متن پیری و تنهایی؛ جملات غمگین دوران پیری و سالخوردگی

در این مطلب مجموعه ای از متن پیری و تنهایی سالخوردگی را آماده کرده ایم. در ادامه جملات غمگین درباره دوران پیری و سالخورده شدن افراد را گردآوری کرده ایم با ما همراه باشید.

متن پیری و تنهایی؛ جملات غمگین دوران پیری و سالخوردگی

متن احساسی پیر شدن

روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی
نه از بدگویی های دیگران می رنجی
و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت
به آن روز می گویند: پیری
آن روز ممکن است برای برخی پس از سی سال
از اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند فرا برسد
و برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نیفتد

پیر در پنهان هر رخداد،
نکته ها می بیند که دیده دیگران به دیدن آن نابیناست
ما با احترام به کهن سالان،
در حقیقت به فردای خود احترام می گذاریم

افسوس که ایام جوانی بگذشت
حالی نشد و جهان فانی بگذشت

جوانی شمع ره کردم که یابم زندگانی را
نجستم زندگانی را، و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری، آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی، کوره راه زندگانی را

روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی…
نه از بدگویی های دیگران می رنجی
و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت…
به آن روز می گویند: ” پیری “
آن روز ممکن است برای برخی پس از سی سال
از اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند فرا برسد
و برای برخی پس از هشتاد سال هم هرگز اتفاق نیفتد…
این دیگر به چگونه تاکردن زندگی با انسان ها دارد!

گابریل گارسیا مارکز

می گذرد، ولی
چه ماند از این پیر سالخورده
جز حسرت و دلتنگی……

در دل پیر
هست غبار غم، جوان
داغ و سوز بادهجران
در عزای نوجوانی
پیری و درد جدایی
هر چروک صورتش
یادگاران خزان زندگی!
صد حکایت هر خزانش!
پیری و بی روشنایی
سوز سرمای سکوتش
پیری‌ای وای بی عصایی!
کلبه اش ماتم سراگشته کنون
در نوردد جان او را بی نوایی!
رفت گرمای امید
گریه‌ی این پیر شمع‌
می‌گدازد هر چرایی!
همره هم سوز شمع
پیر آرام و نجیب.
راه او راه خدایی!
گونه‌ی خیس و نحیف
پینه بسته بر لبانش!
درد اندوه جدایی‌
می‌سراید ناروایی
گوش به زنگ درنشسته
سر رسد مهر وصفایی!
یاد پیران صفاکن
مکنید جور و جفایی!
خوانده آغاز جدایی!

“تقی جهانبخشی”

دلنوشته پیری و تنهایی

آرزو می کنم که سلامت و خوشحال بمانی و در نهایت شادابی و اشتیاق، پیر شوی…. که وا ندهی و روزگار را مغلوب خواسته ها و لبخندهات کنی. که سبز بمانی و هیچ زمانی امید را از یاد نبری…
آرزو می کنم یکی از روزهای صد سالگی ت، روی نیمکت پارکی نشسته باشی و در نهایت شور و هیجان، به خاطرات خوب سال های جوانی ت بخندی…
آرزو می کنم خوب پیر شوی، از آن پیرهای دوست داشتنی که جان و حوصله و اعصاب درست و حسابی دارند و آدم کیف می کند کنارشان و پای حرف هاشان بنشیند.

مطلب مشابه: شعر پیری و تنهایی با مجموعه اشعار زیبا درباره پیر شدن

گر عمر من از شصت فزون شد، شده باشد
ور طالع فرخنده زبون شد، شده باشد

این جان که به تنگ آمده است از قفس تن
روزی اگر از سینه برون شد، شده باشد

چه دیوانه وار با روزگاران
دست و پنجه نرم می کنیم
به جنگ سرنوشت می رویم
و غصه می خوریم
در جوانی …
جوانی را ، به پیری مبتلا می کنیم
نه جامِ ساکت و خنده
فقط غصه می خوریم
چه دیوانه وار می زیستیم و دَم نمی زنیم
چه دیوانه وار …
از روزگاران گذر می کنیم
شمع می شویم و
می سوزیم و حذر می کنیم

رعنا ابراهیمی فرد

من که صد سال از عمرم گذشته می دانم چه می گویم. آدم هرچه پیرتر می شود باید ذوق بیشتری برای شناختن قدر زندگی نشان دهد. آدم باید قریحه ی ظریفی پیدا کند، باید هنرمند بشود. در ده سالگی یا بیست سالگی هر احمقی از زندگی لذت می برد. اما در صد سالگی، وقتی آدم دیگر رمق جنبیدن ندارد باید مغزش را به کار بیندازد تا از زندگی کیف کند…

گل های معرفت

اریک امانوئل اشمیت

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﻣﻘﺼﺪ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺟﺎﻳﻰ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﻯ ﻣﺴﻴر ﻧﻴﺴت. ” ﻣﻘﺼﺪ ” ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻗﺪم‌هایی است ﮐﻪ ﺑﺮﻣﻰ ﺩﺍﺭﻳم …

سالمندی، موهبتی الهی است و سالمند اگر چه خسته ی راه است، ولی تجربه ی گرانبهایش، از بزرگ ترین گنجینه هاست …

پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

از کودکی بیرون می آییم، بی آنکه بدانیم جوانی چیست، ازدواج می کنیم، بی آنکه بدانیم متاهل بودن چیست، و حتی زمانی که قدم به دوره ی پیری میگذاریم، نمی دانیم به کجا می رویم:سالخوردگان، کودکان معصوم کهنسالی خویش اند.از این جهت، سرزمین انسان سیاره ی بی تجربگی است.

مطلب مشابه: شعر جوانی غمگین + اشعار غمگین و آموزنده برای گذر جوانی عمر

افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم

در دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کین اشارت ز جهات گذرا ما را بس

متن پیری و تنهایی؛ جملات غمگین دوران پیری و سالخوردگی

متن پیری و تنهایی

آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری نگاه می‌کند. فکر می‌کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه‌ی صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است …
اما وقتی به آن می‌رسد، می‌بیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده ، دور چشم‌هایش چین افتاده ، پاهایش ضعف می‌رود و دیگر نمی‌تواند پله‌ها را سه تا یکی کند و از همه بدتر ، بار خاطره‌هاست که روی دوش آدم سنگینی می‌کند …

خیلی تند رفت؛ کودکی هایمان، با آن دوچرخه قراضه اش. کاش همیشه پنچرمی ماند …

جان من
من نه برای جوانی سی سالگی هایت
نه برای ناز چشمان سیاهت
نه برای بازوان نیرومندت
و نه برای سبزی و طراوت بهارت
که برای خزان تنهایی هایت آمده ام
مرا ببر به روزهای سالخوردگی ات
به سردی و خشکی زمستانت
به چین و چروک های پیشانی ات
برف نشسته روی موهایت
و خستگی و درد زانوهایت
به روزهایی که دست های لرزان تورا خواهم گرفت
با چشم های کم سوی تو خواهم دید
با عصای چوبی تو قدم خواهم زد
و در خط عمیق لبخندت لانه خواهم کرد
همان روزهایی که فراموشت خواهد شد راه به خانه آمدن را
من اما آب مروارید چشم هایت را گردن آویز خستگی هایمان خواهم کرد
جان من
من معشوقه ی هفتاد سالگی های تو خواهم شد
و به اندازه ی تمام سال های پیری ات دوستت خواهم داشت.

مطلب مشابه: متن غمگین در مورد پیر شدن پدر و مادر و جملات احساسی خاص درباره والدین

به سال ها بعد فکر می کنم!
به زیبایی سپیدی موهایمان.
میدانستی؟
پیر شدن کنار تو چقدر می چسبد!؟
اینکه دستانم بلرزند،
پاهایم توان راه رفتن نداشته باشند،
و کنارت بنشینم و بی اختیار
سنگینیِ سرم را روی شانه هایت رها کنم!
خوابم ببرد.
و رویای آن روزی را ببینم
که برای اولین بار گفته ام،
دوستت دارم.
و تو خندیدی…
.

نگذاریم امروز
پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ،
تنهایشان را با عکس های قدیمی تقسیم کنند

منتظر میمانم
تا عصایت شوم
سوىِ چشمانَت
یاداورِ قرص هایت
هم بازىِ نوه هایت
من جوانى ام را،
براى پیرى ات کنار گذاشتم…

مطلب مشابه: شعر در مورد جوانی + مجموعه اشعار بلند، کوتاه، تک بیتی و دو بیتی درباره جوانی

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

در کهنسالی، انسان عاقل و فرزانه می شود و تجربه های خود را به نسل های بعد انتقال میدهد.

پیر شدن ربطی به شناسنامه ندارد
همین که دیگر میل خرید یک جوراب نداشته باشی
همین که صدای زنگ تلفن و یا شنیدن یک ترانه دلت را نلرزاند
همین که فکر سفر برایت کابوس باشد
همین که مهمانی دادن و مهمانی رفتن برایت عذاب اور باشد
همین که در دیروز زندگی کنی از آینده بترسی و زمان حال را نبینی
بی آرزو باشی .
بی رویا باشی .
بی هدف باشی .
عاشق نباشی
برای رسیدن به عشقت خطر نکنی
برای آرزوهایت نجنگی
شک نکن حتی اگر جوان باشی تو پیری…

گذر عمر یک لحظه است. انگار که چشم ببندی و باز کنی. خود را سپید موی و ناتوان ببینی و کار‌هایی که همه نیمه تمام مانده اند …

پیری نه به سن است ونه سال ونه عصایی دردست…
پیری،اگرت نیست شوری به سروشوقی به دل ونگاری سرمست.

پیر شدن ربطی به شناسنامه ندارد
همین که دیگر میل خرید یک جوراب نداشته باشی
همین که صدای زنگ تلفن و یا شنیدن یک ترانه دلت را نلرزاند
همین که فکر سفر برایت کابوس باشد
همین که مهمانی دادن و مهمانی رفتن برایت عذاب اور باشد
همین که در دیروز زندگی کنی از آینده بترسی و زمان حال را نبینی
بی آرزو باشی .
بی رویا باشی .
بی هدف باشی .
عاشق نباشی
برای رسیدن به عشقت خطر نکنی
برای آرزوهایت نجنگی
شک نکن حتی اگر جوان باشی تو پیری…

مطلب مشابه: متن سالمندان و مجموعه جملات و اشعار برای افراد پیر و سالخورده

در کلبه‌ی نـداری
افتاده پیـر مـردی
از بی کَسی
تنهایی.
در..
بستر بیماری
مرگ است آرزویش
رها کن
بی خیالی را
لحظه هامان درگذر
سرنوشت
من وتوست
شاید
به روز پیـری
حسرت و بینوایی
بیاااا
کوی محبّت
زود زود

“اصغر رضامند”

جملات غمگین دوران پیری

چه شد صبرو قرارم وایِ بر من
چه بد شد حال زارم وایِ بر من
جوانی رابه پیری هدیه دادم
سیه شد روزگارم وایِ برمن

من پیر شده ام
آنقدر پیر
که دست های یخی آدم برفی ها
یاد تو را از شانه هایم می تکانند
و من
من هیچ…
فقط شعرهای عاشقانه ام را
های های گریه می کنم …

مطلب مشابه: متن در مورد سن و سال و اشعار درباره بزرگ شدن و گذر سال های عمر

کاش به وقتِ پیری،
باز کنارِ هم باشیم….
.
شانه به شانه….
بالین به بالین…
.
کاش از شاملو خواندنَت،
برایِ منِ به قولِ خودت: سوگلی،
دست بر نداری…
.
حتی قربان صدقه یِ،
چین و چروک هایِ صورتَم بِرَوی….
.
کاش من در اوجِ پیری،
قرارِ قهوه و کیکِ جمعه هایمان را،
از یاد نَبَرَم….
.
و چه خوب میشود اگر،
رقصی که دوست داری را،
از برنامه یِ زندگی امان، حذف نکنم…
.
کاش بمانی….!
تا قدم زدن هایِ، آخرِ عمری اِمان را،
کنار هم باشیم…
.
پیری کنارِ تو کِیف دارد….

بی اعتنا از کنارت رد میشوند!
قدم هایت!
به مانند کودکی است که شروع به راه رفتن می‌کند
تفاوتش این است:
تکیه گاه او دستان مادرش
و تو…
عصای شکسته!

گاهی باید دیر شود

گاهی باید دیر شود
تا دیده شوی
ای زندگی ، باتو من
جوانی ام را به پیری سپرده ام
گاهی
خورده شیشه های محبت را به هم گره می زنم تا شاید
آثاری از جوانی ام را در خود ببینم
حال که بیمارجوانی ام
پیر گشته ام
گاه باید کمی دیر شود ،تا دیده شوی

گذر زمان یک حسرت همیشگی به ما می دهد
حسرت از دست دادن لحظه ها و فرصت ها

سر کوه بلند فریاد کردم
زه دوران جوانی یاد کردم

از این موی سفید و قوس پشتم
مو از دست فلك فرياد كردم

پیری

آتشینِ، بوسه اش
گرمی نداشت
آرواره ی بی دندان او
گاز زدن جویدن را
آرزو کرد،
برایش
برای خندیدن
بی چاره میشود
مجبور است
با دست پوست استخوانی اش
دهانش را بپوشاند!
خود سانسوری خنده؛
پایان شادمانی نیست.!
برق لبخند در اولین دیدار
تا آخرین نگاه؛
در خاطره ی ذهن می ماند.!
دعایی زیبا، نفرینی دلچسب؟
الهی پیر شی؛
جوانی…!

گذر عمر را نگریستم
هر روز منتظر فردا بودم و تند تر می دویدم که به فردا ها برسم
امروزها را هم از دست دادم برای فردا هایی که هیچ وقت به دست نیامد

باید باور کنیم
تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خسته‌ای
که در خلوت خانه پیر می شوی

ای کاش که بخت سازگاری کردی
با جور زمانه یار یاری کردی

از دست جوانی‌ام چو بربود عنان
پیری چو رکاب پایداری کردی

جوانی گفت پیری را چه تدبیر
که یار از من گریزد چون شوم پیر
جوابش داد پیر نغز گفتار
که در پیری تو خود بگریزی از یار

این مطالب را هم ببینید