شعر در مورد جوانی + مجموعه اشعار بلند، کوتاه، تک بیتی و دو بیتی درباره جوانی
مجموعه شعر در مورد جوانی را در این بخش گلچین کرده ایم و امیدواریم از این اشعار زیبای تک بیتی، دو بیتی، کوتاه و بلند لذت ببرید.
شعر جوانی زیبا
جوانی هدیهای بزرگ از طرف خداوند است که به سرعت به پایان می رسد. همه ما باید قدر جوانیمان را بدانیم تا بتوانیم به درستی از آن بهره بگیریم و در پایان عمر از نحوه سپری شدن آن پشیمان نشویم. گاهی خواندن یک شعر جوانی از شاعران ایرانی ما را به خودمان میآورد و باعث میشود بیشتر قدر جوانیمان را بدانیم.
تک بیتی در مورد جوانی
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی را
???
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
???
شادی کنید ای دوستان من شادم و آسودهام
بوی جوانی بشنوید از پیکر فرسودهام
???
عیش خوش و ایّام جوانی همه گوئی
چون بوی گلی بود که همراه صبا بود
???
بر ساحل دریای جوانی چو نشینم
هر دم گذرد از سر من موج خیالی
???
به روزگار جوانی درود باد درود
که دوره خوش من دوره جوانی بود
???
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
???
دریغا از جوانی، صد دریغا
که آن هم روزگاری بود و بگذشت
???
جوانی چون سواری بود و بگذشت
به گلزاری بهاری بود و بگذشت
همه کس راتن و اندام و جمال است و جوانی
وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی؟
???
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی را
???
بر باد رفت در غم و حسرت جوانیم
بی آرزو چه سود دگر زندگانیم
???
دوبیتی در مورد جوانی
افسوس که ایام جوانی بگذشت
دوران نشاط و کامرانی بگذشت
تشنه به کنار جوی چندان خفتم
کز جوی من آب زندگانی بگذشت
???
حد من نیست ثنایت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی راند ز دور
???
آمد بهار و تازه و تر شد گل و صبا
زان سرو نوجوان خبر تازه بر نداد
خوشوقت بادکش گذری هست
از آن طرف هر چند دور مانده ما را خبر نداد
???
نوجوان گشتی و شکل ناز را نشناختی
جای تسکین نیست زین پس بی قراران ترا
هر که را امروز خواندی باز فردا کشتیش
بارک الله این چه اقبال است یاران ترا
???
تو جوانمرد و دولت تو جوان
می به بخت تو نوجوان آمد
گل دگر ره به گلستان آمد
واره باغ و بوستان آمد
???
شباب عمر عجب با شتاب میگذرد
به دین شتاب خدایا شباب میگذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب میگذرد
???
عمر از کف رایگانی میرود
کودکی رفت و جوانی میرود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی میرود
???
اشعار زیبا درباره جوانی
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی
خوشا با پریچهرگان زندگانی
به وقت جوانی بکن عیش؛ زیرا
که هنگام پیری بُوَد ناتوانی
جوانی و از عشق پرهیز کردن
چه باشد ندانی، به جز جان گرانی
جوانی که پیوسته عاشق نباشد
دریغ است ازو روزگار جوانی
فرخی سیستانی
???
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
که زندگانی ده روزه زندگانی نیست
به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار
شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست
ز شرم موی سفیدست هوشیاری من
وگرنه نشئه مستی کم از جوانی نیست
جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب
درین زمانه که آثار مهربانی نیست
ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟
مرا که بهره به جز غفلت از جوانی نیست
برون میار سر از زیر بال خود صائب
که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست
صائب تبریزی
???
“شعر در مورد جوانی از شهریار”
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجزو نا توانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
“شهریارا” گو دل از ما مهربانان نشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند
شهریار
???
“شعر فرصت جوانی”
چارده پند آنکه چون داری بقا
تو غنیمت دار عمر خویش را
گر تو عمر خویش را ضایع کنی
پس کجا تو خدمت صانع کنی
چون جوانی پسر کاری بکن
پیر چون گشتی شود سردت سخن
در جوانی کار این دنیا بساز
تا برون آیی ز کفر و جهل باز
هر که او اندر جوانی کار کرد
نفس شوم خویش را رهوار کرد
عمر را میدان غنیمت هر نفس
چون رود دیگر نیاید بازپس
میسزد گر عمر را داری عزیز
چون رود بیشش نخواهی دید نیز
???
ز سری، موی سپیدی رویید
خندهها کرد بر او موی سیاه
که چرا در صف ما بنْشستی
تو ز یک راهی و ما از یک راه
گفت من با تو عبث نَنْشستم
بنشاندند مرا، خواه نخواه
قاصد پیریم، از دیدن من
این یکی گفت دروغ، آن یک آه
سپهی بود جوانی که شکست
پیری امروز برانگیخت سپاه
چو تو یک روز سیه بودم و خوش
سیهی گشت سپیدی ناگاه
تو هم ای دوست چو من خواهی شد
باش یک روز بر این قصه گواه
???
“شعر جوانی”
جوانی چنین گفت روزی به پیری
که چون است با پیریات زندگانی
بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم
که معنیش جز وقت پیری ندانی
جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا
نماند در این خانه استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف
تو گر میتوانی مده رایگانی
هر آن سرگرانی که من کردم اول
جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی
چو سرمایهام سوخت، از کار ماندم
که بازی است، بیمایه بازارگانی
از آن برد گنج مرا، دزد گیتی
که در خواب بودم گه پاسبانی
(شعر در مورد جوانی از پروین اعتصامی)
???
“جوان و کمال”
ای جوان چشم دلِ خود باز کن
زندگی را با هدف آغاز کن
راه پاکان و نیاکان پیش گیر
پند از یاران نیک اندیش گیر
هست آینده یکی کوه بلند
تا رسی آنجا، به پستی دل نبند
جوانا ره طاعت امروز گیر
که فردا نیاید جوانی ز پیر
قضا روزگاری ز من در ربود
که هر روزی از وی شب قدر بود
من این روز را قدر نشناختم
بدانستم اکنون که در باختم
ز روزگار جوانی خبر چه می پرسی
چو برق آمد و چون ابر نوبهاران رفت
ای نوجوان تو قدر جوانی خود بدان
کن سعی تا که خرّم و خوش برخوری از آن
تو درد پیری خود دانی امروز چاره کن
آن روز میشوی به یقین زار و ناتوان
تو باید آسمان پرواز باشی
درخشان همت و خود ساز باشی
تو باید آگه و بیدار باشی
به دور از دام استعمار باشی
به کار انداز نیروی اراده
مشو از مرکب کوشش پیاده
به راه علم و ایمان پیشتر تاز
چو خود کن ملت خود را سرافراز
جوانی بهار است ای برادر
همه گلها در آن روید سراسر
???
شعر در وصف ایام جوانی
افسوس که ایام جوانی بگذشت
هنگام نشاط و شادمانی بگذشت
تا چشم گشودیم در این باغ، چو گل
هفتاد و دو سال زندگانی بگذشت
???
شعر زیبای جوانی از استاد شهریار
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده را مانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
سخن با من نمیگوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بیهمزبانی را
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را
???
شعر در وصف جوانی و پیری
جوانی در درون دل نهفته است
جوانی در نشاط و شور خفته است
چو گم شد از دلت عشق هوسباز
همانا شام پیری گشته آغاز
???
شعر در مورد گذر عمر و جوانی
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
که زندگانی ده روزه زندگانی نیست
به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار
شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست
ز شرم موی سفیدست هوشیاری من
وگرنه نشئه مستی کم از جوانی نیست
جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب
درین زمانه که آثار مهربانی نیست
ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟
مرا که بهره به جز غفلت از جوانی نیست
برون میار سر از زیر بال خود صائب
که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست
???
شعری احساسی درباره جوانی
ز روزگار جوانی خبر چه می پرسی
چو برق آمد و چون ابر نوبهاران رفت
ای نوجوان تو قدر جوانی خود بدان
کن سعی تا که خرّم و خوش برخوری از آن
تو درد پیری خود دانی امروز چاره کن
آن روز می شوی به یقین زار و ناتوان
تو باید آسمان پرواز باشی
درخشان همت و خود ساز باشی
تو باید آگه و بیدار باشی
به دور از دام استعمار باشی
به کار انداز نیروی اراده
مشو از مرکب کوشش پیاده
به راه علم و ایمان پیش تر تاز
چو خود کن ملت خود را سرافراز
جوانی بهار است ای برادر
همه گل ها در آن روید سراسر
???
شعر جوانی پیری
آزرده جانی را مکش، بی خان و مانی را مکش
مسکین جوانی را مکش، تو هم جوانی، ای پسر
???
شعر زیبا در مورد جوانی و نوجوانی
جوانیام
گوشهی آغوش تو بود
لحظهای صبر اگر میکردی
پیدایش میکردم
آغوشت را باز کردی
برای رفتنام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم!
???
شعری سوزناک در مورد جوانی
ای جوانی
رفتی ز دستم، در خون نشستم
جوانی، کجایی؟
چرا رفتی که من با تو عهدی نبستم
غم پیری، نبود دیری، که در هم شکستم
جوانی را ز کف دادهام رایگانی
کنون حسرت برم روز و شب بر جوانی
نه هوشیار و نه مستم
ندانم که چه هستم
جوانی چو رفتی تو ز دستم
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
جفا کن که بودم دردا که دیدم از مهربانان، نامهربانی
غمت را نهفتم در سینه اما با کس نگفتم راز نهانی
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
چو این دل به نشا دادم
که چون جویم از رهابم
امیدم کجایی، کجایی؟
اگر در برم نیایی، بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
???
شعر در مورد درگذشت جوان ناکام
آمدی تا دوباره شب بوها
با عبورت ترانه خوان بشوند
تاک های تکیده و مرده
با نگاه شما جوان بشوند
???
شعری در مورد جوانی و نوجوانی
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
جملات عاشقانه انگلیسی
A heart that loves is always young.
قلبی که عشق می ورزد همیشه جوان است
???
شعر در مورد جوان ناکام
شباب عمر عجب با شتاب میگذرد
به دین شتاب خدایا شباب میگذرد
شباب و شاهدوگل مغتنم بود ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب میکذرد
???
شعری در مورد جوانی
افسوس که ایّام جوانـــــــی بگذشت
هنگام نشاط و شادمانی بگذشت
تا چشم گشودیم در این باغ، چو گل
هفتاد و دو سال زندگانی بگذشت