اشعار عرفانی سعدی و مجموعه شعر عارفانه این شاعر
در این بخش اشعار عرفانی سعدی شاعر به نام و معروف ایرانی را گردآوری کرده ایم و امیدواریم از این مجموعه شعر عارفانه لذت ببرید.
فهرست موضوعات این مطلب
زیباترین اشعار عرفانی سعدی
خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
سعدی
شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
سعدی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
سعدی
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
سعدی
مطلب مشابه: داستان های کوتاه از گلستان و بوستان سعدی درباره پادشاهان
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود
سعدی
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان رانفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان راز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان راز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان راچو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان راچو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان راچه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان راز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان راجهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان رابه سلاح احد تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان راز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران رامنگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران راغم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان رابطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
شعر تک بیتی عرفانی سعدی
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا بفرمود با نادان مپیوند
سعدی
طیران مرغ دیدی، تو ز پای بند شهوت
به در آی تا بینی، طیران آدمیت
سعدی
حدیث دوست با دشمن نگویـــم
که هرگز مدعی محرم نباشــــد.
سعدی
مطلب مشابه: حکایت های گلستان سعدی با چند داستان زیبای گلچین شده
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
سعدی
گیرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
سعدی
عشق داغی است که تا مرگ نیاید نرود
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
سعدی
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیابر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیانانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیاای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیااول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیارو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیابرخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
اشعار عارفانه سعدی
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گر چه با آدمی بزرگ شود
سعدی
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
سعدی
صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
سعدی
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
سعدی
صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
سعدی
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
سعدی
دریغا که بر خـــــوان الـــوان عمـــــر
دمی خورده بودیم و گفتند بس
سعدی
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کج رفتار
سعدی
بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار منتویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار منبیا بیا درویش من درویش من
مرو مرو از پیش من از پیش منتویی تویی هم کیش من هم کیش من
تویی تویی هم خویش من هم خویش منهر جا روم با من روی با من روی
هر منزلی محرم شوی محرم شویروز و شبم مونس تویی مونس تویی
دام مرا خوش آهویی خوش آهوییای شمع من بس روشنی بس روشنی
در خانهام چون روزنی چون روزنیتیر بلا چون دررسد چون دررسد
هم اسپری هم جوشنی هم جوشنیصبر مرا برهم زدی برهم زدی
عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی
دل را کجا پنهان کنم
در دلبری تو بیحدی تو بیحدیای فخر من سلطان من سلطان من
فرمان ده و خاقان من خاقان منچون سوی من میلی کنی میلی کنی
روشن شود چشمان من چشمان من
مطلب مشابه: 10 گزیده اشعار بوستان و غزلیات سعدی + گلچین بهترین اشعار زیبای سعدی
شعر زیبا و تک بیتی عرفانی سعدی
برو خوشه چین باش سعدی صفت
که گرد آوری خرمن معرفت
سعدی
سعدیا! گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
سعدی
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
سعدی
پیری و جوانی پیهم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
سعدی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجــــائیم در این بحـــر تفکّر تو کجایی
سعدی
ببری مال مسلمان و چو مالَت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست!
سعدی
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی
سعدی
صراف سخن باش و سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو
سعدی
چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را
سجاده زاهدان را درد و قمار ما راجایی که جان مردان باشد چو گوی گردان
آن نیست جای رندان با آن چکار ما راگر ساقیان معنی با زاهدان نشینند
می زاهدان ره را درد و خمار ما رادرمانش مخلصان را دردش شکستگان را
شادیش مصلحان را غم یادگار ما راای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی
کز هرچه بود در ما برداشت یار ما راآمد خطاب ذوقی از هاتف حقیقت
کای خسته چون بیابی اندوه زار ما راعطار اندرین ره اندوهگین فروشد
زیرا که او تمام است انده گسار ما را
مطلب مشابه: عکس نوشته اشعار سعدی برای پروفایل + مجموعه شعر عاشقانه و زیبای شاعر معروف
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکردست عاقلی
سعدی
گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
سعدی
اشعار تک بیتی عرفانی
ای بلبـل اگـر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامــی
سعدی
به خاک پای عزیزان که از محبّت یار
دل از محبّت دنیا و آخرت کندم
سعدی
جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش
سعدی
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
سعدی
بسیار سـفر باید تا پخته شود خـامی
صوفی نشـــود صافی تا درنکشد جامی
سعدی
مطلب مشابه: اشعار سعدی در مورد دوست و دشمن + مجموعه شعر کوتاه و بلند در مورد دوستان و دشمنان
گنج خواهی در طلب رنجی ببر
خرمن ار می بایدت، تخمی بکار
سعدی
روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذّتی
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
سعدی
صبر بسیار به باید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
سعدی
نکوکاری از مردم نیک رای
یکی را به ده می نویسد خدای
سعد
فرزند بنده ای است خدا را، غمش مخور
تو کیستی که به ز خدا بنده پروری
سعدی
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی
سعدی
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
سعدی
قسم به جان تو خوردن طریق عزّت نیست
به خاک پای تو کان هم عظیم سوگند است
سعدی
ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
سعدی
ای خردمندکه گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کارآیدت آن دل که به خوبان نسپاری؟
سعدی
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه سعدی؛ مجموعه گلچین زیباترین اشعار و غزلیات عاشقانه سعدی