شعر در مورد هنر + مجموعه اشعار نو و سنتی در مورد هنر
در این مطلب مجموعه شعر در مورد هنر و زیباترین اشعار نو و سنتی قدیمی در مورد هنر را گردآوری کرده ایم.
فهرست موضوعات این مطلب

شعر نو با مضمون هنر
به پیری خو میگیرم
به دشوارترین هنر دنیا
کوبهای به در برای آخرین بار…ناظم حکمت
***
پدر من
از درد بیسوادی
به قدر یک پله هم
از نردبان شعر پارسی
بالا نرفت
و حتی اشعار بالانشینانش را
خوب حفظ نیست
و پدر تو
چه میداند
چه رنگیست
قرمز سخت
یا ترکیب آبی و قرمز
چه میشود؟
و هردو تنها شنیدهاند
بازیگر خاک صحنه میخورد
ولی نچشیدهاند
خلاصه از هفت نمره هنر
نمره هردو صفر
ولی
از نظر من
هر دو هنرمندند
و هنرشان
یک لقمه نان حلال درآوردن است
و آنها
صاحبان هنر هشتمندامیر رضایی
***
تنها یکی درختم
نوجی در آبکندی،
و جز اینم هنری نیست
که آشیانِ تو باشم…
مطلب مشابه: کپشن هنر با جملات و سخنان زیبا در مورد هنر
شعر زیبای مرد هنر سروده مهدی سهیلی
آن کس که خدا را به جنانی بفروشد
موسی نبی را به شبانی بفروشدهر کس که هنر بخشد و گوهر بستاند
صد سود کلان را به زیانی بفروشدافسوس بر آن مرد خردمند که روزی
اندیشه ی خود را به گمانی بفروشدبر پیکر خود جامه صد ننگ خریده است
آن کو شرف خویش به نانی بفروشداز مرد هنر بندگی خواجه نه زیباست
زشت است که خود را به جهانی بفروشدزان دوست که یک لحظه تو را پاس ندارد
بگریز به یکدم که به آنی بفروشددلبسته آزست نه دلداده معشوق
آن کس که خدا را به جنانی بفروشد
این غزل از دفتر شعر اولین غم و آخرین نگاه انتخاب شده بود.
***

شعر رهی معیری در رثای هنرمند
آن خداوند هنر، و آن نامور استاد رفت
خامه خون گرید، که استاد هنر بهزاد رفتآنکه نقشی طرفه میانگیخت چون خرم بهار
همچو گل، از برگ ریزان اجل بر باد رفتاو هنرمندی گرانقدر و قوی بنیاد بود
آن هنرمند گرانقدر قوی بنیاد رفتآنکه با دست هنر، نقش صور میریخت، مرد
و آنکه لوح ساده را، رنگ بقا میداد رفتمردم چشم هنر، از داغ او، در خون نشست
گرچه مردم را، طریق مردمی، از یاد رفتاو، نه تنها گشت پامال حوادث، کز نخست
از جهان سفله، بر آزادگان بیداد رفتگرچه آن سحرآفرین استاد جادو کلک ما
با دلی شاد آمد و با خاطری ناشاد رفتلیک، از رسم و ره آزادگی، رخ برنتافت
ای خوشا آنکس، که آزاد آمد و آزاد رفتآیت فضل و هنر، بهزاد افسونگر، رهی
رفت و با فقدان او، فضل و هنر بر باد رفت
مطلب مشابه: شعر هنر و هنرمند و اشعار زیبا از شاعران معروف کهن و معاصر درباره هنر
شعر در مورد هنر و بی هنری از پروین اعتصامی
باد بروت
عالمی طعنه زد به نادانی
که بهر موی من دو صد هنر است…بَرِ شاخ هنر چگونه خوری
تو که کارت همیشه خواب و خور است…هنر و فضل در سپهر وجود
عالم افروز چون خور و قمر استگر تو هفتاد قرن عمر کنی
هستیات هیچ و فرصتت هدر است…تو ز گفتار من بسی بتری
آنچه گفتم هنوز مختصر استگفت ما را سر مناقشه نیست
این چه پر گوئی و چه شور و شر استبی سبب گرد جنگ و کینه مگرد
که نه هر جنگجوی را ظفر استفضل، خود همچو مشک، غماز است
علم، خود همچو صبح، پرده در استچون بنائی است پست، خود بینی
که نهاش پایه و نه بام و در است…در تو برقی ز نور دانش نیست
همه باد بروت بی ثمر استاگر این است فضل اهل هنر
خنکا آن کسی که بی هنر است
مجموعه اشعار زیبا در توصیف هنر
به جهان خیره مشو، جلوه پوچ و گذر است
ز هنر عشق طلب کن که سراسر ثمر استحسین جلالی
***
به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنرپوریا بیگی
***
وصف تو کار کسی نیست بجز «حافظ» و «من»
عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی!پوریا شیرانی
مطلب مشابه: متن درباره نقاشی + جملات زیبا و خواندنی کپشن و استوری در مورد هنر نقاشی
نداشتیم هنر جز به بوم چنگ زدن
به عکسهای سیاه و سفید رنگ زدنعلی سلیمانی
***
غارتم کردهای و خنده کنان میگویی
صید دل از کف یک سنگ هنر میخواهدصفورا یالوردی
***
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود*
با هرکه توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!
***
هنر گر با خدا باشد روان بخشد به دنیایی
ولی از خود گذشتن دارد و توفیق میخواهدوگر روح هنر شد كشته از بی اعتنائیهاست
كه در عین شكیبائی هنر تشویق میخواهد
(؟)
***
لیلای هنر هزار مجنون دارد
یک جلوه ز حسن خود چو بیرون داردهرکس که به عشق هنری میسوزد
در سینه دلی نشسته در خون داردعلیرضا نظری
مطلب مشابه: متن در مورد فرهنگ و تمدن + سخنان و جملات زیبای بزرگان در مورد تمدن و فرهنگ
در حسرت فتحات، قلمِ شاعر و نقاش
زیباییِ تو، کار به دست همه دادهستشاید قلم فرشچیان معجزهای کرد
بازار هنر چند صباحی ست کساد است…محمدحسین ملکیان
***
دوبیتی در مورد هنر
فرزند هنر زاده جام و خم نیست
کار هنری میان مردم گم نیستفریاد مزن ناله مکن آه مکش
میرد هنری که در دل مردم نیست*
زمانه بی هنری میخرد زمان هنر نیست
گناه رفته ببخشا و فارغ از هنرم کنهمای ذوق و هنر بودم به خاک تپیدم
فغانم ار نشنیدی نگه بال و پرم کن*
هر واژه را به عشق تو در رقص آورم
جانا غم تو روح هنر میدهد به من*
مهدی سهیلی
***
شعر معاصر درباره هنر
وقتی كه رودش زاد و كوهش پرورش داد
طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیستحسین منزوی
***
گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند
ما را هنر نداده خدا جز توکلی
مطلب مشابه: سخن بزرگان علم و هنر در مورد عشق و جملات خاص درباره عشق
شعر در مدح هنر از دیگر شاعران بزرگ پارسی
غیر از هنر که تاج سر آفرینش است
دوران هیچ منزلتی جاودانه نیست(؟)
***
تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری
***
با اهل وفا و هنر افزون شود و کم
مهر تو و بیمهری گردون نه و هرگزهاتف اصفهانی
***
در کشتن ما عیب کنندش همه، لیکن
گر عیب نگیری، چه خوش است این هنر از وی*
گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستور
زیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تورامیرخسرو دهلوی
***
تا دامن دل به دست عشق تست
صد گونه هنر در آستین داردانوری
مطلب مشابه: شعر درباره علم و دانش + گزیده ای از اشعار شاعران بزرگ در مورد علم
بود به قدر هنر داغهای محرومی
فریب شهرت بی حاصل هنر نخوری*
از قبول نظر عشق شود عیب هنر
ورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا*
امیدها به هنر داشتم، ندانستم
که بخت سبز بر آیینه هنر زنگ است*
ستم به قدر هنر میکشند اهل هنر
به شاخ، سنگ به اندازه ثمر ریزد*
صائب فکند اگر چه هنر نان من به خون
رغبت همان به کسب هنر میشود مرا*
زخم از هنر همیشه به صاحب هنر رسد
چون خانه صدف که به آب از گهر رسد*
هیچ کس نیست که بر داغ هنر ناخن نیست
چه ضرورست که ما داغ هنر تازه کنیم
***
گهر داری، هنر داری به هرکار
بزرگی را چنین باشد دلایلمنوچهری
***
جهان هنر دایم آباد باد
از آن معدن فضل و کان هنرفخرالدین عراقی
مطلب مشابه: سخنان ونسان ون گوگ و جملات آموزنده با معنی و زیبا از نقاش معروف هلندی
ز کمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر
چه قیامت است بر آن هنر که به همچو بیهنری رسدبیدل دهلوی
***
مردم آن است که دین است و هنر جامه او
نه یکی بی هنر و فضل که دیباش قباست*
فرزند هنرهای خویشتن شو
تا همچو تو کس را پسر نباشدوانگه که هنر یافتی، بشاید
گر جز هنرت خود پدر نباشدای شهره درختی، بکوش تا بر
یکسر به تو جز کز هنر نباشدناصرخسرو
***
هر هنری کان ز دل آموختند
بر زه منسوج وفا دوختندگر هنری در تن مردم بود
چون نپسندی گهری گم بودگر بپسندیش دگر سان شود
چشمه آن آب دو چندان شودمردم پرورده به جان پرورند
گر هنری در طرفی بنگرندخاک زمین جز به هنر پاک نیست
وین هنر امروز درین خاک نیستگر هنری سر ز میان برزند
بیهنری دست بدان درزندکار هنرمند به جان آورند
تا هنرش را به زبان آورند*
خاک زمین جز به هنر پاک نیست
و این هنر امروز در این خاک نیست*
در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دستنظامی
***
هنر مردمی باشد و راستی
ز کژّی بود کمّی و کاستی*
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس
***
هنر در شعر سعدی
هنر باید و فضل و دین و کمال
که گاه آید و گه رود جاه و مال*
سعدی هنر نه پنجه مردم شکستن است
مردی درست باشی، اگر نفس بشکنی*
گر بیهنرم وگر هنرمند
لطف است امیدم از خداوند*
خردمند مردم هنر پرورند
که تنپروران از هنر لاغرند*
گر فریدون شود به نعمت و ملک
بیهنر را به هیچکس مشمار*
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
***
شعر مولانا در مورد نقاشی
قلم بگرفته نقاشان که جانم مست کفهاشان
که تصویرات زیباشان جمال شاخسار آمد
*
هر آن نقشی که پیش آید در او نقاش می بینم
برای عشق لیلی دان که مجنون وار می گردم
*
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
***
هنر در شعر مولانا
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
*ای دل برای دلخوشی، زر و هنر چون میکشی
دیدی تو از زر و هنر بیخسف یک قارون خوش؟*
خواجهام من نیز خواجه زادهام
صد هنر را قابل و آمادهام*
سامری را آن هنر چه سود کرد
کان فن از باب اللّهاش مردود کرد*
گر ترک یک هنر بکند مرد طبع او
مشغول کار دیگر گشت و دگر هنر*
گر فلاطون را هنر نفریفتی
نوحه کردی بر هنر بگریستی*
هنر چو بیهنری آمد اندر این درگاه
هنروران ز شادیت چون نه زین نفریدهمه حیات در اینست کاذبحوا بقره
چو عاشقان حیاتید چون پس بقرید*
عشق بود کان هنر، عشق بود معدن زر
دوست شود جلوه از آن پوست شود پر زر از این*
چون بمیری بمیرد این هنرت
زین هنرهات عار بایستی*
ای خرد ار بحریی دم مزن و دم بخور
چون هنرت خامشیست بر چه هنر عاشقی*
هر آن کس کو هنر را ترک گوید
ز بهر تو هنرمند عظیمست*
بیچاره دلی که ماند بیتو
طوطیست ولی شکر ندارددارد هنر و هزار دولت
افسوس که آن دگر ندارد
***
هنر در شعر حافظ
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی*
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش*
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند*
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست*
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست*
روز در کسب هنر کوش که میخوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد*
هنر بیعیب حرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کی سائلی بود*
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم*
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام*
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم*
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این؟!*
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران میداری
شعر در مدح هنر
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست*
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است*
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت