اشعار هاینریش هاینه شاعر بزرگ ادبیات آلمان (40 شعر زیبا و عاشقانه)
دوستان ادبیاتی قطعا هاینریش هاینه را میشناسند. شاعر بزرگ آلمانی که تاثیر بسیار زیادی بر جنبش رمانتیسیسم و همچنین ادبیات آلمان داشته است. امروزه در دانشگاههای بزرگ دنیا، اشعار این شاعر آلمانی را تدریس میکنند. ما نیز در سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم اشعار هاینریش هاینه را برای شما دوستان قرار دهیم. با ما باشید.

بیوگرافی کوتاه هاینریش هاینه
کریستیان یوهان هاینریش هاینه شاعر و خبرنگار آلمانی در سده 19 میلادی بود. هاینه بیشتر به خاطر اشعار غناییاش مشهور شدهاست. او درضمن همزمان، شاعر رمانتیسیسم نیز بود.
آثار او یکی از پر ترجمهترین نوشتارها در ادبیات آلمانی بهشمار میروند. هاینه در یک خانواده آلمانی شده یهودی فقیر در دوسلدورف زاده شد و با همراهی و مساعدت عموی ثروتمندش از 1811 تا 1829 زندگی حرفهای خود را با تحصیل در رشته حقوق در دانشگاههای گوتینگن، بن و برلین آغاز کرد.
بعدها ولی به ادبیات بیشتر علاقهمندی پیدا کرد و با این وجود، تحصیلاتش در رشته حقوق را سال 1825 به پایان رسانید.
در همین زمان نیز او از یهودیت به مسیحیت پروتستانی گروید و در مراسم مذهبی نام خود را از «هاری» به «هاینریش» برگرداند.
در سالهای 1840 هاینریش هاینه به اندیشههای سوسیالیتی گروید و در ایام دوستی با کارل مارکس که هاینه از او 20 سال پیر بود منظومهای به نام «بافندگان سیلزی» نوشت که در آن موضوع شورش بافندگان در سال 1844 مطرح است.
هاینریش هاینه در 17 فوریه 1856 در پاریس درگذشت و در گورستان مونت مارتر به خاک سپرده شد.
شعرهای زیبای هاینریش هاینه
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگار درازی
من مالک قلبات بودم
دلات چه شیرین
خطاکار و کوچک بود
از این شیرینتر و خطاکارتر نمیتوان یافت
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبام را میفشردند
نمیدانم عشق برتر از اندوه بود
تنها میدانم هر دو بزرگ بودند.

در چشم ِ غمزده اشکی نیست
آنها پشتِ دستگاهِ بافندگی نشستهاند
و دندانهای بههمفشردهیشان را نشان میدهند:
آلمان، ما کفنت را میبافیم،
درونش نفرین ِ سهلایه را میبافیم
ما میبافیم، ما میبافیم!
نفرین بر خدایی که بر او نماز گزاردیم
در سرمای زمستان و در قحطی و فقر؛
بیهوده امید بستیم و بهانتظار نشستیم
او دستمان انداخت، بهبازیمان گرفت،
و بهانتظار ِ خود نشاند
ما میبافیم، ما میبافیم!
نفرین بر شاهی که پادشاهِ توانگران است،
شاهی که توانِ کاستن از بدبختیمان را نداشت
شاهی که واپسین سکههایمان را
با تهدید از ما گرفت
و ما را همچو سگان به جوخههای آتش سپرد
ما میبافیم، ما میبافیم!
نفرین بر میهن ِ دروغین،
جایی که در آن تنها ننگ و شرم
میرویند و به بار مینشینند،
جایی که در آن هر گل ِ نورَسی خم میشود
جایی که در آن تعفن و پوسیدگی
جانی تازه به کِرم میبخشند
ما میبافیم، ما میبافیم!
میرود،
دستگاهِ بافندگی به شدت صدا میدهد،
ما روز و شب یکنفس میبافیم
آلمانِ پیر، ما کفنت را میبافیم،
درونش نفرین ِ سهلایه را میبافیم،
ما میبافیم، ما میبافیم!
آه دوباره همان چشم ها
که زمانی مرا چنان عاشقانه سلام می داد
و دوباره همان لبها
که زندگی ام را شیرین می کرد
و دوباره همان صدا
صدایی که زمانی چنان مشتاقانه می شنیدم اش
فقط من همان نیستم که بودم
به خانه بازگشته ام اما دگرگون
از بازوان سفید و زیبایش
که سفت و عاشقانه به دورم می پیچید
به قلبش رسیده ام
به احساسات راکد و بی حوصله
سالها از پی هم می گذرند
هر سال دریغ از سال قبل
عشق هیچ گاه رهایم نمیکند
و تو در قلب من جای داری
کاش تنها یک بار میدیدمت
در برابرت زانو میزدم
و جان به لب رسیده میگفتم
بانو ، من عاشق شما هستم
مطلب مشابه: عاشقانه ترین اشعار خارجی (40 شعر رمانتیک قشنگ از شاعران معروف جهان)

زیباترین اشعار عاشقانه این شاعر
نامه ای که نوشته ای
هرگز نگرانم نمی کند
گفته ای بعد از این دوستم نخواهی داشت
اما، نامه ات چرا اینقدر طولانی است؟
تمیز نوشته ای، پشت و رو و دوازده برگ
این خودش یک کتاب کوچک است
هیچ کس برای خداحافظی
نامه ای چنین مفصل نمی نویسد
داغی تابستان
برگونه هایت
و زمستان سرد
بر قلب کوچکت
نشسته است
تو تغییر خواهی کرد
عزیزم
زمستان بر گونه هایت
و تابستان به قلبت
خواهد آمد
هر دو به هم عشق می ورزیدند، اما هیچ یک را
یارایِ اعتراف آن به دیگری نبود
چه دشمن خو، به هم می نگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند
عاقبت از هم جدا شدند و تنها، گاه در رویا
در اشتیاق هم بودند؛
دیر زمانی بود مرده بودند
و خود این را نمی دانستند
دل من نیز به کردار دریاست
تا بخواهی توفان دارد و جذر و مد و
نهان است در ژرفنای آن
چندین مروارید زیبا
دلا دلا غمگین مباش و
تقدیرت را تاب آور
بهار نو،دوباره باز پس میدهد،
هرچه را که زمستان از تو ربود.
خوشبختی نشمهایست آسانیاب
و هرگز درنگ نمیکند در یک جا
کنار میزند موی درهم پریشانی تورا
میبوسدش و سپس سریع و جلد میپرد.
خانم شوربختی،اما درست عکس اوست
به سینه میفشاردت ،سخت عاشقانه
میگوید،هیچ شتابی نیز ندارد
مینشیند کنار بسترت و میبندد دست و پایترا.
مطلب مشابه: اشعار لویی آراگون شاعر فرانسوی؛ گزیده زیباترین اشعار این شاعر

کلفت باردار شد و زایید__
برای چیست این همه غوغا؟
آنکه هرگز در زندگی دیوانگی نکرد
هیچگاه، فرزانه هم نبود.
به کار نمیآید،در آن احوال،
نه آوای ناقوس،نه دعای کشیش
نه تدابیر فرزانگان سنا
نه توپ و،نه هزار و یک نیرنگ
امروز،هیچ یک کارگر نیست
بچههای عزیز!
هردو به هم عشق میورزیدند ،اما هیچ یک را
یارای اعتراف به دیگری نبود:
چه دشمنخو، بههم مینگریستند،
و بر آن بودند از عشق درگذرند.
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،گاه در رویا
در اشتیاق هم بودند:
دیر زمانی بود مرده بودند
و خود این را نمیدانستند!
خیال نکن با تپانچه کلک خودم را میکنم و
ماجرایت،پایان شومی مییابد!
نقل امروز نیست.اين ماجرا
بارها به سرم آمده است.
رومی نیستم من،اسلاو هم نیستم
یک خر ناب و اصیل آلمانیم
درست مانند پدرانم.آنان چه سر به راه بودند
چه علف-دوست و چه با احساس.
دریا،
گوهران خود را دارد
آسمان،
ستارگان خود را
اما در قلب من،
در قلب من
در قلب من،
عشقیست بیکران
پهناور است دریا و آسمان
و پهناورتر از آن،
قلب من
و زیباتر از گوهران و آن ستارگان
عشق من است که میدرخشد و میتابد
مطلب مشابه: اشعار زیبای شارل بودلر؛ زیباترین اشعار عاشقانه و با معنی شاعر فرانسوی

شعر هاینریش درباره فردوسی بزرگ
شاعر شب و روز
پشت دارِ اندیشه نشسته بود
و سرودش، آن قالی بزرگ را می بافت
قالیِ بزرگی که شاعر
در تار و پودِ آن
گاهشمار اسطوره ای میهن اش
و تبار کهنِ پادشاهان پارسی را، باشکوهِ تمام می بافت
قصه ی پهلوانانِ محبوب مدرمش
کارهای برجسته ی قهرمانان اش
جانورانِ جادویی و دیوها
و گل های افسانه را گرداگردش رج می زد…
آنکه اولین بار عشق می ورزد
هرچند ناکام، باز هم خداست
اما آنکه باز هم عاشق می شود
دیوانه است
منِ دیوانه عاشق شده ام
یک بار دیگر، بی عشقی متقابل
خورشید و ماه و ستاره می خندند
من هم می خندم و می میرم
آن که نخستین بار عشق می ورزد
هر چند کام نگیرد، باز هم خداست.
ولی آن که دومین بار
عشق ناکام ورزد، دیوانه است.
منِ دیوانه، عشق می ورزم
دگر بار، بی عشق متقابل .
خورشید، ماه و ستارگان می خندند
و من نیز با آنان می خندم و می میرم … .
مطلب مشابه: اشعار پل الوار شاعر فرانسوی؛ مجموعه شعر عاشقانه و احساسی پل الوار

اگر گل ها،گل های زیبا می دانستند
که چه زخمی بر دلم نشسته ،
همراه من می گریستند
تا دردم را درمان کنند.
اگر بلبل ها می دانستند که دلم چه بار غمی دارد
نغمه ای مستانه سر می دادند ،
تا رنجم را
تسکین بخشند.
اگر اختران کوچک می دانستند
که چه اندازه افسرده ام ،
از آسمان به زیر می آمدند
تا اندکی امیدوارم سازند.
ولی این ها
هیچ کدام از هیچ چیزی خبر ندارند.
تنها یک تن است
که بر راز دلم آگاه است
او هم همان کسی است
که این دل را پاره پاره کرده است.
“ترجمه:شجاع الدین شفا”
وقتی مرا با مهربانی به آغوش کشیدی ،
روح من به آسمان پرواز کرد .
اجازه دادم تا روح تو نیز به پرواز در آید
و همزمان شهد شیرین لبانت را مکیدم …. .
در همه دورانها، رذل ها سعی کردهاند اعمال زشت خود را
با مصالح دینی، اخلاقی و میهن پرستی پنهان کنند.
عظمت جهان همیشه مطابق با عظمت روحی است
که به آن مینگرد. نیکوکار بهشتش را اینجا روی زمین پیدا میکند،
شرور هم اکنون جهنمش را اینجا دارد.
هر جا که کلام نتواند پیش رود، موسیقی آغاز می شود
همه چیز را گشتند و زیرورو کردند
بلوزها، شلوارها
دستمالها را و کتابهای ممنوعه
ای سفیهان که چمدانها را
میگردید
اینجا چیزی نمییابید
محمولهی ممنوعهای که با من
همراه است
در سرم پنهان است
مطلب مشابه: اشعار برتولت برشت شاعر بزرگ آلمانی با جملات آموزنده تاثیرگذار

وحشتناک است که بدنهایی که آفریدهایم از ما انتظار روحی داشته باشند،
اما بسیار هولناکتر، وحشتناکتر و مهیبتر آن است
که روحی بیافرینیم و او از ما طلب جسم کند وبا این خواسته در پی ما بیاید و دست از سرمان برندارد. اندیشه ای که در سر داریم چنین روحی است
وما را آرام نمی گذارد مگر آنکه جسمی بدان ببخشیم
و آن را به ظهوری محسوس بدل کنیم . تفکر در پی عمل است؛
و کلمه در پی گوشت شدن.
جایگاه بازنده را در نبرد آزادی
سی سال وفادارانه تاب آوردم
جنگیدم بدون امید به پیروزی
میدانستم هرگز سالم به خانه نمیرسم
اینک میافتم از پا بیهیچ شکستی
و سلاحهایم نشکستهاند
تنها قلبم شکسته است.
شاهزادگان (حاکمان) دستهای درازی دارند
کشیشها زبانهای دراز
و مردم گوشهای دراز
Those who burn books will in the end burn people.
-Heinrich Heine
آنها که کتابها را میسوزانند در آخر انسانها را نیز خواهند سوزاند.
بعد از سکوت
در بیانِ آنچه قابل گفتن نیست
هیچچیز به پای”موسیقی” نمیرسد.
در دوران جهالت، مذهب بهترین
راهنمای ملت ها بود، همان طور که
در شب های تاریك یك نابینا بهترین
راهنما ست؛ او راه را بهتر از بینایان
از چاه تشخيص میدهد،
اما احمقانه خواهد بود که پس از طلوع
خـورشيد، از آن کور پیروی کنیم !
در همه جا،
تعقیب دگراندیشان،
در انحصار روحانیت است…
دولت نمی تواند چیزی به ما ببخشد مگر این که چیزهای دیگری از کیسه ما برباید!

من به بهشت موعود کشیشان مقدس نما
باور ندارم
من فقط به چشمان تو مؤمن هستم،
که نور آسمانی ام هستند.
من به خداوندگاری که کشیشان مقدس نما
از آن سخن می گویند،
باور ندارم
من فقط به قلب تو مؤمن هستم،
و جز قلب ات هیچ خدایی ندارم.
من نه به شیطان باور دارم
و نه به جهنم و عذاب آن
من فقط به چشمان و قلب شیطانی تو
مؤمن هستم
هر دو عاشقانه دل در گرو هم داشتند،
زن شیاد بود و مرد سارق.
وقتی مرد دزدی و خلافی مرتکب می شد،
زن مستانه خود را به بستر می انداخت و خنده سر می داد.
روزها به لذت و شادمانی سپری می شد،
زن بر بالین مرد شب هایش را به صبح می برد.
مرد که به زندان افتاد،
زن کنار پنجره به خنده ایستاد.
مرد زن را فراخواند: آه به نزدم بیا،
دلتنگ تو هستم،
تو را می خوانم، تویی که عطشت را دارم،
زن سری تکان و داد و خندید.
ساعت شش صبح مرد را به دار آویختند،
ساعت هفت او را در گور گذاشتند،
ساعت هشت زن بازهم
شراب سرخ نوشید و خندید.
در چشمان تیرهشان
قطره اشکی حلقه نبسته است
نشستهاند پای دستگاه ریسندگی
با دندانهای بر هم فشرده
میخوانند: آلمان کهنسال! ما کفن تو را میبافیم
و در تار و پود کفنات لعن و نفرینمان را
میبافیم و میبافیم
هاینریش هاینه، سرود بافندگان
مطلب مشابه: جملات آموزنده گوته شاعر و فیلسوف آلمانی (سخنان و متن های پند آموز و خاص)