شعرهای عاشقانه به یاد ماندنی؛ لیست اشعار احساسی زیبا از شاعران معروف
شعر فارسی قدمتی چند هزار ساله دارد. در این میان نیز بیشتر محتوای این شعرها عاشقانه بودند؛ عاشقانه هایی جذاب و زیبا که بی شک دل هر معشوقی را می برند. در ادامه ما قصد داریم بهترین شعرهای عاشقانه را برای شما عزیزان بنویسیم.
فهرست موضوعات این مطلب
شعرهای عاشقانه نثر ساده
اگر می خواهید یک متن و یا شعر زیبا برای مخاطب خاص خود بفرستید می توانید شهر نو عاشقانه را انتخاب کنید.
آغوش تو
آرامترین نقطهی دنیاست
هرچند که دیوانه ترین
عاشق جهانی…!!
عکس میگیرم
از ضربات شعری
که بر من فرود آوردی
عکس میگیرم
از صبحی برفی در ملائی که تو تیربارانم کردهای
عکس میگیرم
از صدای تو، لبخندت، شکستن آوازم
و نشان میدهم
به کسی که شعر مرا میخواند
و باریکهای از ابر
در حیرت لبخندش موج میزند
خورشیدی که تو را گرم می کند
بر من خواهد تابید
ماهی که به تو لبخند می زند
برای من از تو خواهد گفت
آسمانی که سقف تو ست
با من مهربان خواهد بود
زمین زیر پای تو
بستر من است
چقدر به هم نزدیکیم
محبوب من

همان لحظه که تو را دیدم دانستم
تو همان عشقی هستی که همیشه به دنبالش بودم
همان عشق واقعی و حقیقی
و اکنون که
سالهاست در کنار هم زندگی می کنیم
این عشق همچنان قوی و آتشین است
تو زندگی من را کامل کردی
اگر تو نبودی هرگز به آرزوهایم دست پیدا نمی کردم
عشق تو من را به کمال رسانده
همیشه عاشقت هستم
همسر عزیزم
رها
همچو پرنده ای در باد
می چرخم در هوایت
شاید باز هم
به تیر نگاهت دچار شوم
شاید
فرهاد خیاط پور باغبان
مطلب مشابه: شعر عاشقانه + مجموعه اشعار بلند، کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا از بزرگان جهان
کلماتی برای توصیف احساسم نسبت به تو ندارم
من خوشبخت ترین مرد روی زمین هستم
لمس دستان تو، لبخند زیبایت و حضورت
من را شیفته و گرفتار کرده است
اگر تنها یک آرزو داشته باشم، یک هدف والا
آن آرزوی کنار تو بودن برای همیشه است.
دوستت دارم عشقم
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم

از تو دورم …
اما ضرباهنگ انگشتانت را می شنوم
هنگامی که هر برگ کاغذ
به گلبرگی بدل می شود.
زنانگی ات را در واژه ها بریز و
به چشمانم بسپار .
یکی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمی داند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وا مانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمی داند
گاهی میان خلوت جمع
یا در انزوای خویش
موسیقی نگاه تو را گوش میکنم
وز شوقِ این محال
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن
پرواز میکنم …!
شعرهای عاشقانه قدیمی از شاعران بزرگ
ایران شاعرانی دارد که بر شاعران کل جهان تاثیر گذاشته است. از این شاعران میشود به سعدی، حافظ و مولانا اشاره کرد. ما در ادامه متن شعرهای عاشقانه این شاعران را قرار دادهایم.
شعرهای عاشقانه مولانا
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی
خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی
بی عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بیجنبش عشق در مکنون نشود
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه مولانا ❤️ ؛ 90 شعر گلچین دو بیتی و بلند شاعر مولانا

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را
بار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ را
تا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ را
تا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ را
من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را
من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را
دردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ را
در هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را
از آتش عشق در جهان گرمی ها
وز شیر جفاش در وفا نرمی ها
زان ماه که خورشید از او شرمنده ست
بی شرم بود مرد چه بی شرمی ها
جز عشق نبود هیچ دم ساز مرا
نی اول و نی آخهر و آغاز مرا
جان میدهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی

گر کسی گوید که بهر عشق بحر دل چرا شوریده و شیدا شود؟
تو جوابش ده که: اندر شوق بحر قطره بی آرام و ناپروا شود
از دل تو در دل من نکته هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه تر
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
شعرهای عاشقانه سعدی
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
گفتی نظر خطاست تو دل می بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنه کار می کنی
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
راه آه سحر از شوق نمییارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه سعدی؛ مجموعه گلچین زیباترین اشعار و غزلیات عاشقانه سعدی
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست
شعرهای عاشقانه حافظ
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم…
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم …
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه حافظ؛ گلچین مجموعه زیباترین اشعار عاشقانه حافظ شیرازی
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
چه جرم کردهام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بیدل نمیشود مقبول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
شعرهای عاشقانه باباطاهر
دل شاد از دل زارش خبر نی
تن سالم ز بیمارش خبر نی
نه تقصیره که این رسم قدیمه
که آزاد از گرفتارش خبر نی
اگر دل دلبر و دلبر کدام است
وگر دلبر دل و دل را چه نام است
دل و دلبر بهم آمیته وینم
ندونم دل که و دلبر کدام است
به سر غیر ته سودایی ندیرم
به دل جز ته تمنایی ندیرم
خدا دونه که در بازار عشقت
به جز جان هیچ کالایی ندیرم

نمیدونم دلم دیوانه کیست
کجا آواره و در خانه کیست
نمیدونم دل سرگشته مو
اسیر نرگس مستانه کیست
جدا از رویت ای ماه دل افروز
نه روز از شو شناسم نه شو از روز
وصالت گر مرا گردد میسر
همه روزم شود چون عید نوروز
عزیزا کاسه چشمم سرایت
میان هردو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی تو
نشیند خار مژگانم به پایت
مو که آشفته حالم چون ننالم
شکسته پر و بالم چون ننالم
همه گویند فلانی چند نالی
تو آیی در خیالم چون ننالم
مطلب مشابه: اشعار بابا طاهر عریان شامل دو بیتی های عاشقانه، قصیده و غزل
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
پسندی خوار و زارم تا کی و چند
پریشان روزگارم تا کی و چند
ته که باری ز دوشم برنگیری
شوی سربار بارم تا کی و چند
سه درد آمو به جانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار
ز بوی زلف تو مفتونم ای گل
ز رنگ روی تو دلخونم ای گل
من عاشق ز عشقت بیقرارم
تو چون لیلی و من مجنونم ای گل

به روی دلبری گر مایلستم
مکن منعم گرفتار دلستم
خدا را ساربان آهسته میران
که من وامانده این قافلستم
غم عالم همه کردی به بارم
مگر مو لوک مست سر قطارم
مهارم کردی و دادی به ناکس
فزودی هر زمان باری به بارم
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
(نشان از قامت رعنا ته وینم)
غم عشقت ز گنج رایگان به
وصال تو ز عمر جاودان به
کفی از خاک کویت در حقیقت
خدا دونه که از ملک جهان به
پریشان سنبلان پرتاب مکه
خمارین نرگسان پرخواب مکه
شعرهای عاشقانه از شاعران معاصر ایرانی
شاعران معاصر ایرانی در یک کلام فوقالعادهاند. از شاملو گرفته تا سهراب سپهری و ابتهاج و… در ادامه متن همراه ما باشید تا نگاهی بر شعرهای عاشقانه این بزرگان داشته باشیم.
شعرهای عاشقانه احمد شاملو
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند
دوست اش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم
اندوه اش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
هم چنان که شادی اش
طلوع همه آفتاب هاست

در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم
چه بی تابانه میخواهمت!
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده ی کنایت رفت
مجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بیهوده می خوانید
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بیهوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی ست
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ می کنم!
مطلب مشابه: گزیده اشعار عاشقانه شاملو + آثار ادبی و مجموعه شعر احمد شاملو شاعر معاصر کشور
شعرهای عاشقانه امیر هوشنگ ابتهاج
عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست
در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست
گر جهان از عشق، سرگشته است و مست
جان مست عشق بر من عاشق است

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست
دانی که آرزوی توست، تنها در دلم

چرا پنهان کنم؟عشق است و پیداست
درین آشفته اندوه نگاهم
تو را می خواهم ای چشم فسون بار
که می سوزی نهان از دیرگاهم
تو می روی و دل ز دست می رود
مرو که با تو هر چه هست می رود
دلی شکستی و به هفت آسمان
هنوز بانگ این شکست می رود
کجا توان گریخت زین بلای عشق
که بر سر من از الست می رود
نمی خورد غم خمار عاشقان
که جام ما شکست و مست می رود
از آن فراز و این فرود غم مخور
زمانه بر بلند و پست می رود
بیا که جان سایه بی غمت مباد
وگرنه جان غم پرست می رود
شب غم تو نیز بگذرد ولی
درین میان دلی ز دست می رود
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
مطلب مشابه: اشعار سایه؛ مجموعه شعر عاشقانه و برگزیده هوشنگ ابتهاج

عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست
در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست
نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد
چه خواهش ها در این خاموشی گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد
بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم
زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنگ حوصله را طاقت این توفان نیست

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم، گریه خندیده منم
یار پسندیده منم، یار پسندید مرا
شعرهای عاشقانه استاد شهریار
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز
خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز
در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم
پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
گر از من زشتی ای بینی به زیبایی خود بگذر
تو زلف از هم گشایی به که ابرو در هم اندازی
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
مطلب مشابه: مجموعه اشعار دو بیتی استاد شهریار + اشعار نو عاشقانه از شهریار

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار
به امیدی که تو هم شمع شب تار من آیی
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

باز در خواب شب دوش تو را می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم
به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
شعرهای عاشقانه فروغ فرخزاد
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
فرقی ندارد
چه ساعت از شبانه روز باشد
صدایت را که می شنوم
خورشید در دلم طلوع میکند
کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست
مطلب مشابه: گلچین شعر فروغ فرخزاد (زیباترین اشعار عاشقانه شاعر معروف فروغ)

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
شعرهای عاشقانه سهراب سپهری
بهترین چیز
رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است

هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان
خواهد بود
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،
سیب هست،
ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین
مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است پشت هیچستان رگهای هوا پر قاصدهایی است
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است . . .
مطلب مشابه: شعر عاشقانه سهراب سپهری + مجموعه شعر کوتاه و زیبا برای پروفایل و کپشن

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…
شعرهای عاشقانه قیصر امین پور
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویش تر

اکنون که پا به روی دل ما گذاشتید
پس دست بر دلم مگذارید و بگذرید
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود
ای عشق، ای سرشت من، ای سرنوشت من!
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها…
هر روز بی تو
روز مبادا است !
عاشقی را چه نیازیست به
توجیه و دلیل
که تو ای عشق
همان پرسشِ بی زیرایی…
چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم
چرا بی هوا سرد شد باد
چرا از ذهن
حرفهای من
افتاد
مطلب مشابه: اشعار قیصر امین پور + مجموعه شعر منتخب غزلیات، شعر نو و اشعار کوتاه
و قاف
حرف آخر عشق است
آن جا که نام کوچک من
آغاز می شود!

فکر می کنم
عاقبت
هجومِ ناگهانِ عشق
فتح می کند پایتختِ درد را…!
شعرهای عاشقانه از شاعران خارجی
درکنار شاعران ایرانی، شاعران خارجی نیز شعرهای بسیار زیبایی گفتهاند که در ادامه متن نگاهی بر آنها خواهیم داشت.
شعرهای عاشقانه شکسپیر بزرگ
خورشید به زیبایی چشمان معشوقه من نیست
لبهای معشوقه من از مرجان قرمزتر هستند
اگر برف سفید باشد، پس سینههای معشوق من چه رنگی است؟
اگر نقره سیمین است، چرا نقرههای سیاه روی سر او رشد میکنند؟
من گلدانهای گلدار قرمز و سفید زیادی دیدهام
اما گلهای هیچ کدام به زیبایی گل رز گونههای او نیستند
و عطری که از نفس معشوقه من بازمیگردد از همه عطرها خوشبوتر است
من عاشق شنیدن صدای او هستم و خوب من میدانم
که صدای او از صدای هر موسیقی بسیار لذتبخشتر است
وقتی که معشوقه من روی زمین راه میرود، گویا فرشتهای در حال قدم زدن است
و با این حال احساس میکنم که در بهشت هستم
من فکر میکنم معشوق من بسیار کمیاب است و مقایسه هرکسی با معشوقه من اشتباه خواهد بود

می توانی ستارگان را انكار كنی
مي توانی حركت خورشيد را انكار كنی
مي توانی حقيقت را دروغ بخوانی
در عشق من اما ، ترديدی نداشته باش
اگر روزی عاشق شدی
در آن سوز و گداز شیرین عشق مرا به یاد آر
زیرا همه عاشقان چنان باشند که من :
بی ثبات و بی قرار در هر کار
مگر در خیال چهره معشوق که در ضمیرشان پیوسته برقرار و پابرجاست
زیر آسمان درخشان از ماه و در زیر مخمل ستارهها
من در کنار تو در زمین ایستادهام
زمین و زمان آرام است
و من صدای نفسهای تو را میشنوم
به صورت مبهمی تو بسیار به من نزدیک هستی
اما خود را از من مخفی کردهای
من در حضور تو گم شدهام
اما نمیتوانم تو را پیدا کنم…
من مال تو هستم، هر کجا که هستی
شکوه ِ دنیا همچون دایره ای بر روی آب است
که هر زمان بر پهنای خود می افزاید
و در منتهای بزرگی هیچ می شود…
مطلب مشابه: گلچین اشعار ویلیام شکسپیر با مجموعه شعر زیبای عاشقانه و احساسی

همیشه به تو فکر میکنم،
در خوابم و در رویاهایم تو حضور داری
همیشه به تو فکر میکنم،
در تمام شب و در تمام طول روز، امیدوارم که تو تندرست باشی
من همیشه به تو فکر میکنم،
و آرزو میکنم که تو هم به من فکر کنی
هر دقیقه و هر ثانیه از روز، به تو فکر میکنم
من واقعاً همه این کارها را انجام میدهم
فقط به خاطر اینکه… من عاشقت هستم
شعرهای عاشقانه پابلو نرودا
تو را دوست دارم
همانند کسی که پنهانی
بعضی چیزهای تاریک
میان سایه و روح را دوست دارد

هیچ وقت آدم ها را با انتظار امتحان نکنید
انتظار، آدم ها را عوض می کند
امشب غمگینانه ترین سطرها را می نویسم؛
دوستش داشتم!
او نیز گاهی؛
دوستم می داشت
تو را از ته دل به یاد می آوردم،
دلی فشرده به غم،
غمی که آشنای توست.
پس تو کجا بودی؟
پس که بود آنجا؟
گویای چه حرف؟
چرا تمامی عشق
یکباره بر سرم خواهد تاخت
وقتی حس میکنم که غمگینم
و حس میکنم که تو دوری؟

عشق بسیار کوتاه است
اما فراموش کردن آن بسیار طولانی
مطلب مشابه: اشعار پابلو نرودا شاعر اهل شیلی (شعر عاشقانه و زیبا پابلو نرودا)
رنگ چشمان تو
آه! رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم
آه! ای عزیز ترین!
وقتی تو هستی
همه چیز هست – همه چیز!
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تا من باشم.
از میان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که
می خواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی
که لمس کرده ام
تنها تویی که
می خواهم به لمس کردنش ادامه دهم
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست
که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمی دانم عشق های دیگر چه سان اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام
عاشق بودن ، ذات من است…

دوستت دارم؛
تو را به عنوان چیزهای تاریکی
که باید دوست داشت، دوست دارم
در خفا، بین سایه و روح دوستت دارم
به عنوان گیاهی که هرگز نمی شکوفد
اما نور گلها را در خود پنهان کرده است
ممنونم بابت رایحه ای که در من پنهان است
که از عشق است
که از زمین بلند می شود
دوستت دارم
بی آنکه بدانم چگونه، کی و چرا
تو را بی شایبه دوست دارم
بی هیچ پیچیدگی و غروری
چرا که راهی جز این نیست
شعرهای عاشقانه محمود درویش
هیچ چیز بر بوی آنکه دوستش داریم غالب نمی شود
حتی اگر همه ی فرانسه را
در یک شیشه عطر جمع کنند!

دستانت را می خواهم برای به دوش کشیدن قلبم
گویی زندگی ما
تکه بیابانهایی است
که صاحبان زمین بر سر آن جدال میکنند
در حالی که ما، همسایه غبار گذشتگان خود هستیم
هربار که نگاهت می کنم
جمله ای آشنا به ذهنم خطور می کند
در اين سرزمين
چيزی هست كه ارزش زندگی كردن دارد
روزی گفتیم فقط مرگ می تواند ما را از یکدیگر جدا کند
مرگ دیر کرد و ما از یکدیگر جدا شدیم

زمین را برایم آماده کن تا استراحت کنم
که من تو را تا مرز خستگی دوست دارم
مشتاقانه می میرم در آتش
یا آویخته به دار
یا به تیغی نشسته بر گلو
امّا محال است بگویم
عشقمان گذشت و پایان یافت
عشقمان نمی میرد
شعرهای عاشقانه ادگارد آلن پو
سالها عشق،
در دقیقه ای نفرت فراموش می شود…

بوسه بر پیشانیت مینهم
در اين واپسین دیدار …
بگذار اقرار کنم حق با تو بود
که پنداشتی زندگانیم رویایی بیش نیست
با این وجود گر روز یا شبی
چه در خیال ، چه در هیچ
امید رخت بربندد
پنداری که چيز کمی از دست دادهایم ؟
گر اینگونه باشد
سراسر زندگانی رویایی بیش نیست
در میان خروش امواج مشوش ساحل ایستادهام
دانه های زرین شن در دستانم
چه حقیراز میان انگشتانم سر می خورند
خدایا ! مرا توان آن نیست که محکم تر در دست گیرمشان ؟
یا تنها یکی از آنها را از چنگال موجی سفاک برهانم ؟
آیا سراسر زندگانیتنها یک رویاست ؟
میخواستم رازهایم را
به تو بگویم
اما دیدم تو خودت
یکی از آنها هستی.
بوسه بر پیشانیت مینهم
در این واپسین دیدار
بگذار اقرار کنم :
حق با تو بود که پنداشتی
زندگانیم رویایی بیش نیست
با این وجود گر روز یا شبی
چه در خیال ، چه در هیچ
امید رخت بربندد
پنداری که چیز کمی از دست دادهایم ؟
گر اینگونه باشد
سراسر زندگانی رویایی بیش نیست
در میان خروش امواج مشوش ساحل ایستادهام
دانه های زرین شن در دستانم
چه حقیر
از میان انگشتانم سر میخورند
خدایا ! مرا توان آن نیست که محکمتر در دست گیرمشان ؟
یا تنها یکی از آنها را از چنگال موجی سفاک برهانم ؟
آیا سراسر زندگانی
تنها یک رویاست ؟

آن گاه که فرشتگان در آسمان ها ،
سر در گوش یکدیگر نهاده
و نجواگرانه نغمه های پرشور عشق را سر میدهند ،
هرگز نمیتوانند کلمه ای آسمانی تر از مادر بیابند.
شعرهای عاشقانه از والت ویتمن؛ شاعر بزرگ آمریکایی
با تو روراستم گوش کن!
اینجا از هدیههای لطیفِ قدیمی خبری نیست
من هدیههای زمختِ تازه پیش میکشم
پاداش ِ روزهایی که از دست خواهی داد
اندوختنِ آنچه که ثروت وُ مال مینامندش ممنوع است اینجا
هر چه به کف میآری
وَ هر آنچه نصیب از توفیق میبری
بینِ دور وُ بریها پخش کن به روی باز!
به شهرِ موعود خواهی رسید ولی
تا بخواهی سری به سامان بگذاری
ندایی که از آن گریز وُ گزیری نیست تو را به رفتن انگیزد باز
توشهی راهت نیز نیش وُ نیشخندی که در قفای تو
جوابِ هرچه چشمکِ عاشقانه را
با بوسهی گرمِ خداحافظی بده فقط
اجازه هرگز نده که درآغوشت گیرند
آنان که میگشایند به روی تو آغوش

از درون ازدحام
از دل اقیانوس خروشان،
قطرهای
با مهربانی فراز آمد
و به نجوا گفت:
«دوستات دارم
تمامِ عمر
تا که بمیرم.
سفر کردهام
راهی دراز را
تنها برای آن که در تو بنگرم،
بر تو دست بسایم.
چرا که نمیتوانستم
بی آنکه یک بار دیده باشمت
به مرگ تن دهم.
برای آنکه میترسیدم
از کف داده باشمت.»
ـ اکنون که یکدیگر را
نظاره کردهایم،
در هم تماشا کردهایم،
ایمنایم؛
پس خرسند و رام
به اقیانوس بازمیگردیم، عشق من؛
من هم پارهای از اقیانوسم، محبوبم
آنقدرها از هم جدا نیستیم؛
به هم واصل میشوند
تمام پارهها
تماشا کن عشق من!
اگرچه دریا
سخت کمر به جدایی بسته است
اگرچه لَختی جدا میبردمان
اما نمیتواند برای همیشه
از یکدیگر دورمان کند
ناشکیبا مباش
فاصله کوتاه است
و من میشناسمت.
به هوا
به خاک
به اقیانوس
سلام میدهم
در هر غروب آفتاب
به یاد عزیز تو ای محبوبم.
شعر عاشقانه برای تولد همسر
ما در ادامه متن شعرهایی با مضامین تولد همسر را برای شما عزیزان آماده کردهایم که امیدواریم از خواندن آنها نهایت لذت را ببرید.
پلک جهان می پرید
دلش گواهی میداد
اتفاقی میوفتد
اتفاقی میوفتد
و
فرشته ای از آسمان فرود آمد
تولدت مبارک
تولدت مبارک
ای گل گلدون من
هزار سال زنده باشی
بسته به تو جون من
این هدیه تولد
پیشکش چشمای تو
نازگل زیبای من
چشام زیر پای تو .
برایت یک بغل مریم
که مستش می شوی هردم
برایت قدرت آرش
که دشمن را زنی آتش
برایت سفرها ای ساده
حلال و پاک و آماده
برایت یک تن سالم
برایت هرچه خوبی هست
صمیمانه دعا کردم.
تولدت مبارک عزیزم ..!

تا شب نشده
خورشید را
لای موهایت میگذارم
و عاشق میشوم
فردا،
برای گفتن
دوستت دارم
دیر است
تولدت مبارک همسر عزیزم
وجود زیبایت وارد دنیا میشود
هدیه سالروزش این آوا میشود
عاشقی چون من بی پروا میشود
در شعر تولد غرق رویا میشود
اینگونه سالی دگر
از عمر تو آغاز میشود
تولدت مبارک، خوش اومدی ستاره
اگرچه از راه دورهیچ فایدهای نداره
شمعها رو روشن کن و به جام دو تارو فوت کن
نمیشه پیشت باشم فقط برام سکوت کن
تو این روزطلایی نگو کمی غم داری
بدون که دیوونهای به نام من داری

امشب دل من با دل تو جوره
امشب حس من یه حس مغروره
امشب شب میلاد چشماته
امشب تموم حسم باهاته
از تولد تو چند تا بهار گذشته
همه شادن امشب شب توئه فرشته
از میون قلبت یه آرزو جدا کن
تا سحر برقص و گل لباتو وا کن
این همه آمادهایم با نور و ساز و چشمک
ای عزیز امشب تولدت مبارک