایه دادیم و نهاد ستمیم

پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم

آیینه زنگ خورده و جام جمیم

مطالب مشابه را ببینید!

شعر کوتاه درباره امام حسین؛ مجموعه اشعار کوتاه و دو بیتی درباره امام حسین و ماه محرم شعر عاشورا؛ مجموعه ای کامل از اشعار ماه محرم و شهادت امام حسین (ع) شعر شماره ۱۷ از اشعار ترکی شهریار؛ ایل کئچدی، باهار اولدو، خبر یوخ گولوموزدن … شعر شماره ۲۳ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج؛ نه هراسی نیست من هزاران بار تیرباران شده ام … شعر شماره ۲۵ از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد؛ یاد بگذشته به دل ماند و دریغ … شعر در وصف عشق (خاص ترین اشعار عاشقانه عشق) شعر عاشقانه دلبرانه با گلچین اشعار کوتاه و بلند احساسی رمانتیک برای عشق متن شعر نوحه ماه محرم؛ متن نوحه برای عزاداری ایام محرم و شام غریبان حسینی غزل شماره ۴۸ از دیوان شمس مولانا؛ ماهِ درست را ببین کاو بشکست خواب ما … غزل شماره ۴۹ از دیوان شمس مولانا؛ با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا …