سخنان اریک فروم روانشناس معروف؛ جملات ارزشمند روانشناسی زندگی
اریک فروم یکی از معروفترین روانشناسان جهان است که آثار او به زبانی کاملا ساده نوشته شده و از همین رو مخاطب به راحتی میتواند با وی ارتباط برقرار کند. ما امروز در مجله اینترنتی روزانه نگاهی بر برترین و بهترین جملات عمیق و روانشناسانه از او خواهیم داشت؛ در ادامه متن همراه ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
اریک فروم کیست؟
اریک فروم روانکاو، جامعهشناس، روانشناس اجتماعی بلندآوازه مکتب فرانکفورت و همچنین یک سوسیال دموکرات و از برجستهترین فیلسوفان مکتب اومانیستی آمریکایی آلمانیتبار است. او در آثارش کوشید تا ارتباط متقابل روانشناسی و جامعه را شرح دهد و معتقد بود که با بهکار بستن اصول روانکاوی، به عنوان علاج مشکلات و بیماریهای فرهنگیِ بشر، راهی به سوی تحقّق یک «جامعه معقول» و متعادل از لحاظ روانی خواهد یافت.
جملات قصار از اریک فروم
ما می دانیم که انسان برای رشد کامل، به شرایط خاصی نیاز دارد. اگر این شرایط برای او فراهم نشود؛ اگر به جای گرما به او سرما بدهیم، اگر به جای آزادی او را در اختناق نگه داریم و اگر به جای احترام او را گرفتار دگر آزاری (سادیسم) کنیم، کودک از نظر جسمی نمیمیرد، ولی موجود کج و معوجی از کار در می آید. درست مثل درختی که موقعی به نور خورشید نیاز داشت، از آن محروم بود.
◽️این احساسات که کج و معوج و نتیجه شرایط نامساعد هستند، همان احساسات غیرعقلانی( منظور از عقلانی بودن در اینجا هر آنچه است که به سلامتی، رشد، بقا و شادی انسان کمک میکند) بشرند و می شود گفت، نظام درونی انسان با اینها رشد نمی کند، بلکه هر روز ضعیف تر و سرانجام ویران می شود و حتی کار انسان به بیماری روانی میکشد.
یک فرد خودشیفته(narcissist) به قدری از خود متشکر است که ذره ای برایش مهم نیست که بیرون از دنیای ذهنی او چه خبر است. او میتواند با اطمینان کامل صحبت کندو تمام این اطمینان، به این واقعیت بر میگردد که او چگونه میاندیشد و اگر چنین میاندیشد که حرفش صحیح است، حقیقت از نظر او همین است.
از کتاب هنر گوش دادن
اریک فروم
ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم ؛ بگذار بگویند غیر منطقی یا غیراجتماعی هستیم ، اما به این میارزد که خودمان باشیم !
تا زمانی که رفتار ما و تصمیمهای ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم ؛ چقدر زندگیها که با این توضیح خواستنها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفتهاند …
اریک فروم تعریف بسیار جالبی از عشق دارد، او عشق را ترکیبی از چهار عنصر میداند؛
۱. توجه
۲. معرفت
۳. احترام
۴. مسئولیت
عاشقی از نگاه فروم ابتدا به معنای “توجه به فردِ مقابل” است. اینکه به او بیشتر از دیگرانی که در کنار تو هستند توجه کنی. و البته در کنار آن، شامل احترام گذاشتن به فرد مورد توجه است.
ریشه ی لاتین احترام، از “دیدن” گرفته شده و در واقع احترام به این معناست که معشوق را همانطور که هست ببینی و بپذیری…
خواسته های او و تمایلاتش را در نظر بگیری و سعی نکنی او را به دلخواه خود، محدود و منزوی کنی.
و اما مسئولیت به این معناست که در برابر او احساس مسئولیت کرده و کاری نکنی که او و آینده ی او را به خطر بیندازی.
همچنین در جهت مثبت، کارهایی را انجام دهی که منجر به شکل گیریِ بهترین آینده برای او شود…
مطلب مشابه: سخنان اریک فروم و جملات تاثیرگذار و آموزنده جامعه شناس و روان کاو آمریکایی
اگر کسی به ما بگوید که عاشق گل است، اما ببینیم که اغلب فراموش میکند به گلهایش آب بدهد، عشق او را به گل باور نمیکنیم…
عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر میورزیم.
زمانی که رغبت جدی وجود نداشته باشد، عشقی هم در کار نیست.
اصل جهان بر بیثباتیست.
اگر جرات داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بیثبات است و هیچچیز پایدار نیست، به آرامش بزرگی میرسیم ، به یک شادی و آرامشى عمیق .
ما آدمها به جای آنکه زندگی کنیم و باشیم فقط در حال جمع کردن و «داشتن» هستیم. ما به پدیدهها به چشم مایملک نگاه میکنیم و به آنها چنگ میزنیم تا پیش خودمان نگه داریمشان. ما به جای آنکه دنبال دانستن باشیم، دنبال جمع کردن اطلاعات هستیم، به جای آنکه از پول لذت ببریم، دنبال ذخیره کردن برای آینده هستیم، به جای آنکه به بچههایمان فرصت حضور و زندگی کردن بدهیم، سعی میکنیم مثل یک دارایی آنها را داشته باشیم، تا آنطور که ما میخواهیم زندگی کنند و به آنچه ما باور داریم ایمان بیاورند. به جای آنکه از لحظهای که در آن هستیم لذت ببریم، سعی میکنیم با عکس گرفتن، آن لحظه و خاطره را تصاحب کنیم.
شاید یک نتیجهی این تمایل ما به داشتن و نگه داشتن، این باشد که مرتب دنبال ثبات میگردیم. میخواهیم همهچیز را در بهترین حالت آن حفظ کنیم، دوست داریم همیشه جوان بمانیم و سالم، دوست داریم وسایلی که به ما مربوط است، نو و سالم باقی بمانند. در همهی اینها ما دنبال «ثبات» و «قرار» هستیم، و از این بابت متحمل اضطراب و رنج میشویم؛ نگرانیم از اینکه ثبات در مسایلی که به ما مربوط است از بین برود. و اینها همه در حالیست که در دنیا هیچچیز ثبات و قراری ندارد، هیچچیزی همانطوری که هست باقی نمیماند و این قانونیست که ما مدام آن را از یاد میبریم.
اگر جرات داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بیثبات است و هیچچیز پایدار نیست، به آرامش بزرگی میرسیم ، به یک شادی و آرامشى عمیق .
تمام تلاش ما برای آنکه «قرار» و «ثبات» را در این دنیا حفظ کنیم محکوم به شکست است. ما برای آنکه «قرار» را حفظ کنیم، «بیقرار» میشویم. هرگاه سعی میکنیم پدیدهای را همانطوری که هست حفظ کنیم، دچار اضطراب و رنج فراوان برای «حفظ قرار» آن پدیده میشویم. بیقراری آدمها عمدتا نتیجهی این است که به دنبال قرار میگردند. یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بیثباتیست. فقط بیثباتی است که ثبات دارد. و ما مدام در حال نقض این مهمترین قانون جهان هستیم. مدام میخواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بیثباتیست.
بشریت توانسته خود را از نادانی قرون وسطایی نجات بخشد امّا پرسش این است که آیا توانسته است زندگانی مبتنی بر بنیاد خِرٙد و عشق را پدید آورد؟!
مردم عشق را مهم نمیانگارند !
مردم تشنهی عشقند ، فیلمهایی که مردم درباره داستانهای عاشقانهی شاد یا غم انگیز میبینند بی شمار است ، مردم به صدها آواز مبتذل عاشقانه گوش میدهند ، با وجود این به ندرت کسی این اندیشه را به دل راه میدهد که عشق نیاز به آموختن نکتهها و چیزها دارد …
اریک فروم
آری عشق بدون درک نظام احساسات و عواطف خویش،شناخت و مدیریت نیازها، ضعف ها،آسیب (پذیری) ها،
رفتار سازنده و تمرین مسئولیت پذیری،
هرگز در مسیر حقیقت، قرار نخواهد گرفت
مطلب مشابه: متن روانشناسی از بزرگان؛ جملات عمیق روانی از بزرگان این رشته
” اگر قابلیت اعجاب انسان را سرآغاز دانش او تلقی کنیم، تعریف غمانگیزی برای دانش بشر امروزی به دست میآید. چون هرقدر سطح سواد اطلاعات عمومی و تعلیم و تربیتجهانی را بالا و رضایتبخش تلقی کنیم، اذعان به این نکته لازم است که متاسفانه امروز انسان قابلیت اعجاب و حس استفهام خویش را از دست داده است. این روزها چنان تصور میرود که پرده از همه مجهولات علمی برداشته شده و اگر خود ما جواب مشکلی را ندانیم حتما متخصصی وجود دارد که کارش این است که آنچه را ما نمیدانیم به خوبی میداند. به راستی سوال کردن و اقرار به ندانستن امری کاملا خجالتآور تلقی شده و دلیلی بر حقارت عقلی انسان به شمار میرود. حتی کودکان امروزی نیز کمتر در شگفت میشوند یا لااقل میکوشند اعجاب خویش را از انظار دیگران مخفی کنند. هر قدر بر سن ما افزوده میشود به همان نسبت از درجه قابلیت در شگفت شدنمان کاسته میگردد و به نظرمان بسیار مهم میآید که جواب صحیح هر مشکلی را از دست داده باشیم. سوال صحیح را پرسیدن در مقایسه، بیاهمیت در نظر گرفته میشود. همین طرزفکر باعث شده است که یکی از مبهمترین و غامضترین پدیدههای حیاتی خود یعنی رویا را نادیده گرفته و در مورد آن دچار اعجاب یا استفهام نشویم. رویا برای همه ما وجود دارد و گو اینکه هیچکدام آن را درک نمیکنیم، معهذا رفتارمان طوری است که گویی در هنگام خواب هیچ واقعه عجیب و جالبی برایمان روی نداده باشد. واقعهای که حداقل در مقایسه با فعالیت روانی ارادی و منطقی ما در هنگام بیداری کاملا عجیب به نظر میرسد “.
بله ممکن است دیگران رفتار ما را نفهمند، اما چه باید کرد؟!
اگر دیگران انتظار داشته باشند که فقط کارهایی انجام دهیم که آنها بفهمند و تصمیم های بگیریم که آنها دلیلش را درک کنند، یعنی عملاً انتظار دارند آنگونه که آنها زندگی کرده اند زندگی کنیم!
بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیم های ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم.
چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستن ها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.
اریک_فروم
زندگی در واقع فرایند تجدید حیات و تولد مستمر است. امّا مصیبت زندگی بسیاری از ما این است که قبل از اینکه بهطور کامل متولد شویم میمیریم.
انسانِ فهمیده انسانی است که بیش از هر کس دیگر به “تنهایی” فلسفیِ خود واقف است و از این رو به آسانی پی میبرد که فقط از راه عشق ورزیدن میتواند به این تنهاییِ فلسفیِ خود خاتمه دهد.
“اریک فروم”
نه تنها پزشکی، مهندسی و نقاشی هنر است بلکه زیستن نیز خود هنری است. و در حقیقت مهمترین و در عین حال مشکل ترین و پیچیده ترین هنری است که انسان تجربه می کند. هدف این هنر انجام کار بخصوصی نیست بلکه هدف آن زندگی شایان تحسین و پرورش استعدادهای ذاتی است.
اریک فروم
مطلب مشابه: متن روانشناسی در مورد عشق؛ سخنان ارزشمند درباره دوست داشتن
موقوف ساختن جنبشهای درونی به وسیله اجتماع نتیجهای معجزهآسا دارد و سائقهای موقوف شده تبدیل به کوششهای میگردند که از نظر فرهنگی ارزش بسیار دارند، و بدین ترتیب اساس انسانی فرهنگ اجتماع را تشکیل میدهند. فروید این تغییر شکفت از توقیف یا جلوگیری به رفتار متمدن را “تعالی” نام داد. اگر مقدار جلوگیری بیش از ظرفیت تعالی باشد، افراد دچار نوروز میشوند و در این صورت لازم است از میزان جلوگیری کاسته شود. به طور کلی بین ارضای سائقهای آدمی و فرهنگ رابطهای معکوس وجود دارد. هرچه جلوگیری بیشتر شود، میزان فرهنگ بالاتر میرود و در نتیجه خطر اختلالات نوروتیک زیادتر میگردد.
گریز از آزادی، اریک فروم
برگردان: عزتالله فولادوند
وقتی یک مردِ تنها و یک زنِ تنها به یکدیگر میرسند و تنهایی یکدیگر را پر میکنند، تصور میکنند که سخت عاشق هم شدهاند. با شنیدن داستانهایی دربارهٔ آدمهایی که دیوانهوار یکدیگر را دوست دارند تحت تأثیر قرار نگیرید. باید دید واقعیت و ماهیت این رابطهها چیست؟
عشق مهم است اما مهارت در عشق ورزیدن مهمتر از خودِ عشق است. از مهارت در عشقورزیدن، عشق متولد میشود. اما اگر عشق در دام ناعاشق یا نابلدِ عشق به بند کشیده شود افسرده میشود
اگر جرأت داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بیثبات است و هیچچیز پایدار نیست، به آرامش بزرگی میرسیم.
تمام تلاش ما برای آنکه «قرار» و «ثبات» را در این دنیا حفظ کنیم محکوم به شکست است. ما برای آنکه «قرار» را حفظ کنیم، «بیقرار» میشویم. هر گاه سعی میکنیم پدیدهای را همانطوری که هست حفظ کنیم، دچار اضطراب و رنج فراوان برای «حفظ قرار» آن پدیده میشویم. بیقراری آدمها عمدتاً نتیجهی این است که به دنبال قرار میگردند. یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بیثباتیست. فقط بیثباتی است که ثبات دارد. و ما مدام در حال نقض این مهمترین قانون جهان هستیم. مدام میخواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بیثباتیست
بگذار بگویند غیر منطقی یا غیر اجتماعی هستیم، می ارزد به اینکه خودمان باشیم. تا زمانی که رفتار و تصمیم ما به کسی آسیبی نمی زند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم…
عشق مادری چیست به جز شفقت بر کودک ضعیف بی پناه بی دفاع که محتاج شیر مادر و مشتاق آغوش اوست. عشق زن همیشه مادرانه است. عشق روحانی ، همانا شفقت است و آنکه بیشتر شفقت می ورزد عاشقتر است. کسانیکه محبت بیش از اندازه به همنوع و همسایه خود دارند ، از آن جهت آتش این محبت در دلشان روشن شده است که به کنه درماندگی و نا پایداری و ناچیزی خود پی برده اند و سپس چشم نو گشوده شان بر همنوع و همسایه باز کرده اند و دیده اند که آنان نیز درمانده اند و نا پایدار و محکوم به نیستی اند و بدینسان نسبت به آنان شفقت و سپس عشق پیدا کرده اند.
انسان تشنه اینست که مورد محبت و شفقت قرار گیرد ، که هر دو یک چیز است. انسان آرزومند است که دیگران در غم و سختیهایش همدرد و سهیم باشند. خواسته گدایان خاکستر نشینی که جراحت و قانقاریای خود را در معرض تماشا می گذارند ، چیزی بیش از جلب صدقات رهگذران است…گدایان بیشتر ، از کسانی سپاسگذارند که شفقت کنند و کمک نکنند تا کمک کنند ولی شفقت نداشته باشند. اگر چه ممکن است گاهی در فشار عسرت شق اخیر را تر جیح دهند
مطلب مشابه: جملات فلسفی ویل دورانت نویسنده با متن های آموزنده زیبا
«انقلابیِ موفق ، یک سیاستمدار ناموفق و یک مقصر است»
اریک فروم
گفتگوی یک خیاط یهودی با خدا
خدایا تو میگویی من از گناهان خود توبه کنم؟
من خطای زیادی مرتکب نشدم
من پارچه های اضافی را نگه داشتم
یا بدون شستشوی دستهایم بر سر سفره غیر یهودی که در خانه او کار میکردم نشستم
لیکن پروردگارا!
تو خود گناهان بزرگی مرتکب شدی
تو مادر را از کودکان گرفتی و کودکان را از مادر گرفتی
بگذار آسوده باشم
تو از سر گناهان من بگذر
من هم از گناهان تو میگذرم
نقل از کتاب
همانند خدایان خواهید شد
نوشته اریک فروم صفحه 158
تمام مذاهب رسمی روزی باید در برابر این انتخاب قرار بگیرند: یا قدرتطلب بمانند یا انسانگرا شوند.
– اریک فروم
به شکلی متناقض، توانایی در تنها بودن ،
شرط توانایی در عشق ورزیدن است .
اریک فروم
چیزی به نام عشق نیست…
در حقیقت فقط “عشقورزی”
وجود دارد. عشقورزی یک
فعالیت بارور است. عشقورزی
یعنی حیات بخشیدن به
محبوب و نوسازی و اعتلای
خود شخص؛ اگر عشق در شکل
“داشتن” تجربه شود، دلالت
بر محدود کردن، زندانی کردن
و کنترل کردن چیزی خواهد
داشت که شخص خودش آن را
دوست دارد. چنین عشقی وحشتناک،
کشنده، خفقانآور و مرگآور است،
نه زندگیبخش. مردم از کلمهی عشق
سواستفاده میکنند، تا حقیقت عشق
بیمارگونهی خود را پنهان سازند.
اینکه چه تعداد از والدین فرزندان
خود را دوست دارند هنوز جای بحث دارد.!!
کتاب: داشتن یا بودن
اریک فروم
برگردان: اکبر تبریزی
مطلب مشابه: متن درباره رسیدن به کمال و جملات زیبا در مورد رسیدن به خوشبختی
سخنان ارزشمند اریک فروم
قاتل روحیه منتقد فرزندانمان نباشیم و به آنها پاسخ های خودمان را به پرسشهای شان تحمیل نکنیم…
روحیه ی انتقادی ، شخص را در برابر کلیشه با آن چه “عقل سليم” اش می خوانند بسیار حساس می سازد ، عقل سلیمی که تکرار مکرر مهملات است، مهملاتی که چون همه آن را تکرار می کنند معقول پنداشته میشود. شاید نتوان به سادگی روحیه ی انتقادی را که من از آن سخن می گویم تعریف کرد اما اگر کسی آن را در خود یا دیگران تجربه کند، به سادگی می تواند دریابد چه کسی واجد و چه کسی فاقد چنین روحیه ی
انتقادی است.
برای نمونه، چند میلیون نفر از مردم باور دارند که می توان با مسابقه ی تسلیحات هسته ای، صلح را تأمین و تضمین کرد؟ باوری که در تقابل با تمامی تجارب تا کنونی ماست. چند میلیون نفر باور دارند که اگر آژیر خطر به صدا درآید. هر چند در کلان شهرهای ایالات متحده پناهگاه هایی ساخته شده است. می توانند جان خود را حفظ کنند؟ در حالی که آنان می دانند برای رسیدن به پناهگاه ها فقط پانزده دقیقه وقت خواهند داشت. نیازی نیست که آدمی هرچی بود، تا بتوان پیش بینی کرد که هنگام تلاش برای رسیدن به ورودی های پناهگاه ها، آن هم فقط در ظرف پانزده دقیقه، بسیاری زیر دست و پای جمعیت هراسان له خواهند شد. گويا میلیون ها نفر از مردم هم چنان بر این باورند که پناهگاه های زیر زمینی، می توانند آن ها را از شر بمب های پنجاه یا صد مگائنی نجات دهند. چرا چنین باوری دارند؟ چون آن ها فاقد روحیه ی انتقادی اند. حال آن که اگر همین داستان را برای یک کودک پنج ساله تعریف کنیم، به احتمال بسیار آن را زیر سوال خواهد برد. کودکان در این سن و سال بیشتر از بزرگ سالان دارای نگرش انتقادي اند. بیشتر بزرگ سالان به حد کافی “آموزش دیده اند که روحیه ی انتقادی نداشته باشند، به همین دلیل، ایده هایی را معقول می پندارند که آشکارا مهمل اند.
اریک_فروم
منش_انقلابی
اگر دیگران انتظار داشته باشند که فقط کارهایی انجام دهیم که آنها بفهمند و تصمیمهایی بگیریم که آنها دلیلش را درک کنند، یعنی عملا انتظار دارند زندگیای در سطحِ درک آنها و نگاه آنها به زندگی داشته باشیم. بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضداجتماعی هستیم، اما به این میارزد که خودمان باشیم. تا زمانی که رفتار ما و تصمیمهای ما به کسی آسیبی نمیزند، ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم. چقدر زندگیها که با این توضیح خواستنها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفتهاند.
هنر_عشق_ورزیدن
اریک_فروم روانشناسی
The mother-child relationship is paradoxical and, in a sense, tragic. It requires the most intense love on the mother’s side, yet this very love must help the child grow away from the mother, and to become fully independent.
رابطه مادر- کودک تناقض آمیز و به عبارتی غم انگیز است!
این رابطه به شدیدترین عشق از جانب مادر نیاز دارد و با این حال همین عشق باید به کودک کمک کند به دور از مادر رشد و کند و کاملا مستقل شود.
(اریک فروم)
جامعه ای است که در آن نتوان از عواملی چون طمع، استثمار، تسلیم، خودخواهی برای سود بیشترِ مادی یا بالا بردن موقعیت و مقام شخصی استفاده کرد. در جامعه ی سالم عمل کردن طبق وجدان، کیفیت لازم تلقی شده و فرصت طلبی مردود است.
همانطور که با خواندن کتاب ژول ورن نمیتوان زیر دریایی ساخت با خواندن کتابهای آسمانی هم نمیتوان جامعه ی انسانی بنا نهاد.
اریک_فروم
قبول زندگی خود، سعادت رشد و آزادی خویش ریشههاشان در استعداد مهر ورزیدن آبیاری میشود، یعنی منوط هستند به دلسوزی، احترام، حس مسئولیت و دانایی. فردی که قادر است عشق بورزد، و عشقورزیش بـا باروری همراه است، خودش را نیز دوست دارد، کسی که فقط بتواند دیگران را دوست بدارد، اصلا معنی عشق را نمیداند.
نویسنده : اریک فروم
کتاب : هنر عشق ورزیدن
همانطور که پرهیز از گفتگوهای بیارزش ضروری است، پرهیز از مصاحب فرومایه نیز مهم است.
منظور از مصاحب فرومایه تنها آدمیان شرور و مخرب نیستند. از مصاحبت این عده باید پرهیز کرد؛ زیرا که محیط آنها مسموم و افسردگیآور است.
منظور من صورت بیجان یا مردمی است که با وجود زنده بودن، روحشان مرده است؛ کسانی که فکر و گفتگوهایشان حقیر و ناچیز است؛ کسانی که به جای حرف زدن “ور” میزنند، و کسانی که به جای اندیشیدن از عقاید قالبی استفاده میکنند.
اریک فروم
هنر عشق ورزیدن
مطلب مشابه: خلاصه کتاب هنر عشق ورزیدن اریک فروم؛ با جملات روانشناسی سنگین
“اغلب انسانها وانمود میکنند خوشبخت هستند. برای اینکه اگر اینطور نباشد به قول انگلیسیها “ورشکسته” خواهند بود. پس انسانها یاد میگیرند که باید ماسک خوشبختی را بر چهره بزنند تا اعتبار خود را در این بازار دنیا از دست ندهند.”
مردم نمیتوانند درک کنند که عشق نوعی فعالیت و نوعی توانایی روح است، خیال میکنند تنها چیز لازم پیدا کردن یک معشوق مناسب است و از آن پس همهچیز به خودی خود ادامه خواهد یافت. این درست مثل آدمی است که میخواهد نقاشی کند، ولی به جای اینکه هنر و فن آن را یاد بگیرد، میگوید منتظر موضوع مناسبی برای نقاشی هستم و ادعا میکند که اگر موضوع را بیابد زیباترین نقاشیها را خواهد کرد. اگر آدم واقعا و صمیمانه کسی را دوست داشته باشد، حتما همه مردم، دنیا و زندگی را دوست میدارد. اگر من بتوانم به کسی بگویم «تو را دوست دارم» باید توانایی این را هم داشته باشم که بگویم «من در وجود تو همه کس را دوست دارم، با تو همه دنیا را دوست دارم، در تو حتی خودم را دوست دارم …!!»
از کتاب هنر عشق ورزیدن
اریک_فروم
دیگر خطرِ بردگی ما را تهدید نمیکند بلکه ترس از این است که به صورت آدمک کوکی درمیآییم. دیگر اقتدار با زور آشکار بالای سر ما نیست بلکه اقتدارِ پنهان ناشی از همرنگی و دنبالهروی بر ما حاکم است. شخصاً به کسی تسلیم نمیشویم و با مقامات مسئول درگیری و اختلاف نداریم، ولی از خود هم عقیدهای نداریم و احساس فردیت و خود بودن از بین رفته است.
اریک فروم/جامعه ی سالم
انتخاب برتر
《مسئلهی انزوا در برابر پیوند هرگز حل نخواهد شد! ما تنهایانِ ابدیِ در جستوجوی رابطه، هرگز کاملا موفق نخواهیم شد.》
اریک فروم
سخنان فروم
اگر مشاهده کنیم مادری به فرزندش توجه ندارد و در تغذیه و نظافت و آسایش جسمی او اهمال میکند، هرگز ادعای او را مبنی بر عشق به فرزند نمیتوان صادقانه تلقی کرد، عشق او را وقتی قبول میکنیم، که شاهد دلسوزی و غمگساری اون نسبت به فرزندش باشیم. حتی درمورد عشق به حیوانات یا گلها نیز این موضوع صادق است. اگر زنی بگوید که عاشق گل است و ما ببینیم که اغلب فراموش میکند گلهایش را آب دهد، طبیعتا ((عشق)) او را به گل باور نخواهیم کرد. عشق عبارت است از توجه و علاقه فعال نسبت به زندگی و رشد آنچه بدان عشق میورزیم. آنجا که این توجه و علاقه فعال وجود ندارد، عشق هم وجود ندارد.
هنر_عشق_ورزیدن
اریک_فروم
انتشارات_جامی
مترجم سعدالله_علیزاده
بریده_کتاب
یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بیثباتی است.
فقط بیثباتی است که ثبات دارد
و ما مدام در حال نقض این مهمترین قانون جهان هستیم.
مدام میخواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالیکه
اصل جهان بر بیثباتی و تغییر است!
ما آدمها به جای آنکه زندگی کنیم و باشیم فقط در حال جمع کردن و ” داشتن ” هستیم .
ما به پدیده ها به چشم مایملک نگاه میکنیم و به آنها چنگ میزنیم تا پیش خودمان نگه داریمشان .
ما به جای آنکه دنبال دانستن باشیم، دنبال
جمع کردن اطلاعات هستیم.
به جای آنکه از پول لذت ببریم، دنبال ذخیره کردن برای آینده هستیم، به جای آنکه به بچه هایمان فرصت حضور و زندگی کردن بدهیم ، سعی میکنیم مثل یک دارایی آنها را داشته باشیم، تا آنطور که ما میخواهیم زندگی کنند و به آنچه ما باور داریم، ایمان بیاورند ….
به جای آنکه از لحظهای که در آن هستیم لذت ببریم ، سعی می کنیم با عکس گرفتن، آن لحظه و خاطره را تصاحب کنیم و ….
میخواهیم همه چیز را به بهترین حالت آن حفظ کنیم. دوست داریم همیشه جوان بمانیم و سالم .
دوست داریم وسایلی که به ما مربوط است ، نو و سالم باقی بمانند …
در همه اینها ما دنبال ” ثبات” و ” قرار” هستیم ، و از این بابت متحمل اضطراب
و رنج میشویم
نگرانی اینکه ثبات در مسایلی که به
ما مربوط است، از بین برود .
درحالی که در دنیا هیچ چیز ثبات و قرار ندارد ، هیچ چیزی ” همانطوری که هست باقی نمیماند ” .
و این قانونی است که ما مدام آن را از یاد میبریم .
ما برای آنکه ” قرار” را حفظ کنیم،
بیقرار می شویم .
اگر جرات داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بیثبات است و هیچ چیز پایدار نیست ، به آرامش بزرگی میرسیم .
فقط اوست که می ماند.
اگر جز سوم عشق یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطهجویی و میل به تملک دیگری سقوط میکند. منظور از احترام، ترس و وحشت نیست، بلکه توانایی درک طرف، آن چنان که وی هست، و آگاهی از فردیت بیهمتای اوست.
احترام یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آنطور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدین ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد. من میخواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من.
اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آن چنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده خودم یا آنچه احتیاجات من طلب میکند احساس وحدت میکنم.
واضح است که احترام آنگاه میسر است که من به استقلال رسیده باشم یعنی آنگاه که بتوانم روی پای خود بایستم و بیمدد عصا راه بروم، آنگاه که مجبور نباشم دیگران را تحت تسلط خود در بیاورم یا استثمارشان کنم.
احترام تنها بر پایه آزادی بنا میشود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزند آزادی است» نه از آن سلطهجویی.
اریک فروم
از کتاب هنر عشق ورزیدن
ترجمه پوری سلطانی
زیستن خود هنری است و در حقیقت مهمترين و در عین حال مشکلترین و پیچیدهترین هنری است که انسان تجربه میکند. هدف این هنر انجام کار بهخصوصی نیست، بلکه هدف آن زندگی شایان تحسین و پرورش استعدادهای ذاتی است. در پهنه هنر زیستن انسان هم هنرمند است و هم محصول هنر، هم مجسمهساز است هم سنگ مرمر، هم پزشک است هم بیمار.
اریک فروم
از کتاب انسان برای خویشتن
ترجمه اکبر تبریزی
عشق کودکانه از این اصل پیروی میکند که: «من دوست دارم چون دوستم دارند.» عشق پخته و کامل از این اصل که: «مرا دوست دارند چون دوست دارم.» عشق نابالغ میگوید: «من تو را دوست دارم برای اینکه به تو نیازمندم.» عشق رشدیافته میگوید: «من به تو نیازمندم چون دوستت دارم.»
اریک فروم
از کتاب هنر عشق ورزیدن
ترجمه پوری سلطانی
اگر کسی به ما بگوید که عاشق گل است، و ما ببینیم که اغلب فراموش میکند گلهایش را آب بدهد، طبیعتا عشق او را به گل باور نخواهیم کرد. عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر میورزیم. آنجا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست.
…عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خویشتن هموار میکند که عاشقش باشد.
دلسوزی و توجه ضمنا جنبه دیگری از عشق را در بر دارند؛ و آن احساس مسئولیت است. امروز احساس مسئولیت با اجرای وظیفه، یعنی چیزی که از خارج به ما تحمیل شده است، اشتباه میشود. در حالی که احساس مسئولیت به معنای واقعی آن امری کاملا ارادی است؛ پاسخ آدمی است به احتیاجات یک انسان دیگر، خواه این احتیاجات بیان شده باشند یا بیان نشده باشند. «احساس مسئولیت کردن» یعنی توانایی و آمادگی برای «پاسخ دادن».
اریک فروم
از کتاب هنر عشق ورزیدن
ترجمه پوری سلطانی
برای بیشتر بچهها، قبل از هشت سالگی، و نیمی از آنها تا دهسالگی تنها مشکل تقریبا این است که دوستشان بدارند، ـ دوستشان بدارند برای آنچه هستند. خود کودک تا این سن هنوز دوست ندارد؛ بلکه او فقط با سپاسگزاری و خوشحالی جوابگوی عشقی است که بدو نثار میکنند.
در این مرحله رشد کودک، عامل جدیدی در زندگی او وارد میشود و آن احساس جدید تولید عشق به وسیله فعالیت شخصی است. برای اولین بار کودک به فکر میافتد چیزی به مادر (یا پدر) بدهد. چیزی به وجود بیاورد – یک شعر، یک نقاشی یا هر چیز دیگری. برای اولین بار کودک مسئله عشق از محبوب بودن به دوست داشتن، یعنی به خلق عشق، تبدیل میشود.
سالها طول میکشد تا این احساس ابتدایی به عشق پخته و کامل برسد. سرانجام کودک، که اکنون به نوجوانی رسیده است، بر عوارض خودپرستی خویش چیره میشود، افراد دیگر برای کودک تنها وسیلهای برای ارضای نیازمندیهای شخصی او نیستند. نیازهای طرف مقابل نیز همانند نیازهای خودش مهم است. در حقیقت، آنها مهمتر میشوند.
نثار کردن ارضاکنندهتر و لذتبخشتر از دریافت کردن میشود؛ و عاشق بودن حتی اهمیتی بیشتر از معشوق بودن کسب میکند. او به وسیله دوست داشتن، زندان تنهایی و انزوای خود را، که در نتیجه خودفریفتگی و خودپرستی به وجود آمده بود، رها میکند. او احساس نوعی پیوند جدید نوعی سهیم بودن و یگانگی میکند. از این گذشته، به جای اینکه در نتیجه محبوب بودن ـ که محصول کوچکی، ناتوانی ناخوشی یا خوب بودن اوست – فقط به دریافت کردن متکی باشد به توانایی ایجاد عشق از رهگذر عشق ورزیدن پی میبرد.
عشق کودکانه از این اصل پیروی میکند که: «من دوست دارم چون دوستم دارند.» عشق پخته و کامل از این اصل که: «مرا دوست دارند چون دوست دارم.» عشق نابالغ میگوید: «من تو را دوست دارم برای اینکه به تو نیازمندم.» عشق رشدیافته میگوید: «من به تو نیازمندم چون دوستت دارم.»
اریک فروم
از کتاب هنر عشق ورزیدن
ترجمه پوری سلطانی
[به اعتقاد اریک فروم] یافتن عشق بارور از دشوارترین دستاوردهای زندگی است. منظور از عشق «عاشق شدن» نیست. لازمه عشق تلاش فراوان است زیرا عشق بارور از چهار ویژگی مهم برخوردار است: توجه، احساس مسئولیت، احترام و شناخت.
عشق ورزیدن به دیگران یعنی مهر ورزیدن به آنها (به معنی مواظبت و مراقبت از آنان)، یعنی علاقهمندی عمیق به حال و وضعیتشان و آسان کردن رشد و کمالشان. لازمه اینها داشتن احساس مسئولیت در پاسخگویی به نیازهای آنهاست. همچنین، عشق ورزیدن یعنی محترم شمردن و پذیرفتن فردیت آنها، یعنی مهر ورزیدن به آنها برای آنکه و آنچه هستند. برای محترم شمردن آنها، باید آنها را درست و کامل شناخت. باید به طور عینی دانست که چیستند و کیستند.
اکنون میتوان فهمید چرا یافتن عشق بارور دشوار است. عشق بیش از آن که شور و هیجان باشد، فعالیت است. عشق بارور به عشق جسمانی محدود نمیشود، بلکه میتواند عشق برادرانه (عشق به همه انسانها) یا عشق مادرانه (عشق مادر به کودک) نیز باشد.
دوآن شولتز
از کتاب روانشناسی کمال
ترجمه گیتی خوشدل
دیگران سر از رفتارهای ما درنمیآورند، خب که چه؟ انتظار آنها برای اینکه ما فقط باید کاری را انجام بدهیم که آنها میفهمند، تلاش برای دیکته کردن نظراتشان به ماست. اگر این رفتار ما در نظر آنها نشانه «غیراجتماعی بودن» یا «غیرمنطقی بودن» است، بگذارید باشد.
اغلب آنها کسانی هستند که از آزادمنشی و شجاعت ما برای اینکه خودمان باشیم، خوششان نمیآید. تا زمانی که رفتارهای ما موجب آزار دیگران و یا تجاوز به حقوق آنها نیست، به هیچوجه ضرورت ندارد که برای آنها درباره رفتارمان توضیح و یا به آنها حساب پس بدهیم.
چه زندگیهایی که در اثر «نیاز به توضیح دادن» خراب نشدهاند، آن هم توضیحاتی که باید دیگران حتما آنها را بفهمند و تأیید هم بکنند! بگذارید منظور شما از روی اعمالتان و به صورت واقعی مورد قضاوت قرار گیرد، ولی بدانید که یک انسان آزاد، فقط باید به خودش یعنی – عقل و وجدانش - و افراد بسیار اندکی که حق دارند توضیحات او را بشنوند، توضیح بدهد.
اریک فروم
از کتاب هنر بودن
ترجمه پروین قائمی
هنگامی که انسان اعتماد به نفس یا احساس خودارزشمندی را از دست میدهد، به تواناییهایش شک میکند و زندگی و کار در نگاه او بیارزش میشوند، آنگاه به این نتیجه میرسد که باید هدف زندگی خود را «داشتن»هایی چون تعطیلات دلپذیر، فرزندان مطیع، رابطههای خوب، تفکرات درخشان و برجسته، بحثهای مهمتر و مفصلتر و امثال اینها قرار دهد.
کسی که هدف زندگیاش را «داشتنهای» گوناگون میداند، مانند آن انسان سالمی است که به جای استوار ایستادن بر پاهای خود، همیشه از چوب زیربغل استفاده میکند. چنین فردی برای زیستن، به یک شی خارجی چنگ میاندازد تا در نگاه دیگران، آن کسی جلوه کند که آرزو دارد باشد. او تا آنجا «کسی» محسوب میشود که بتواند چیزی داشته باشد. او تصمیم میگیرد بر اساس داشتن چیزهایی، کسی باشد و در واقع خودش در مالکیت اشیایی است که تصور میکند مالک آنهاست.
اریک فروم
از کتاب هنر بودن
ترجمه پروین قائمی
خودپسندی و عشق به خود نه تنها به یک مفهوم نیستند، بلکه نقطه مقابل هم میباشند. خودپسند خود را کم دوست دارد نه زیاد و در حقیقت از خود بیزار است. این فقدان علاقه و توجه به خود، که فقط یکی از نشانههای عدم باروری است، شخص خودپسند را تهی و بیاثر میسازد.
وی لزوما ناشاد بوده و با نگرانی به زندگی میآویزد و خود راه رسیدن به خوشنودیها را به خود میبندد. او به ظاهر زیاده از حد مراقب خویش است ولی عملا بیهوده کوشش دارد تا شکست خود را در راه مراقبت از «خود» حقیقی خویش بپوشاند.
فروید عقیده دارد که آدم خودپسند عاشق خویش است، گویی که عشق خود را از دیگران پس گرفته و به شخص خود معطوف داشته است. گرچه شخص خودپسند توانایی عشقورزی به دیگران را ندارد، ولی توانایی عشق به خود را نیز فاقد است.
اریک فروم
از کتاب انسان برای خویشتن
ترجمه اکبر تبریزی
ریشه احساسات حقارت و ضعف، عجز از فعالیت خودانگیخته و بیان احساسات و اندیشههای واقعی است، و به سبب این ناتوانی است که لازم میشود به دیگران و به خود نفسی دروغین عرضه کنیم. چه از این حقیقت آگاه باشیم و چه نباشیم، این نکته به جای باقی است که بزرگترین شرم ما از آن است که خود نباشیم، و هیچ چیز بیشتر از آگاهی از این نکته که اندیشهها و احساسات و گفتارمان متعلق به خودمان است مایه مباهات و شادمانیمان نیست.
اریک فروم
از کتاب گریز از آزادی
ترجمه عزتاله فولادوند