بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا نوشته گابریل گارسیا مارکز

بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا نوشته گابریل گارسیا مارکز را در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه برای شما دوستان قرار داده‌ایم. اگر شما نیز طرفدار جدی دنیای ادبیات مخصوص ادبیات آمریکای لاتین هستید، در ادامه با ما باشید.

بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا نوشته گابریل گارسیا مارکز

خلاصه داستان این رمان شاهکار

ماجرای این رمان در شهری تاریخی در حوزه‌ی دریای کارائیب در سال‌های آخر سده‌ی نوزده و سال‌های ابتدایی سده‌ی بیستم میلادی در حالی که کشورهای آمریکای لاتین در آتش جنگ‌های داخلی بین احزاب نوپا پس از استقلال از امپراتوری اسپانیا می‌سوختند، رخ می‌دهد. داستان با مرگ خرمیا دوسنت آمور، عکاس قدیمی شهر، در اثر خودکشی شروع می‌شود. دکتر خوونال اوربینو، پزشک سرشناس شهر، که با دوسنت آمور رفاقت داشته و هم‌بازی شطرنج با یکدیگر بوده‌اند، ضمن انجام کارهای مربوط به صدور گواهی فوت و جواز دفن برای دوست قدیمی خود، از خلال‌ نامه‌ای که او پیش از مرگش نوشته است، پی می‌برد که خرمیا دوسنت آمور در تمام این سال‌ها معشوقه‌ای پنهان داشته است…

جملات و بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا

فکر می‌کنید ما تا کی می‌توانیم به این آمدن و رفتن ادامه بدهیم؟ فلورنتینو آریزا پاسخ این سؤال را از پنجاه و سه سال و نه ماه و چهارده شب و روز قبل، آماده داشت و گفت: برای همیشه.

تنها چیزی که در زندگی‌ام، به آن نیازمندم، این است که کسی مرا بفهمد.

نه، من ثروتمند نیستم؛ بلکه فقیری پول‌دار هستم. این دو تا با هم فرق دارند.

جملات و بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا

«فقط یک فرد بی‌ریشه می‌تواند عاری از درد و اندوه باشد»

«تنها دردی که ممکن است، در زمان مردنم داشته باشم، این است که مرگ من از درد عشق نباشد.»

عقل موقعی به سراغ آدمی می‌آید که دیگر هیچ کار مفیدی نمی‌تواند انجام بدهد.

من تقریبآ همیشه تنها هستم.

در دنیا هیچ چیز دشوارتر از عشق نیست.

کدام یک از آن‌ها مرده‌تر هستند، مردی که مرده یا زنی که تنها رها شده است.

از نظر او، فرمینا دازا چنان زیبا، آن‌قدر اغواگر و به اندازه‌ای متفاوت از مردم عادی بود که تعجب می‌کرد چطور کس دیگری مانند او در اثر صدای برخورد پاشنه کفش او با سنگ‌فرش خیابان و یا با دیدن روسری زیبای وی و از دیدن زلف‌های پرموج او، از حرکت دست‌های وی در طرفین بدنش به هنگام خرامیدن و طلای لبخندش، مانند او دیوانه‌اش نمی‌شود

مطلب مشابه: جملات کتاب صد سال تنهایی؛ متن های زیبا از این رمان گابریل گارسیا مارکز

مطلب مشابه: سخنان و جملات گابریل گارسیا مارکز با موضوعات زندگی

جملات و بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا

از شهید شدن در راه عشق لذت می‌برد.

واقعآ حیف است که هنوز هم خودکشی‌هایی را می‌یابیم که به خاطر عشق نیست.

«در دنیا هیچ فردی داناتر، هیچ سنگ‌تراشی سرسخت‌تر و هیچ مدیری تواناتر و کاری‌تر از یک شاعر وجود ندارد.»

در آینه‌ی آن کالسکه به خود نگریست و دریافت که تصویر وی هم در آینه، هنوز دارد به فرمینا دازا فکر می‌کند

«پیری یک مرحله‌ی شرم‌آور از عمر آدمی است که باید تا دیر نشده است، به آن خاتمه داد.»

مرگ فقط یک احتمال دائمی نیست، آن‌گونه که او همیشه برداشت کرده بود؛ بلکه یک واقعیت دم دست است.

خوب می‌دانست زنی مانند او با هر مصیبتی، گریه سرنمی‌دهد. فرمینا تنها هنگامی هق هق کنان می‌گریست که خشم جام درونش را لبالب کرده باشد؛ به ویژه در هنگامی که احساس مقصر بودن وجود زنانه‌ی او را در میان می‌گرفت، به گریه پناه می‌برد و هر اندازه که می‌گریست، آتش خشمش نیز بیش‌تر می‌شد و این شعله ور شدنِ لحظه به لحظه‌ی خشمش نیز، از این احساس گناه درونی بود که چرا نمی‌تواند از سستی خود در برابر سیلاب گریه‌ها جلوگیری کند.

چیزی که دوست دارم این است که بروم. بروم و هرگز برنگردم.

قلب من بیش‌تر از یک فاحشه‌خانه اتاق دارد.

قلب آدمی خاطرات تلخ را می‌زداید و نیکی را درشت‌نمایی می‌کند. و چنین هست که ما می‌توانیم ناراحتی‌های گذشته را تاب بیاوریم و به دست فراموشی بسپاریم.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا (رمان پرفروش با 5 فصل)

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب خطاب به عشق | نامه های عاشقانه آلبر کامو به معشوق خود

جملات و بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا

عشق بارور شده‌ی آن‌ها به او اعتماد به نفس و نیرویی داده بود که پیش از آن هرگز نداشت

به صحبت خود راجع به خاطرات شیرین گذشته ادامه داد زیرا آرام نمی‌شد و با اضطراب به دنبال راه گم شده‌ای در گذشته‌ها می‌گشت تا او را به آرامش برساند. این چیزی بود که به آن نیاز داشت. یعنی این که بگذارد روحش از طریق دهانش از جسم او فرار کند.

انسان‌های مسن در برخورد با آدم‌های مسن دیگر، خود را پیر احساس نمی‌کنند.

حالا چهارصد سال است که ما، نسل اندر نسل، مشغول ساختن این شهر هستیم و هنوز نتوانسته‌ایم آن‌چنان که باید به آن برسیم. اگر می‌توانستیم، شهرمان چه جای زیبایی از آب درمی‌آمد! البته آن‌ها تا اندازه‌ای توانسته بودند، کارهایی هم بکنند. اپیدمی وبا، که اولین قربانیان آن مردم همین بارانداز بودند، در یازده هفته، بیش‌ترین شمار قربانی را در تاریخ آن‌ها درو کرد. تا آن زمان اجساد آدم‌های با نام و نشان را در زیر سنگ‌فرش‌های کلیسا و در کنار اسقف‌ها و اعضاء مجالس عمومی کلیسایی به خاک می‌سپردند و اجساد مردم کمتر ثروتمند را در محوطه‌ی صومعه‌ها دفن می‌کردند و اجساد فقرا نیز راهی گورستان عمومی دوران استعمار می‌شدند که در بالای تپه‌ای جای داشت و با آب راهی خشک و پلی ساخته شده از سنگ و آهک از شهر جدا می‌شد و به دستور یک شهردار روشن‌ضمیر، بر سنگ تاق پل، این واژه‌ها را کنده‌کاری کرده بودند: جایگاه نگه داری استخوان مردگان.

تحمل درد دیگران برایش راحت‌تر از درد خودش بود

چشمان روشن بادامی او با تکبر ذاتی‌اش، تنها نشانه‌هایی بودند که از پرتره‌ی جشن عروسی‌اش برایش باقی مانده بودند. اما بیش از آن اندازه که با گذر عمر از دست داده بود، با شخصیت و سخت‌کوشی خود جبران کرده بود.

وقتی در کالسکه‌ی در بسته نشسته و از گرما در عذاب بودند، نتوانست بیش از آن، در مقابل بوی بدی که از پنجره‌ی کالسکه به درون می‌آمد، تاب بیاورد. سطح اقیانوس خاکستری رنگ می‌نمود. کاخ‌های قدیمی مارکوئزها در شرف تسلیم شدن در برابر سیل عظیم گدایان هر دم فزاینده بود. هرگز نمی‌شد بوی یاسمین‌ها را، از لابه‌لای بوی گند فاضلاب‌های روباز تشخیص داد. حالا همه چیز را کوچک‌تر، فقیرتر و حزن‌انگیزتر از زمان ترک آن‌جا می‌دید.

هیچ‌کس به هنگام خواب زیباتر از همسر وی نبود، با تنی انحنادار و پیشانی تراش خورده و یک دست بر روی آن با حالتی که انگار آماده‌ی رقصیدن است. هیچ کس هم تندخویی او را در زمان آشفته شدن خواب ظاهری‌اش که در واقع خواب نبود، نداشت. دکتر اوربینو می‌دانست که همسرش گوش به زنگ شنیدن کوچک‌ترین سروصدا است تا بهانه‌ی قُر زدن به دست آورد از آن گونه که: چرا در ساعت پنج صبح او را بدخواب کرده‌اند؟

اگر آن‌ها به موقع دریافته بودند که ندیده گرفتن دردسرهای ازدواج آسان‌تر از غم و اندوه جزیی روزمره است، زندگی یک مفهوم کاملا متفاوتی برایشان پیدا می‌کرد. اما اگر به همراه هم پندهایی را آموخته بودند، ریشه در این حقیقت داشت که: عقل موقعی به سراغ آدمی می‌آید که دیگر هیچ کار مفیدی نمی‌تواند انجام بدهد

یک مرد باید دو تا زن داشته باشد، یکی برای دوست داشتن و دیگری برای دوختن دگمه‌هایش.

«من مردی هستم که در تاریکی لباس می‌پوشم

مطلب مشابه: جملات کتاب ملت عشق؛ 50 متن و جمله زیبا از رمان عاشقانه ملت عشق

مطلب مشابه: جملات معروف کتاب دزیره؛ جملات عاشقانه زیبا از کتاب رمان دزیره

جملات و بریده‌هایی از کتاب عشق سال‌های وبا

روزنامه‌ی عدالت همچنین نوشته بود که در زمان تشکیل نیروی دریایی توسط «جنرال رافائل ریس» ، لورنزو دازا یک کشتی پُر پوتین مازاد بر نیاز ارتش انگلیس را به نازل‌ترین قیمت خریده و در عرض فقط شش ماه، به وسیله‌ی این معامله، ثروت خود را دو برابر کرده بود. طبق نوشته‌ی روزنامه؛ وقتی کشتی حامل پوتین‌ها به بندر رسیده بود، لورنزو دازا از پذیرفتن پوتین‌ها خودداری کرده بود، زیرا همه‌ی آن‌ها فقط لنگه‌ی راست بودند. و موقعی که اداره‌ی گمرک آن‌ها را طبق قانون به مزایده گذاشت، او تنها پیشنهاد دهنده برای خرید آن‌ها بود، در نتیجه همه‌ی آن‌ها را به قیمت باور نکردنی یکصد پزو خریداری کرده بود. و همزمان و در شرایط یکسان، یک نفر شریک جرم او نیز محموله‌ی یک کشتی دیگر را که حامل لنگه‌های چپ پوتین‌ها بود، بعد از رسیدن به بندر ریوهاچا به همان قیمت نازل خریده بود. بعد از این‌که پوتین‌ها به صورت جفت درآمدند، لورنزو دازا از ازدواج دخترش با خاندان اوربینو دو لا کاله، سوء استفاده کرده و همه‌ی آن پوتین‌ها را به نیروی دریایی تازه تأسیس فروخت و در این معامله دو هزار درصد سود برد.

اگر آن‌ها به موقع دریافته بودند که ندیده گرفتن دردسرهای ازدواج آسان‌تر از غم و اندوه جزیی روزمره است، زندگی یک مفهوم کاملا متفاوتی برایشان پیدا می‌کرد. اما اگر به همراه هم پندهایی را آموخته بودند، ریشه در این حقیقت داشت که: عقل موقعی به سراغ آدمی می‌آید که دیگر هیچ کار مفیدی نمی‌تواند انجام بدهد.

او هنوز هم جوان‌تر و خام‌تر از آن بود که بداند، قلب آدمی خاطرات تلخ را می‌زداید و نیکی را درشت‌نمایی می‌کند. و چنین هست که ما می‌توانیم ناراحتی‌های گذشته را تاب بیاوریم و به دست فراموشی بسپاریم.

یک بار، یک شکارچی نشانه‌روی نموده و کله‌ی یکی از گاوهای دریایی را متلاشی نمود و بچه‌ی آن با غم و اندوه در کنار جسد مادرش شروع به گریه و فغان نمود. کاپیتان کشتی را متوقف کرد و دستور داد آن بچه گاو دریایی را روی عرشه بیاورند تا خود مراقبت از آن را به عهده بگیرد. و آن شکارچی را هم در کنار جسد آن ماده گاو دریایی در آن ساحل متروک جا گذاشته و حرکت کرد. و به خاطر این عمل خود و اعتراضات دپیلماتیک به عمل آمده علیه او، شش ماه در زندان ماند و چیزی نمانده بود که جواز ناوبری‌اش را نیز از دست بدهد. اما بعد از خلاصی از زندان، مصمم شد تا هر موقع که ضرورت داشته باشد، دوباره آن کار را تکرار بکند. با وجود این، آن ماجرا یک رویداد تاریخی به حساب می‌آمد. زیرا آن بچه گاو دریایی را بعد از بزرگ شدن به باغ‌وحش سن‌نیکولاس دولاس بارانکاز سپردند که تا مدتی در آن‌جا زنده ماند و تنها نمونه‌ی زنده از نسل آن نوع حیوان دریازی در طول آن رودخانه به حساب می‌آمد.

هنگامی که مردی جوان بود و در پارک به کتاب خواندن سرگرم می‌شد، گاهی کتابش را می‌بست و به زن و شوهرهای سال خورده‌ای خیره می‌ماند، که هنگام گذشتن از پهنای خیابان، هوای همدیگر را داشتند؛ زیرا رفتار آنان را درسی برای کشف سال خوردگی می‌دانست.

مطلب مشابه: بریده‌هایی از کتاب استثنا باشید از دارن هاردی (کتاب خاص برای توسعه فردی)

مطالب مشابه را ببینید!

بریده‌هایی از کتاب یگانگی با تمامیت هستی اثر اکهارت تله (درباره معنویت و خودشناسی) بریده‌هایی از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته اثر مارسل پروست بریده‌هایی از کتاب حرمسرای قذافی ترجمه بیژن اشتری (درباره جنایات دیکتاتور لیبی) بریده‌هایی از کتاب قدرت سکوت اثر سوزان کین (بررسی قدرت درونگرایان) بریده‌هایی از کتاب از عشق گفتن اثر ناتاشا لان (درباره عشق) بریده‌هایی از کتاب ذهن فریبکار شما اثر استیون نوولا (اثر جذاب روانشناسی) بریده‌هایی از کتاب تو خود کوهی اثر برایانا ویست (برای تسلط بر وجود خود) بریده‌هایی از کتاب چیرگی اثر رابرت گرین (درباره توسعه فردی و موفقیت) بریده‌هایی از کتاب سووشون اثر سیمین دانشور (اولین رمان خواندنی این نویسنده) بریده‌هایی از کتاب آیشمن در اورشلیم اثر هانا آرنت (درباره جنایات آیشمن در حزب نازی)