شعر پیری و تنهایی با مجموعه اشعار زیبا درباره پیر شدن
مجموعه شعر پیری و تنهایی غمگین
گلچین شعر پیری و تنهایی غمگین را در این بخش روزانه ارائه کرده ایم. امیدواریم این اشعار کوتاه دو بیتی و تک بیتی از شاعران معروف در مورد حس و حال پیری را بخوانید و لذت ببرید.
این سطرهای چین که ز پیری به روی مااست
هر یک جداجدا خط معزولی قوا است
صائب تبریزی
***
من پیـــر سال و ماه نیم، یـار بی وفا است
بـر من چـو عمر میگذرد پیر از آن شدم
حافظ
***
بیم آن است که تا چشم زنم پیر شوم
خستگی آید و پیری و نشیند بـر من
حمیدی شیرازی
***
پیـــــرانه سرم تاخت به دل، عشق جــوانی
در فصل زمستـان منـم و تـازه نهالی!
مهدی سهیلی
***
چشم بگشودم و دیدم زپس صبح شباب
روزپیری به لباس شب تار آمده بود
شهریار
***
پیری هر چند مالدار و غنی است
هرگزش لطف زندگانی نیست
شهریار
***
شعر دو بیتی تنهایی و پیری
از پیر گوشهگیری و سیر از جوان خوش است
از تیر راستی و کجی از کمان خوش است
صائب تبریزی
***
آدمی پیرچو شدحرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
صائب تبریزی
***
ریشه نخل کهنسال از جوان افزونتر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
صائب تبریزی
***
پیرما میگفت دریاها فزون از خاک ما است
پس مگو دیگر که نقش زندگی برآب نیست
مهدی سهیلی
***
پیری رسید و فصل جوانی دگر گذشت
دیدی دلا که عمر، چسان بی خبر گذشت؟
نظام وفا
***
روح پیران داشتم درجسم زیبای جوانی
این زمان روح جوان از عشق و جسمی پیر دارم
پژمان بختیاری
***
هر چند گرد پیری بر رخ نشست مارا
مشغول خاکبازی است دل برقرار طفلی
صائب تبریزی
***
عهد جوانی گذشت در غم بود ونبود
نوبت پیری رسید صدغم دیگر فزود
شیخ بهایی
***
تابه روی چشم سنگین، عینک پیری نهادم
مینماید محو و روشن چون یکی رؤیا جوانی
شهریار
***
شعر پیر شدن و تنها شدن
پیری اگر که گوهر دندان زمن گرفت
شادم که بینیاز مرا از خلال کرد
صائب تبریزی
***
غافلی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
نظامی
***
کنون پیرانه سر با یاد آن گمگشته میپویم
ندانم در جهان بیاو چه میخواهم چه میجویم؟
پژمان بختیاری
***
ای سرو که اسباب جوانی همهداری
با ما به جفـــــا پنجه مینــداز که پیریم
اوحدی مراغهای
***
الفت پیری و نسیان جوانی بین که دیگر
خود نمیدانم که پیری دوست دارم یا جوانی
شهریار
***
پیری مرا اگر چه فراموشکار کرد
از دل نبرد یاد زمان شباب را
صائب تبریزی
***
دریغا جوانی و آن روزگار
که از رنج پیری تن آگه نبود
مسعود سعد سلمان
***
گفتیم که ما و او بهم پیــــر شویــــم
مـا پیر شدیم و او جوان است هنوز
عبید زاکانی
***
سالها با بار پیری خم شدم در جستجویش
تا به چاه گورهم رفتم نشد پیدا جوانی
شهریار
***
به پیری آنچه مرا مانده لذّت یاد است
دلم به دولت یاداست اگر دمی شاداست
شهریار
***
وای چه خسته میکندتنگی این قفس مرا
پیـر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا
شهریار
***
اشعار تک بیتی پیری
پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت
تاب تن از تحمّل رطل گران گذشت
کلیم کاشانی
***
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
حافظ
***
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شـــود طرف شام بیشتر
صائب تبریزی
***
جوانی گفت پیری را چه تدبیر
که یار از من گریزد چون شوم پیر
جوابش داد پیر نغز گفتارکه در پیری تو خود بگریزی از یار
نظامی
***
پیری و طفل مزاجی بهم آمیختهایم
تا شب مرگ به آخر نرسد بازی ما
صائب تبریزی
***
گفتی مرا که پیر شوی ای پدر بیا
نفرین که در لباس دعا کردهای ببین
خرقانی ـ سروری
***
پیر شدم پیر و زین دیار عدم سیر
سیر شود از حیات هر که شود پیر
شمس ملکآرا
***
هر چند پیر و خستهام عیش جوانی میکنم
یک بار دیگر آشتی با زندگانی میکنم
ابوالحسن ورزی
***
برچهرة من آنچه سفیدی کند نه مو است
گردی است مانده بر رخم از رهگذار عمر
صائب تبریزی
***
شوخی مکن ای پیر که هر موی سپیدی
شمشیر زبانی است ز بهر ادب تو
صائب تبریزی
***
پیمانه ام ز رعشة پیری به خاک ریخت
بعد از هزار دور که نوبت به ما رسید
صائب تبریزی
***
نه پیری در گذشت ماه و سال است
که مرگ عشق و ترک ایدهآل است
حسین مسرور
***
دررخ پیران روشندل شبابی دیگر است
ساغر مردان حق پر از شرابی دیگر است
مجید شفق
***
اشعار زیبای تنهایی و پیری
بسا پیرا که دیدم سر خوش و شاد
جوان روی و جوان خوی و جوان یار
حسین مسرور
***
نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب روان باز ناید به جوی
سعدی
***
از مشرق بنا گوش، خندید صبح پیری
ما تیره روزگاران، در سیر ماهتابیم
صائب تبریزی
***
پیری به رخ ما خط از آن روی کشیده است
تا خوانی از این خط که ز دنیا چه کشیدیم
امیری فیروزکوهی
***
من نه پیرسال و ماهم گرسپیدم موی بینی
حسرت زلف سیاهی درجوانی کرده پیرم
فرصت شیرازی
***
گربه پیری دانش بدگوهران افزون شدی
رو سیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین
منوچهری
***
تعلّقم به حیات است وقت پیری پیش
که مفت باختهام موسم جوانی را
کلیم کاشانی
***
مخندای نوجوان زینهار بر موی سفید من
که این برف پریشان بر سر هر بام میبارد
صائب تبریزی
***
به پیری خاک بازی گاه طفلان میکنم برسر
که شاید بشنوم زان خاک بوی خردسالی را
راهب
***
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیریها
که از دل میبرد یاد شباب آهسته آهسته
صائب تبریزی
***
گرفتم سال را پنهان کنی، با مو چه میسازی؟
گرفتم موی را کردی سیه، با رو چه میسازی؟
صائب تبریزی
***
گفتم از پیری شود بند علایق سستتر
قامت خم حلقهای افزود بر زنجیر من
صائب تبریزی
***
در پیری از هزار جوان زنده دل تریم
صد نوبهار رشک برد بر خزان ما
نظیری نیشابوری
***
پیری و جوانی پیهم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
سعدی
***
چو بر سر نشیند ز پیری غبار
دگر چشم عیش از جوانی مدار
سعدی
***
سحرگه به راهی یکی پیر دیدم
سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم : چه گم کردهای اندرین راه؟بگفتا جوانی، جوانی، جوانی
***
چو گم شد از دلت عشق هوسباز
همــــانــــا شام پیری گشته آغاز
حسین مسرور
***
گذشت وقت جوانی و شادمانیها
رسید نوبت پیری و ناتوانیها
نقی کمرهای
***
چهره را از عشق خوبان ارغوانی کردهایم
شوخ چشمی بین که در پیری جوانی کردهایم
صائب تبریزی
***
ز دامنگیری پیری اگر آگاه میگشتم
به ذست غم نمیدادم گریبان جوانی را
مهری هراتی
***
گرچه پیریم از جوانان جهان دلخوش تریم
خندهها بر صبح دارد موی چون کافورما
صائب تبریزی
***
مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایّام جوانی را
پروین اعتصامی