اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند}

 اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند}

در این بخش مجموعه اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر (ع) فرزند نوزاد امام حسین را ارائه کرده ایم. در ادامه سوزناک ترین و غمگین ترین اشعار در مورد حضرت علی اصغر را در سایت روزانه بخوانید.

در ماه محرم کودک شیر خواره حضرت حسین (ع) علی اصغر که از شدت گرما و عطش بی تاب شده بود، رباب و اهل خیام به دنبال راهی برای آرام کردن نوزاد بودند. کودک را به دستبابا دادند و امام نیز در حال گفتگو با دشمن بود که ناگهان تیری از کمان حرمله رها شد و به گلوی حضرت علی اصغر اصابت کرد و این کودک شش ماهه در حالی به شهادت رسید که هیچ گناه و جرمی نداشت و تنها به دلیل اینکه فرزند حسین بود، هدف این تیر سه شعبه قرار گرفت و بر روی دستان پدر پرپر شد. حضرت حسین خون گلوی او را به سوی آسمان پاشید.

فهرست اشعار در مورد حضرت علی اصغر (ع)

بگیر اصغرم را و آبش بده

که سوزد سرا پایش از تشنگی
رخش بوسم اما چه بوسیدنی

که افسرده سیمایش از تشنگی
عطش از نگاهش ربوده است تاب

ترک خورده لب هایش از تشنگی
زند دست و پا روی دستان من

که می لرزد اعضایش از تشنگی
کند گریه آهسته چون ناله اش

گره خورده در نایش از تشنگی
نه شیری، نه آبی که در آفتاب

کنم من تسلّایش از تشنگی
به گهواره می پیچد از سوز تب

کند تب مداوایش از تشنگی
از این تشنگی چون مؤید بسوخت

سید رضا موید

***

آوای لالایی

ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی

منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی

تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر
تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی

به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر
دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی

تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی

تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی

تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی

زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم از من
گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی

به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی

اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی

حاج غلامرضا سازگار

***

 اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند}

گلوی نازک از تیر سه شعبه آب کِی خورده

تو رفتی و بلا دیدم ولی باور نمی کردم
حرم را مبتلا دیدم ولی باور نمی کردم

به دست خاک نسپردم مگر چشمان بازت را
سرت را از قضا دیدم ولی باور نمی کردم

فقط جای تو را فهمید پشت خیمه ها، نیزه
خودم این صحنه را دیدم ولی باور نمی کردم

میان غارت خیمه تمام دلخوشی ام را
به دستی بی حیا دیدم ولی باور نمی کردم

نه قنداقه، نه گهواره، لباست را هم از سویی
میان کیسه ها دیدم ولی باور نمی کردم

چه جا خوش کرده ای مادر کنار حنجر سقا
سر از تن را جدا دیدم ولی باور نمی کردم

مرا دنبال خود منزل به منزل می بری با سر
تنت را کربلا دیدم ولی باور نمی کردم

گلوی نازک از تیر سه شعبه آب کِی خورده
خودم دیدم چرا دیدم ولی باور نمی کردم

الهی مرده بودم که تو را اینگونه سرگردان
بدون دست و پا دیدم ولی باور نمی کردم

تماشا می کنم وقتی لبت سرنیزه می نوشد
از این غم دردها دیدم ولی باور نمی کردم

 جابر عابدی

***

دهان کودک من با تیر شد پر از خون

ای مادران عالم من حضرت ربابم
از تشنگی طفلم خسته دل و کبابم

ای مادران عالم طفلم توان ندارد
ازتشنگی چه گوید وقتی زبان ندارد

ای مادران عالم، مادر دعا نماید
شاید که ساقی ما سوی حرم بیاید

ای مادران عالم چه کس خبر ندارد
طفلی که تشنه باشد خوابی دگر ندارد

ای مادران عالم جز چشم تر ندارم
شیری برای طفلم آخر دگر ندارم

ای مادران عالم من مادری غمینم
باید به سوک طفل ششماهه ام نشینم

ای مادران عالم حالم شده دگرگون
دهان کودک من با تیر شد پر از خون

ای مادران عالم جز چشم من که دیده
قنداقه ای پر از خون یک طفل سربریده

الهی هیچ مادر داغی چنین نبیند
یک ماتم چنینی روی زمین نبیند

زین ماتم نفس گیر گر ماتمی بگیرد
دیگر تعجبی نیست مادر اگر بمیرد

ای مادران بگویید بنویس ای «وفایی»
رباب شد شهیده، رباب شد فدایی

سید هاشم وفایی

***

به روی دست پدر جان به ره جانان داد
جان عالم به فدایش که چه جایی جان داد

نازم آن طفل صغیری که پس از خوردن تیر
او تسلّی به پدر با دو لب خندان داد

یعنی ای جان پدر غم مخور از تشنگیم
که به فردوس برین آب مرا جانان داد

***

عیسای مسیحا دم

تا خدا فیض تو را قسمت دنیا کرده
لطف دستان تو را باب مداوا کرده

نفس حضرت عیسای مسیحا دم را
در دم کالبد کوچک تو جا کرده

هر کجا حرف شفا هست در این آبادی
پر قنداقه تو کار خودش را کرده

ظرف شش ماه، تو چه با برکت دل بردی
ویژگی ای که فقط عمر تو پیدا کرده

روی دستان رباب آیه تو نازل شد
علیِ اکبر، اگر روزی لیلا کرده

اشک درباره تو، عرش نشینم کرده
این همان کرب و بلاییست که امضا کرده

پر پرواز تو آنقدر تو را بالا برد
مادرت را به سرت غرق تماشا کرده

مادرت غرق معماست که جرم تو چه بود؟
تیر در پاسخ یک معصیت ناکرده

مجتبی کرمی

***

 اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند}

لب تشنه ای!

می خواستم بزرگ شوی محشری شوی
تا چند سالِ بعد علی اکبری شوی

می خواستم که قد بکشی مثل دیگران
شاید عصای پیریِ یک مادری شوی

لحظه به لحظه رنگ تو تغییر می کند
چیزی نمانده است که نیلوفری شوی

مثل دو تکه چوب لبت را به هم نزن
اسبابِ خجلتم جلویِ دیگری شوی

این مادری من که به دردت نمی خورد
تو حاضری علی که تاج سری شوی؟!

علی اکبر لطیفیان

***

جای قطره آب

چگونه خاک بریزم به روی زیبایت
که تو بخندی و من هم کنم تماشایت

به غیر گریه بی اشک تو جواب نبود
برای ناله هل من معین بابایت

مزار کوچک تو پر شده است از خونت
بخواب ماهی من در میان دریایت

مرا ببخش عزیزم که جای قطره آب
به یک سه شعبه بر آورده ام تقاضایت

چگونه جسم تو پنهان کنم که می دانم
به وقت غارتمان می کنند پیدایت

به خواب در دل این خاک تا کمی وقت است
که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت

بیا رباب که این شاید آخرین باریست
که خواب می رود او با نوای لالایت

اگر نشد که شود سایه سرت امروز
به روی نیزه شود سایه سار فردایت

محمدعلی بیابانی

***

اصغرم تو تشنه تری

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت

از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت

سه روز بعد در افلاک دفن خواهی شد
درون قلب پدر خاک کربلای خودت

هادی جانفدا

***

کودک شش ماهه

هلا که ماه محرم بهار بیداری ست
چقدر کودک مظلوم تشنه یاری ست

به حکم صادره کل یوم عاشورا
میان غزه و سوریه کربلا جاری ست

بعید نیست اگر منع آب هم بشویم
چرا که راه سعادت مسیر دشواری ست

مباد وعده دشمن فریب مان بدهد
در این زمان که چنین قحطی وفاداری ست

به زیر بیرق دشمن اگر که سینه زدیم
نه عزت است نه شوکت مذلت و خواری ست

به دل کتیبه هیهات من الذلّه زدیم
چرا که فلسفه و حکمت عزاداری ست

شبیه این همه ابر بهار این شبها
ببار چشم تر من ببار این شبها

به ذره گر نظری پور بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند

دخیل دامن باب الحوائج ام غم نیست
اگر تمامی عالم مرا جواب کند

ندیده چشم کسی تا به حال در دنیا
به گریه کودک شش ماهه انقلاب کند

به گریه هم شده فهماند بعد از این باید
حسین روی علی اصغرش حساب کند

به زین دست پدر شد سوار طفل حرم
که دشت را به سر حرمله خراب کند

به میهمانی تیر سه شعبه رفت اخر
مگر به دیدن جدش نبی شتاب کند

نگفت حرمله با خود که ممکن است این تیر
حسین فاطمه را از خجالت اب کند

نگفت حرمله با خود که ممکن است این تیر
چقدر خون به دل مادرش رباب کند

نگفت حرمله با خود که تیر کوچک تر
برای حنجر شش ماهه انتخاب کند

دلیل سرخی تنگ غروب دانی چیست؟
ز خون حنجر او آسمان خضاب کند

بیا به زمزمه آب آب گریه کنیم
به پای مرثیه های رباب گریه کنیم

لالا لالا لالاگل بهارم
ببین که پابه پات منم بیدارم

خجالتم نده جلوی عمه
ناخن نکش ببین که شیر ندارم

دلم به درد لاعلاج اسیره
یه کم بخواب دلم آروم بگیره

خدا خودت بگو چکار کنم من
جلو چشام علی م داره می میره

دلم برا تو غش میره میدونی
نمیمونم اگه تو هم نمونی

داری تلظّی می کنی عزیزم
یا داری اشهد زیر لب میخونی؟

ببین کشوندی به کجا حسین و
کسی ندید تو خیمه ها حسین و

کاشکی میشد به حرف میومدی تا
یه بار صدا کنی بابا حسین و

برای اینکه بشنوه صداتو
بازم تماشا بکنه چشاتو

جلو همه برا یه جرعه آب
منت شمرو میکشه برا تو

تموم آرزوی رفته بر باد!
سه شعبه بی هوا جوابتو داد

الهی دست حرمله قلم شه
سر بریده تو برام فرستاد

چشای پر ستاره تو ببوسم
به یاد تو گهواره تو ببوسم

ببین کارم کجا کشیده باید
گلوی پاره پاره تو ببوسم

 علیرضا خاکساری

***

مطلب مشابه: اشعار حضرت علی اصغر، مجموعه شعر سوزناک شهادت علی اصغر شب هفتم ماه محرم

 اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند}

آفتاب اصغرم

ای ماه به خون خضاب اصغر
قربانی آفتاب اصغر

موج از نفست شرار آتش
بحر از عطشت کباب، اصغر

آبی که نریخت در گلویت
از داغ تو گشت آب اصغر

با یاد لبت ز سینه جوشد
خون جگر رباب اصغر

لالایی تیر کرد خوابت
یک لحظه به دوشِ باب اصغر

از سوز گلوی تشنه ات تیر
افتاد به پیچ و تاب اصغر

خشکیده اگر چه آب چشمت
گرید به تو چشم آب اصغر

با تیر سه شعبه داد دشمن
بر العطشت جواب اصغر

کی دیده گل نخورده آبی
این گونه دهد گلاب اصغر

گهواره توست شانه من
سیراب شدی بخواب اصغر

از میثم خویش کن شفاعت
فردا به صف حساب اصغر

حاج غلامرضا سازگار

***

اصغر ای راحت جان

لب به لب می زنی و شعله وری ز جگر می سوزی
آب می گردی و بی بال و پری تو اگر می سوزی

می زنی خنده ولی بی خبری، چو پدر می سوزی
دلم آتش شده از خون جگری، چقدر می سوزی

نیست روئی به حرم برگردم بی تو ای راحت جان
که خجل از روی مادر گردم وای از این داغ گران

سرخ از چشمه خود تر کردم که چنین زد فوران
با حرم با که برابر گردم، چه کنم بابا جان

دست و پا می زنی و می لرزم، دست و پای بابا
خنده ات تازِ لبانت پر زد، سوخت لب های مرا

حرمله بر جگرم خنجر زد، پدر افتاد ز پا
شعله بر خیمه گه مادر زد، تو کجا، تیر کجا

***

بوسه بابا بر گلو

الا ای تیر با من قطع کردی گفتگویش را
لب من بر لبش بود و تو بوسیدی گلویش را

زحلق تشنه او چشمه خون کرده ای جاری
مهیا کردی از خون گلو آب وضویش را

چگونه خویش را نزدیک کردی بر گلوی او
گمانم دور دیدی چشم خونین عمویش را

درست آن دم که حلق تشنه او را تو بوسیدی
تبسم کرد و زهرا مادرم بوسید رویش را

تو از این غنچه بی آب بگرفتی گلاب و من
بَرم در بزم وصل دوست با خود رنگ و بویش را

تو مانند قلم در خون اصغ رسر فرو بردی
نوشتی بر روی دستم کتاب آرزویش را

نه تنها کردم از خونش جبین خویش را رنگین
نوشتم بر جبین آسمان سرّ مگویش را

اگر دریا شود عالم زخون آل بوسفیان
نشاید کرد جبران قیمت یک تار مویش را

گواه غربت تو روی گلگون من است اصغر
تبسم کن کز این پس خون تو خون من است اصغر

حاج غلامرضا سازگار

***

کوچکم اما بزرگی کن بیا و دست گیر

دید اصغر غربت باب نکوی خویش را
وز جمال او، عیان داغ عموی خویش را

جنبشی بنمود یعنی نیست بابا غریب
بر به میدان تا ربایم سهم گوی خویش را

کوچکم اما بزرگی کن بیا و دست گیر
غنچه بی آب و رنگ و مشک بوی خویش را

شه عبا بر دوش افکند و ورا در بر گرفت
پس مبدل ساخت وضع جنگجوی خویش را

گفت ای بی دین سپه! این طفل را نبَود گنه
می بَرید از حق، سزای خلق و خوی خویش را

بود اصغر روی دست شه ولی نگذاشتند
تا که شه کامل نماید، گفتگوی خویش را

از پی دفع بلا از حجت کبرای حق
پیش تیر کین هدف کردی، گلوی خویش را

تا کند رفع پریشانی زبابای عزیز
با تبسم جلوه گر بنمود روی خویش را

هرچه شه نوشید زآن جام بلا، شد تشنه تر
عاقبت پر کرد از این ساغر، سبوی خویش را

کند پشت خیمه، قبر کوچکی یعنی که من
باعلی در خاک کردم، آرزوی خویش را

باب «مظلوم» ورا حق، تسلیت گفتا ولیک
مادرش از غم پریشان کرده موی خویش را

سید جواد مظلوم پور

***

گاهواره تا صبح ناله می زد

ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد

دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد
امروز روی دستم دیگر توان ندارد

هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد
اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد

رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبه خشک
این غنچه بهاری غیر از خزان ندارد

ای حرمله مکش تیر یک سو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد

شمشیر اوست آهش فریاد او تلظّی
منت بن گذارید یک قطره آب آرید

جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
به کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد

با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید
این شیر خواره بر کف تیغ و سنان ندارد

جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها

تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانه امامش دیگر مکان ندارد

***

مطلب مشابه: متن نوحه زنجیر زنی (شعر مداحی امام حسین علیه السلام و واقعه عاشورا)

 اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند}

محسن ترین مدافع سردار کربلا

آمد از آن میان و تو را انتخاب کرد
تیری که صورت پدرت را خضاب کرد

آمد پدر برای تو آبی طلب کند
دشمن چگونه شد که پدر را جواب کرد؟

مضطر شده پدر، برود سمت خیمه ها؟
حتی تصورش جگرم را کباب کرد

هفت آسمان سرخ خدا گریه می کند
از گریه ای که در غم طفلش رباب کرد

نفرین به حرمله که عذاب سه شعبه را
حتی برای کودک شش ماهه باب کرد

محسن ترین مدافع سردار کربلا
در خون خود کنار حسین انقلاب کرد

احمدجواد نوآبادی

***

عرشیان باب حوائج که خطابش کردند
فرشیان جای ابا الفضل حسابش کردند

داشت کم کم به تکان های عمو می خوابید
ناگهان هروله کردند و خرابش کردند

مادر اصغر شش ماهه خود اقیانوس است
رب آب است به معنی و ربابش کردند

شایدم او ملکی بود خدا می داند
که به مادر شدن شاه مجابش کردند

تشنگی بوده بهانش که به میدان برود
خواست سر-باز شود پا به رکابش کردند

قطره آبی شد و بر شانه بابا می رفت
تا که در دست پدر بود، حبابش کردن

بی هوا مثل مدینه پسری را کشتند
او از ارباب چکیدست و گلابش کردند

به علی اصغر و ارباب نمی دانستم
او همان محسن زهراست، جوابش کردند

مثل انگور حسین است ولی زود رسید
چیدنش از سر این شاخه، شرابش کردند

سیل اشکی ولی آنها که نمی فهمیدند
آب را در جلوی چشم تو آبش کرند

بس که در قلب حرم ولوله ای شد دیدی؟
کشتنت را چقدر پر تب و تابش کردند؟

بس که خورشید شد از تابش خود شرمنده
سوخت از سوز تو تا این که مذابش کردند

خون تو دست پدر بود که باران می شد
تا که بارید به خورشید، عذابش کردند

رنگ خورشید نه زرد است و نه قرمز شاید
در همان روز به خون تو خضابش کردند

و دو پیکر به مزاری عجب استقبالی
جای او سینه باباست که خوابش کردند

و غزل ساخته دست علی اصغر شد
بس که دیوان عظیمیست، کتابش کردند

بس که گفتند و شنیدیم نمی از دریا
جگرم را ز همین شعر کبابش کردند

امیرحسام یوسفی

***

به روی دست بابا

از توی خیمه ها هنوز
صدای لالایی میاد

رباب به انتظاره تا
دوباره اصغرش بیاد

گهواره خالی هنوز
تکون تکون میخوره باز

بچه ها تو خیمه میگن
گهواره اصغر رو میخواد

چشمای مادر به دره
خیمه غم به انتظار

ولی نمی دونه دیگه
علی به خیمه نمی آد

باباش میاد از میدون و
داره خجالت میکشه

آخه رباب اصغرش و
اینجوری غرق خون نداد

به پشت خیمه با غلاف
یه قبر کوچیک می کنه

وقتی میخواد خاک بریزه
خنده اون میاد به یاد

لحظه آخری با بغض گرفت
اصغرش رو به روی دست

مادر ربلاب اون از راه دور
به حنجرش بوسه می داد

محمد علی شهاب

***

مادر نشسته منتظر ماه پاره اش
اما فقط ز خیمه او آه می رسد

مولای ما کنار فرات و علی به دست
اما ز لحظه ای که حرمله آنگاه می رسد

این ها معادلات غریبانه غم است
این ها گذشت و واقعه از راه می رسد

حسین دست غریبی خود به زانو زد
برای جرعه آبی به حرمله رو زد

با حنجری شکسته خدا را صدا زدی
در لا به لای خون خودت دست و پا زدی

کوچکترین شهید حرم در سرای عشق
از سال شصت و یک سخن آشنا زدی

آری، چگونه خوانمت از روی نیزه ها؟
کوچکترین سری که تکیه بر این نیزه ها زدی

باور نمی کنم عزیز دلم روی نیزه ای
آتش به عمه و من و این خیمه ها زدی

جمعه غروب، روز دهم، در نگاه آب
یک مهر سرخ آخر این ماجرا زدی

آقا ببخش قصد جسارت نداشتم
بر این ردیف و قافیه عادت نداشتم

 محمد مهدی نسترن

***

مطلب مشابه: متن تسلیت شهادت علی اکبر | اشعار سوزناک اولین شهید کربلا | عکس نوشته مذهبی

 اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند}

صدای آب آب اصغر

تو را دادند از پیکان به جای شیر آب اصغر
عطش طی شد تلظی نه، تبسم کن، بخواب اصغر

لبت خاموش بود اما گذشت از گنبد گردون
ز قطره قطره خونت صدای آب آب اصغر

دهم تا روی خود را در ملاقات خدا زینت
محاسن را ز خون حنجرت کردم خضاب اصغر

که دیده گل شود بر روی دست باغبان پرپر
که دیده خون مه ریزد به دوش آفتاب اصغر

تو خاموشی و من در نینوا چون نی نوا دارم
زند با ناله خود چنگ بر قلبم رباب اصغر

در این صحرا که پرگردیده از فریاد بی پاسخ
تو با لبخند گفتی اشک بابا را جواب اصغر

شود از شیر، شیرین کام طفل شیر خوار اما
تو روی دست من از تیر گشتی کامیاب اصغر

اگر چه بر سر دستم شهید آخرین گشتی
تو از اول شدی بهر شهادت انتخاب اصغر

تو هم خون خدا، هم زاده خون خدا هستی
که در آغوش ثارالله چشم خویش را بستی

حاج غلامرضا سازگار

***

تیر حرمله بر لاله عصمت

سلام ما به حسین و علی اصغر او
امیر عشق که گهواره بود سنگر او

رضیع داده خدایش، نشان سربازی
صغیر بر همه پیدا، مقام اکبر او

شکفت لاله عصمت به روی دوش حسین
چو تیر حرمله آمد به سوی حنجر او

مجال گریه نبودش که خنده کرد علی
حسین، مات از حالِ گریه آور او

گرفت خونش و بر اوج آسمان پاشید
که پیک تسلیت آمد زپیک داور او

کنار خیمه به خاکش سپرد و امضاء شد
کتاب سرخ شهادت به خون اصغر او

اگر چه پیکراو را به خاک پوشیدند
به شهر کوفه سرش را به نیزه ها دیدند

سید رضا مؤید

***

لب خشکیده ات

به کف چون جان گرفتم تا کنم تقدیم جانانت
گلویت را سپر کن تا بگیرم پیش پیکانت

ذبیح من مبادا گوسفند از آسمان آید
مهیّا شو که سازم در منای دوست قربانت

تکلّم کن تکلّم کن بگو من آب می خواهم
تلظّی کن تلظّی کن فدای کام عطشانت

زبی آبی نمانده در دو چشمت قطره اشکی
که تر گردد لب خشکیده ات از چشم گریانت

ز حجم تیر و حلق نازکت گردیده معلومم
که خواهد شد جدا از تن سر چون ماه تابانت

نه ناله می زنی نه دست و پا نه اشک می ریزی
مزن آتش مرا این قدر با لب های خندانت

نفس، شعله گلو تفتیده لب تشنه عجب نبود
که دود از تیر برخیزد زسوز حلق سوزانت

نگوئی کس نشد همبازی ات بر گرد گهواره
شرار تشنگی تا صبح، بازی کرد با جانت

به تیر دوست ای سر تا قدم عاشق تبسّم کن
بپر در دامن زهرا و با محسن تکلّم کن

حاج غلامرضا سازگار

***

کام تشنه

قبول دارم در کربلا ثواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم

همه توان خودش را گذاشت حرمله اما
خدا گواه به سمت علی شتاب نکردم

به زهر، کام مرا تلخ کرد حرمله اما
هوای بوسه بر آن شیشه گلاب نکردم

هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد
ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم

دو راه داشتم: اصغر – حسین. ساده بگویم
که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم

به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم
که هیچ کار برای دل رباب نکردم

محمدحسین ملکیان

***

شرمنده لبت، پسرم آفتاب شد

مادر به جای آب ز شرم تو آب شد
آتش گرفت، سوخت و غرق عذاب شد

بیهوده پا به سینه من میزنی، مکوب
حتی خیال قطره شیری سراب شد

مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات
اما لبم ز تاول رویت کباب شد

از بس ترک به روی ترک بسته بر لبت
شرمنده لبت، پسرم آفتاب شد

از تیرهای حرمله پیداست فکر چیست
ای غنچه خزان زده وقت گلاب شد

وقتی عمود خیمه عباس را کشید
گفتم رباب خانه عمرت خراب شد

حسن لطفی

***

سوره  کوچک

جان به پیکر داشت وقتی مشک ها جان داشتند
کاش می شد ابرها آن روز باران داشتند

کاش می شد قطره  آبی به خیمه می رسید
آب ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند

آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه
آب ها از شمر گویا اذن میدان داشتند

کودکی آرام شد با لای لای تیرها
بعد از آن گهواره ها خواب پریشان داشتند

سوره  کوچک که روی دست بابا ذبح شد
مجلس مرثیه ای آیات قرآن داشتند

بند قلب آسمانی ها به مویی بند بود
بر نخ قنداقه اش از بس که ایمان داشتند

هیچ داغی مثل داغ کودک شش ماهه نیست
اهل بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند

نیزه ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند
ماه های روی نیزه چشم گریان داشتند

 محسن حنیفی

***

مطلب مشابه: شعر عاشورا؛ مجموعه ای کامل از اشعار ماه محرم و شهادت امام حسین (ع)

 اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند}

روضه  رباب

چه آتشی ست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونه ها گلاب نشسته؟

صدای آه بلند است گوشه گوشه تکیه
چه ناله هاست که در روضه رباب نشسته

کدام سو بدود چشم های خسته این زن
که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته

«چه کرده اند که زیر عبا می آوری اش؟ آه!
چه کرده اند که در چشم هاش خواب نشسته؟

چه دیر می گذرد! کو صدای گریه اصغر؟»
میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته

کشیده روی سرش باز چادر عربی را
درست مثل سؤالی که بی جواب نشسته

کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال
رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته

فائزه زرافشان

***

کوچک ترین قربانی

بالا نشسته است که پیغمبرش کنند
کوچک ترین امامِ همین منبرش کنند

مثل امامزاده شش ماهه می شود
عمّامه ی سیاه، اگر بر سرش کنند

پرواز می کنیم به سمت خدایشان
ما را اگر دخیل ضریحِ پرش کنند

حقّش نبود در وسط خطبه خوانیش
یک تیر را روانه آن حنجرش کنند

حالا که فیض از گل رویش نمی برند
بهتر همان که پیش همه پرپرش کنند

یک تیر ساده هم، به خدا خوب می بُرد
امّا قرار بود از این بدترش کنند

رفت و تکان خالی گهواره را گذاشت
تا دلخوشی عاطفه مادرش کنند

علی اکبر لطیفیان

***

یار وفادار عشق

ای که گرفتی به دوش، بار غم و بار عشق
باز بیا سر کنیم، قصّه گلزار عشق

قصه شنیدم که دوش، تشنه لبی گلفروش
برد گلی سبز پوش، هدیه به بازار عشق

گل غم نا گفته داشت خاطر آشفته داشت
چشم به خون خفته داشت از غم سالار عشق

عشوه کنان ناز کرد، وا شدن آغاز کرد
خنده زد و باز کرد دیده به دیدار عشق

گر چه زمان دیر بود تشنه لب شیر بود
منتظر تیر بود یار وفادار عشق

باغ تب و تاب داشت گل طلب آب داشت
کی خبر از خواب داشت دیده بیدار عشق

تا هدف تیر شد، طفل زمان پیر شد
عرش زمین گیر شد، ای عجب از کار عشق

آن گل مینو سرشت بر ورق سرنوشت
با خطی از خون نوشت معنی ایثار عشق

این گل باغ خداست از چمن کربلاست
خوابگه او کجاست سینه اسرار عشق

آه که با پشت خم، پشت خیامت برم
نغمه سراید به غم قافله سالار عشق

تازه گل پرپرم من ز تو عاشق ترم
اصغرم ای اصغرم ای گل گلزار عشق

غنچه آغوش من، زینت خاموش من
یار کفن پوش من یار من و یار عشق

دشت پر از های و هوست مشتری عشق اوست
ای شده قربان دوست اوست خریدار عشق

خیمه به کویم زدی خنده به رویم زدی
می ز سبویم زدی بر سر بازار عشق

کودک من لای لای از غم تو وای وای
گریه کند های های چشم عزادار عشق

با تو «شفق» پر گرفت عشق در او در گرفت
تا نفسی بر گرفت پرده ز اسرار عشق

شفق

***

سفینة النجاة

ای تیر مرا به آرزویم برسان!
یعنی به برادر و عمویم برسان

حالا که پدر، تشنه لبیک من است
بی تاب خودت را به گلویم برسان

لبیک به اوست آرزویم؛ لبیک!
می گویم با خون گلویم لبیک

تفسیر عظیم «یتلظّی عطشا» ست
لب باز نمودم که بگویم: «لبیک»

من نیز یکی از آن همه مردانت
قابل شده این جان، که شود قربانت؟

حالا که بلا دور سرت می گردد
بگذار علی شود بلاگردانت

باید که به روی دست، قرآن ببرم
شش آیه از آن سوره انسان ببرم

تا قرآن باز، روی نیزه نرود
باید که تو را نیز به میدان ببرم

شش ماهه خود را که به میدان آورد
گفتند حسین، تیغ برّان آورد

سوگند به قرآن! که پی معجزه است
این بار به جای تیغ، قرآن آورد!

بر حجت حق، حجت آخر شده است
با خون گلو، چشمه باور شده است

آیا علی اصغر است بر دست حسین؟
قرآن حسین، ثقل اکبر شده است

غوغای عطش بود و فراتی می خواست
از خضر نجات، آب حیاتی می خواست

طوفان بلا ساحل امنی می جُست
این قوم، سفینة النجاتی می خواست

او رفت که بی تاب کند لشکر را
از شرم عطش آب کند لشکر را؟

او در پی تشنه حقیقت می گشت
می رفت که سیراب کند لشکر را

طفل است؟ نه! این کمال خود را دارد
در یاری تو، مجال خود را دارد

این نیست تلظی و رجزخواندن اوست!
این شیر، زبان حال خود را دارد

این گریه، نه! زخم بر تن احساس است!
طفل است و تلظی رجزش هم خاص است!

با تیر سه شعبه گفت دشمن، این طفل
هم قاسم، هم اکبر، هم عباس است

 می دید غریبی پدر را و گریست
مادر را و سوز جگر را و گریست

جز تیر، کسی حرف دلش را نشنید
بر حنجر او گذاشت سر را و گریست

هستی شما حرام شد ای مردم
آلوده به ننگ و نام شد ای مردم

«کیف یتلظی عطشا» یعنی که
حجت به شما تمام شد ای مردم!

شد گندم ری طعم هواخواهی شان
دیدی که چه بود اوج خداخواهی شان!

دیدی که چگونه اصغرم را کشتند
با نیت قربتاً الی اللهی شان!

سیدمهدی حسینی

***

غم مخور ای کودک خاموش من

ای یگانه کودک یکتا پرست
وی به طفلی مست صهبای الست

گر چه شیر مادرت خشکیده است
شیر رحمت از لبت جوشیده است

غم مخور ای بهترین همراز من
غم مخور ای آخرین سرباز من

غم مخور ای کودک خاموش من
قتلگاهت می شود آغوش من

غم مخور ای کودک دُردی کشم
من خودم تیر از گلویت می کشم

در حرم زاری مکن از بهر آب
چون خجالت می کشم من از رباب

می برم تا آنکه سیرابت کنم
با خدنگ حرمله خوابت کنم

مخفی از چشم زنان دلپریش
می کنم قبر تو را با دست خویش

صورتت را می گذارم روی خاک
تا ز خاک آید ندای عشق پاک

***

طفل کفن پوش رباب

از لشکر کوفه این خبر می آید
زخم است و دوباره بر جگر می آید

این بار هدف کیست؟ پدر یا که پسر؟
تیر است و به قصد سه نفر می آید!

پرسید پدر؟ پسر؟ هدف آخر کیست؟
انگار که دل توی دل مادر نیست

ای تیر! به غیر زخم بر جان رباب
حرفِ درگوشی تو با اصغر چیست

می رفت به سمت لشکر بی خبران
می گفت رباب، مادرانه، نگران:

خورشید! متاب بر گلوی پسرم
می ترسم چشمی بزند زخم بر آن

رفتی و نگاه مادرت دنبالت
لبخند خبر می دهد از احوالت

آغوش به روی مرگ واکرده ای و
تیر است که آمده به استقبالت

شب هایم مهتاب ندارد دیگر
مادر، بی تو خواب ندارد دیگر

گهواره خالی از تو آغوش من است
گهواره تو تاب ندارد دیگر

گفتند بر او داغ مجسم بزنند
یک تیر ولی سه زخم توام بزنند

حتی گهواره علی را بردند
تا تیر به قلب مادرش هم بزنند

حالا من و، اشک و، شب مهتابی و او
لالایی خواب و، تب بی خوابی و او

گهواره کودک مرا پس بدهید
من باشم و، تنهایی و، بی تابی و او

شش ماهه ام! ای طفل کفن پوش رباب!
جایت خالی ست توی آغوش رباب

در من انگار، کودکی می گرید
هر روز صدای توست در گوش رباب

سیدمهدی حسینی

***

مطلب مشابه: جملات تسلیت ماه محرم؛ متن تسلیت ماه محرم حسینی، شعر تسلیت ماه محرم

 اشعار در رثای شهادت حضرت علی اصغر {50 شعر سوزناک غمگین بلند}

طفل زبان بسته

بر نبض این گهواره نظم کهکشان بسته ست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بسته ست

وقتی به پابوس لبش نائل نشد باران
یعنی در رحمت به روی آسمان بسته ست

خیلی تلظی می کند آب فرات؛ اما
راه وصال او به دریا همچنان بسته ست

آری، رجزهای علی اکبر و قاسم
شرح تلظی لب طفل زبان بسته ست

دفع بلا کرده ست از جان امام خویش
او عهد با مولای خود تا پای جان بسته ست

می خواست بابایش ببوسد حنجر او را
اما مسیر بوسه را تیر و کمان بسته ست

حنیفی

***

نور گلو و بوسه تیر

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟

با دو انگشت همین حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟

خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد

شعله ور می شود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته، به خودش می گوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

علیرضا لک

***

لبخند ناب

میان گریه ات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟

خدا در بند قنداقه تو را خواست
علی همواره دستش در طناب است

علی هستی تو آخر، حرمله کیست؟
بزن پلکی که وقت فتح باب است

به عکسِ وقتِ تشییع تنِ تو
چقدر انجام دفنت پر شتاب است

چه بهتر دفن بودی و نگفتند
سه روز این جسم زیر آفتاب است

جواد محمدزمانی

***

یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید

هر چند که عمر نوح را پیدا کرد
تاریخ، به سنّ درک «اصغر» نرسید

شفق

***

چون غنچه  گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی

آن گه که شفق ز حنجرش سر می زد
خورشید صفت به مرگ خندید، علی

ده بزرگی

***

قطره آبی

بر روی دست باب تلظّی بهانه بود
او تشنه وصال خدای یگانه بود

تنها اگر به قطره آبی نیاز داشت
دریا ز چشم دختر زهرا روانه بود

پیش از قیام کرببلا بلکه پیش تر
حلقش برای تیر شهادت نشانه بود

لبهای او خموش ولی بند بند او
گرم دعا و زمزمه عاشقانه بود

با خنده داد جان به سر دست باغبان
بی ناله بلبلی که خموش از ترانه بود

شه رخ به خون حنجر او شست کای خدا
این هدیه آخرین دُر من در خزانه بود

تیری که شه ز حنجر خونین او کشید
گریان به یاد خنده آن نازدانه بود

کودک مخوان ورا، که به حق خدا قسم
خونش برای دین خدا پشتوانه بود

پاداش قهرمانی و ایثار خود، حسین
این ماه پاره، طُرفه مدالش به شانه بود

این فخر«میثم» است که گویند بعد از او
تا زنده بود بنده این آستانه بود

حاج غلامرضا سازگار

***

مطلب مشابه: متن ماه محرم | جملات زیبا در مورد ماه محرم و عاشورا | عکس نوشته ماه محرمی

بی قرار در آفتاب

لختی بیا به سایهٔ این نخل ها رباب!
سخت است بی قرار نشستن در آفتاب!

لختی بیا و خاطره ها را مرور کن
ای راوی حماسه، مرا غرق نور کن

مهمان سفره های فراهم نمی شوی؟
عیسی شده ست طفل تو، مریم نمی شوی؟

بانو! بیا که سایه بیفتد به پای تو
تلخ است اگر چه سایه نشینی برای تو

بانو بیا! بیا و ز جانسوزها بگو
از مکه و مدینه، از آن روزها بگو

آن روزها که مژدهٔ باران رسیده بود
از کوفه نامه های فراوان رسیده بود

آن نامه ها که از تب کوفه نوشته بود
از باغ های سبز و شکوفه نوشته بود

یادت که هست آن سحر نغمه ساز را؟
راه عراق رفتن و ترک حجاز را؟

آن روز مشرق از گلِ باور طلایه داشت
همواره آفتاب بر آفاق سایه داشت

هم دوش آفتاب شدی، پابه پای نور
آن ماه پاره، داشت در آغوش تو حضور

رفتید تا به مرز شهادت قدم نهید
در سرزمین سبز شهادت قدم نهید

رفتید تا مسافر عهد ازل شوید
مضمون شوید شعر خدا را، غزل شوید

امّا امان ز حیلهٔ گرگانِ روزگار
هر سو جفا به جای وفا بود آشکار

خود را میان دشت بلا واگذاشتید
باشد! شما به کوفه که دعوت نداشتید!

خیمه در آن زمان، غزل انتظار بود
مضمون آب بر کلماتش، سوار بود

به به ز همتی که به احساس زنده شد!
مشکی که با سِقایَتِ عباس زنده شد!

تکبیر گفت و ذائقهٔ خیمه شد خنک
حتی گلوی حمزه و کوهِ اُحُد خنک

سیراب کرد مشک حرم را و بازگشت
آن تشنه سرفرازترین سرفراز گشت

چشمش به غیر خیمه نمی دید در مسیر
اما امان نداد به او هجمه های تیر!

جسمش به روی خاک پر از مُشک و نافه شد
ای باغ لاله! حسرت و داغی اضافه شد

هاجر! به سعیِ خیمه به خیمه مکن شتاب
پایان پذیر نیست تماشای این سراب

این خاطرات، چنگِ غم آهنگ می زند
این خاطرات قلب تو را چنگ می زند

لختی بیا به سایهٔ این نخل ها رباب!
سخت است بی قرار نشستن در آفتاب!

این گریه های بی حدِ کودک برای چیست؟
این گریه ها، ز جنس تقاضای آب نیست!

این بار گریه، حاصل عشق است و شوق و شور
رفتن ز مرز حادثه تا قله های نور

«ساقی! حدیث سرو و گل و لاله می رود»
«این طفل، یک شبه ره صد ساله می رود»

این بار، گوش بر سخن هیچ کس مکن
گهواره را برای شهادت قفس مکن

مَسپُر به نیل، آسیه پیدا نمی شود!
با این ردیف، قافیه پیدا نمی شود!

این طفل را فقط پی اهدای جان فِرِست
این هدیه را فقط به سوی آسمان فِرِست

باید که شعرِ فتح بخواند، قبول کن!
حیف است او به خیمه بماند، قبول کن!

برخیز ای رباب، دلت را مجاب کن
قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن

بشتاب که درنگ در این کارها جفاست
حتی زره به قامت این طفل، نارساست!

بشتاب! نه! شتاب علی بیشتر شده ست
گویا ز رازهای خدا، با خبر شده ست

وقت وداعِ همسفر آمد، نگاه کن
هنگام بوسهٔ پدر آمد، نگاه کن

دشمن به غیر کینه، مقابل نشد، نشد
در این میانه، حرمله، کاهل نشد، نشد

حنجر شد از سه شعبه مُشبّک، ضریح شد
بخشید جان به حادثه، از بس مسیح شد

پر جوش شد ز لاله، کران تا کرانِ دشت
خاموش شد صدای چکاوک میانِ دشت

کوفه، سکوت پیشه تر از خارزار شد
لبریز از کسالت سنگ مزار شد

گل را نصیبِ صاعقه کردند کوفیان
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان»

آنان که حرص، قوتِ شب و روزشان شده ست!
مُلکِ دو روزه آشِ دهن سوزشان شده ست

این خون، شروع دردِ فراگیرشان شود!
این ناله، عن قریب که پاگیرشان شود!

بانو! جهانیان به فدای غریبی ات
آری، ورق ورق شده قرآن جیبی ات

کم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
ای مادرِ شهید خدا صبرتان دهد!

می دانم از دل تو شکوفید این امید
آقا سرش سلامت، اگر طفل شد شهید!

امّا کسی نمانده به آقا توان دهد!
یا رب مباد از پسِ این داغ جان دهد!

حالا به پشتِ خیمه پدر ایستاده است
مشغولِ دفنِ پیکر خورشید زاده است

لبریز ابر می شود و تار، آسمان
در خاک دفن می شود انگار، آسمان

بهتر که دفن بود تن طفل تو رباب
بوسه نزد سه روز بر این پیکر آفتاب

بهتر که دفن بود و پی بوریا نرفت
آن ماه پاره زیر سُم اسب ها نرفت

بهتر که دفن بود و چو رازی کتوم شد
این نامه، محرمانه شد و مُهر و موم شد

لختی بیا به سایهٔ این نخل ها رباب!
سخت است بی قرار نشستن در آفتاب!

از خاطر تو آن غم دیرین نرفته است
آب خوش از گلوی تو پایین نرفته است!

زمزم به چشم و زمزمه در سینه تا به کی؟!
آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟!

تا کی کتاب خاطره ها را ورق زدن؟!
در هر غروب، باده ز جام شفق زدن؟!

کمتر ببین به خواب، دل و جان خسته را
کابوس های ماهی و تُنگ شکسته را

بگذار از این حکایت خون بار بگذریم
نفرین به هر چه حرمله! بگذار بگذریم

امّا ازین گذشته تماشا کن ای رباب
حالا حسین مانده و این خیل بی حساب!

تنها به سمت معرکه باید سفر کند
زینب کجاست دختر او را خبر کند؟

این لاله لاله باغ مگر وانهادنی ست؟
این شرحه شرحه داغ مگر شرح دادنی ست؟

آه ای رباب، جان من این دل، دلِ تو نیست؟
این جان که هست در کفِ قاتل، دلِ تو نیست؟

این باغ لاله چیست به گودال قتلگاه؟
آیا حسین بود؟ نکردیم اشتباه؟

آه ای رباب، قاتلِ خودسر چه می کند؟
با جای بوسه های پیمبر چه می کند؟!

حالا چه عاشقانه محاسن کند خضاب
سبط رسول، تشنه میان دو نهر آب!

کم کم سکوت، ساحلِ فریاد می شود
آبِ فرات بر همه آزاد می شود

آبی ولی منوش که غیر از سراب نیست!
زَهْر است این به کام تو، باور کن آب نیست!

این آب، شیر می شود و سنگ می شود
یعنی دلت برای علی، تنگ می شود!

لختی بیا به سایهٔ این نخل ها رباب!
سخت است بی قرار نشستن در آفتاب!

مهمانِ سفره های فراهم نمی شوی؟
عیسی شده ست طفل تو، مریم نمی شوی؟

غمگین مباش، آخر این ماجرا خوش است
پایان شب به میمنت «والضّحی» خوش است

آید به انتقام کسی از تبارتان
«عَجّل عَلی ظُهورکَ یا صاحبَ الزمان»

جواد محمدزمانی

***

مهر تابان

الا اهل حرم من از یم خون، گوهر آوردم
فروزان اختری از مهر تابان بهتر آوردم

گلو پاره، بدن گلگون، دهن خونین، دو لب خندان
گُل از بهر سکینه در عزای اکبر آوردم

حرم را ترک گفتم رفتم و باز آمدم اما
کبوتر بُرده بودم صید بی بال و پر آوردم

گنه کاران عالم را خبر سازید ای یاران!
که از میدان خون با خود شفیع محشر آوردم

جوانان، اکبرم را با هم آوردند در خیمه
ولی من خود به تنهایی علیّ اصغر آوردم

دل پیغمبر و چشم علی و فاطمه روشن
که با خود محسنی دیگر برای مادر آوردم

نمی گویم که تیر حرمله با او چه ها کرده
ولی گویم که من صید بریده حنجر آوردم

مبادا اصغرش خوانید نامش اصغر است اما
به خون اکبرم سوگند ذبح اکبر آوردم

حاج غلامرضا سازگار

***

تبسم های تو

ذبیح من! که زخم تو به خون بخشیده زیبایی
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی

منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی

تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر
تلظّی های تو داده حرم را شغل سقایی

به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر
دهد زخم گلویت آب بر گلهای زهرایی

تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی

تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی

تمام تشنگان را بود بر لب حرف آب اما
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی

ز بس زیبا شدی بر روی دستم دم به دم از من
گلویت دلربایی می کند، رویت دلآرایی

به روی دست من ذبح تو بر من سخت بود اما
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی

اگر چه دم به دم رفتم ز میدان کشته آوردم
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی

حاج غلامرضا سازگار

***

مطلب مشابه: متن تسلیت عاشورا + عکس نوشته های روز عاشورا و شهادت امام حسین در ماه محرم

غنچه نوشکفته

چون موج روی دست پدر پیچ و تاب داشت
وز نازکی، تنی به صفای حباب داشت

چون سوره های کوچک قرآن ظریف بود
هر چند، او فضیلتِ امّ الکتاب داشت

از بس که در زلالیِ خود، محو گشته بود
گویی خیال بود و تنی از سراب داشت

لبخند، سایه ای گذرا بود بر لبش
با آن که بسته بود دو چشمان و خواب داشت

یک جا سه پاسخ از لبِ خاری شنیده بود
آن غنچه لیک فرصتِ یک انتخاب داشت

خونش پدر به جانب افلاک می فشاند
گویی به هدیه دادنِ آن گل، شتاب داشت

خورشید، در شفق شرری سرخ گون گرفت
یعنی که راهِ شیریِ او، رنگِ خون گرفت

سیدعلی موسوی گرمارودی

***

بی تابی گهواره

نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا می دهد بی تابیِ گهواره پیغامی

غریبیِ پدر را می زدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی

گلویت از زبانت زودتر واشد، نمی بینم
سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی

تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی

علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری
چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی

تو را از واهمه در قامت عباس می بیند
اگر تیر سه شعبه کرده پیشت عرض اندامی

«اَلا یا قوم اِن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هذا»
برید این جمله را ناگاه تیرِ نابه هنگامی

چنان سرگشته شد آرامش عالم که برمی داشت
به سوی خیمه ها گامی، به سوی دشمنان گامی

برایت با غلاف از خاک ها گهواره می سازد
ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی

کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست
برایش می برد با دست خون آلوده پیغامی

سید حمید برقعی

***

باران نیامد

برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد

صدای گریه  هستی بلند است
صدای گریه  باران نیامد

نشان اشک بر پیراهنت نیست
رمق دیگر گل من در تنت نیست

بخواب اصغر که حتّی جرعه آبی
برای دست از جان شستنت نیست

شاه زیدی

***

ذبح عظیم

فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن

دردی عمیق در رگ من تیر می کشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن

هل من معین توست که لبیک می دهم
أمّن یجیب های مرا مستجاب کن

من روی دست های تو قد می کشم، پدر
از این به بعد روی نبَردم حساب کن

داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
با خون من محاسن خود را خضاب کن

گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطره های رباب کن

وقتش رسیده نیزهٔ خود را علم کنند
هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن

وحیده گرجی

***

بی شمشیر می آید

زره پوشیده از قنداقه، بی شمشیر می آید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر می آید

به روی دست بابا آسمان ها را نشان کرده
چقدر آبی به این چشمان بی تقصیر می آید!

زبانش کودکانه ست و نمی فهمم چه می گوید
ولی می خوانم از چشمش که با تکبیر می آید

به چیزی لب نزد جز آه، از لطف ستم اما
نمی دانم چرا از دست دنیا سیر می آید!

جهانی را شفاعت می کند با قطرهٔ اشکی
که از چشمش تو گویی آیهٔ تطهیر می آید

بخواب ای کودکم، لالا که سیرابت کند دشمن
بخواب ای کودکم، لالا که دارد تیر می آید

علی فردوسی

***

مطلب مشابه: متن ادبی ماه محرم + جملات و مجموعه شعر در مورد کربلا و امام حسین (ع)

لبخند

باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن

از تو، ره و رسم عشق باید آموخت
وز اصغر تو، به مرگ لبخند زدن!

محمد علی مجاهدی

***

لحظهٔ سخت امتحان

لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی

تا صدای پدر به گوشَت خورد
تن گهواره را تکان دادی

گرچه سمت تو تیر می آمد
هدف تیر قلب مادر بود

مادرت داشت نیمه جان می شد
روی دست پدر که جان دادی

می توانی گلو سپر بکنی
تیر حتی اگر سه پر باشد

تیر خوردی و راه و رسمت را
به تمام جهان نشان دادی

حیف خون گلوت بود اگر
قطره ای روی خاک می افتاد

از زمین دلخوری برای همین
خون خود را به آسمان دادی

گرچه شش ماه داشتی اما
یک شبه پا گذاشتی بر اوج

لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقدر خوب امتحان دادی

سید علی نقیب

***

سرباز کوچک

پوشید سرباز کوچک، قنداقه یعنی کفن را
پیمود یاس سپیدی، راه شقایق شدن را

نالید یعنی مرا هم در کاروانت نصیبی ست
یعنی که در پیشگاهت آورده ام جان و تن را

قدری بنوشان مرا از، اشک غریبانهٔ خویش
تا حس کنم در نگاهت، لب تشنه پرپر زدن را

تا چند اینجا بمانم، وقتی در این ظهر غربت
می بینی افتاده بر خاک، یاران گلگون کفن را

یک سینه داری پر از داغ، دست تو بگذارد ای کاش
بر شانهٔ کوچک من، این داغ قامت شکن را

ناگاه در دست مولا، یک چشمه جوشید از خون
بوسید تیری گلویِ آن شاخهٔ نسترن را

گهواره خالی خدایا، تنها دلی ماند و داغی
داغی که از من گرفته ست، پروای دل سوختن را

رضا معتمد

***

حماسهٔ خون

با صفاتر ز بانگِ چلچله ای
عاشقِ واصلی و یک دله ای

راه صد ساله را شبی رفتی
خالی از فکر زاد و راحله ای

بهرِ اتمام حُجَّت آمده ای؟
یا که از زمرهٔ مباهله ای؟

بعدِ کوچِ برادرت اکبر
بی قراری و تنگ حوصله ای

تو کجا خواستی ز مادر شیر؟!
تو کجا اهل خواهش و گله ای؟!

تو قنوتی به روی دستِ پدر
تو قیامی، تو عطرِ نافله ای

با نگاهت که شیرگیر شده ست
چیره بر حیله های حرمله ای

خواست دشمن حسین را بکشد
به گمانش تو ختم غائله ای

غافل از آن که در حماسهٔ خون
تو شروعی، اگرچه بسمله ای

و سلام خدا بر آل علی
که تو از آن تبار و سلسله ای

جواد محمدزمانی

***

خطبهٔ خون

طوفان شد و موج و از دل صحرا رفت
رودی کوچک به یاری دریا رفت

می خواست که خطبه ای بخواند با خون
از منبر دستان پدر بالا رفت

تیری که نداشت از خدا پروایی
حتی نگذاشت تا که دست و پایی

انگار که از سقیفه پرتاب شده
هر شعبه اش آب می خورد از جایی

هر چند کلاس درس او یک واحه ست
راهی که به آنجا نرسد بی‎ راهه‎ ست

پیران همه طفل مکتب او هستند
این پیر طریقتی که خود شش ماهه ست

صفربیگی

***

مطلب مشابه: عکس پس زمینه ماه محرم با کیفیت بالا برای موبایل + تم عاشورا و امام حسین (ع)

کنار قلب پدر

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستاده ای امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت

از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حَلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد، همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت

سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهی شد
کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت

هادی جانفدا

***

اتمام حجت

ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟
باغ هامان همه دور از نفس پاییزند

ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم

ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله»

حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمه هاتان همگی از دِه بالا گِل بود

بی گمان در صدف خالی شان دُرّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست

بی وفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟!

چه بگویم؟ قلمم مانده زبانم قاصر
دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر»

در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت

همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست

مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت

خویش را از دل گهواره می اندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله

عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همهٔ اهل حرم می دانند

بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب

کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی

پسرم می روی آرام و پر از واهمه ام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام

سیدحمیدرضا برقعی

***

شکوفه  پرپر

در دشت بلا که خاک از خون تَر بود
یک باغ پر از شکوفهٔ پرپر بود

جانسوزترین مصیبت عاشورا
از شیر گرفتن علی اصغر بود

شفق

***

سرباز شیرخواره

طفل همیشه عاشق، سرباز شیرخواره
مادر شود فدایت، یک خنده کن دوباره

می دانم از لب خشک لبخند بر نیاید
لبهات بسته مادر! با چشم کن اشاره

وقتی کشید بابا تیر از گلوت بیرون
شد حنجر تو مثل قرآن پاره پاره

تو شیر خواهی از من، من عذر خواهم از تو
کز سینه جای شیرم آید برون شراره

در خیمه ماه رویان سوزند همچو خورشید
کی دیده، جان مادر! خون ریزد از ستاره

بگذار تا بسوزم بگذار تا بگریم
بر زخم داغدیده جز گریه چیست چاره

هر قطره اشک ما را موج هزار دریا
هر لحظه در غم توست صد سال یادواره

اینجاست جای تکبیر یا رب که دیده با تیر
راه نفس ببندند بر طفل شیرخواره؟

مادر اگر بگرید بر زخم تو عجب نیست
بالله کم است اگر خون جوشد ز سنگ خاره

هم طفل بود معصوم هم تیر بود مسموم
«میثم» از این مصیبت خون گریه کن هماره

حاج غلامرضا سازگار

***

بخواب اصغرم

ز ابر خیمه، اگر ماه روی باب ببینم
به روی خود ز سوی دوست، فتح باب ببینم

بیا که منتظرم تا بَری به بزم وصالم
چو ذره، خویش در آغوش آفتاب ببینم

سپید اگر شده مویت ز داغ سرخ جوانان
ز خون حنجر خود خواهمش خضاب ببینم

بگو – به خواب، که آید به چشم من بنشیند
مگر که خواب روم بلکه خوابِ آب ببینم

ولی چه سود، که کارم عطش رسانده به جایی
که بُرده خواب، مگر خواب را به خواب ببینم

اگر چه تشنه ام اما ز قحط آب ننالم
که پُر ز آبِ بصر، دامن رباب ببینم

خوش آنکه خیمه زنم زین تراب تیره فراتر
به خُلد رو کنم و روی بوتراب ببینم

علی انسانی

***

خون گلوی طفل

مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد
مهتاب را فلک به کف آفتاب داد

چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحْم دید
چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد

بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس
یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد

خون گلوی طفل نه، ایثار را ببین
آن گُل، نخورد آب و به گلچین گلاب داد

هم عندلیب سوخت و هم باغبان که خصم
آبی به گُل نداد، ولی گُل به آب داد

پرپر چو مرغ می زد و تا پر، نشسته تیر
اما به خنده باز تسلاّی باب داد

او خنده کرد و عالم از این خنده گریه کرد
نگرفت آب و آب به چشم سحاب داد

اصغر به لای لای ندارد نیاز و تیر
او را به خواب بُرد و به مَهد تُراب داد

علی انسانی

***

بزن لبخند

اگر چه عمر جاویدان گرفتی
چه زود ای عمر من پایان گرفتی

به طومار شهادت مُهر گشتی
ز دست دوست این عنوان گرفتی

چنان لب تشنه دیدار بودی
که آب از چشمه پیکان گرفتی

چو پای رفتن میدان نبودت
به دست من ره میدان گرفتی

چنان پروازی ای پر بسته! کردی
که جا در گلشن رضوان گرفتی

گرفتی چون به کف پیمانه عشق
به کف جان بر سر پیمان گرفتی

نشسته بر لبت لبخند وصل است
که دادی جان ولی جانان گرفتی

بزن لبخند تا دشمن بداند
که مرگی سخت را آسان گرفتی

به هر لبخند تو جان می گرفتم
ولی زین خنده از من جان گرفتی

علی انسانی

***

لاله سرخ حسین

خون خورم در غم آن طفل که جای لَبَنَش
ریخت دست ستم حرمله خون در دهنش

کودکی کآب ز سرچشمه وحدت می خورد
گشت از سوز عطش، آب، روان از بدنش

گر تن نوگل لیلا، نبود لاله سرخ
از چه آغشته به خون گشت چنین پیرهنش؟

غنچه ای از چمن زاده زهرا بشکفت
که شد از زخم سِنان چون گل صد برگ، تنش

گلشنی ساخته در دشت بلا گشت، که بود
غنچه اش اصغر و گل قاسم و اکبر سمنش

تشنه لب کشته شد آن شاه که با خنجر و تیر
گشت ببریده و شد دوخته بر تن کفنش

آنکه باشد نظرش داروی هر درد «سنا»
چشم دارم که فتد گوشه چشمی به منش

جلال الدین همایی(سنا)

***

با تیر سه شعبه غنچه نشکفته ام وا شد

دلم چون لاله پرپر در این سوزنده صحرا شد
که با تیر سه شعبه غنچه نشکفته ام وا شد

بخند اصغر که بعد از قتل هفتاد و دو سربازم
شهادتنامه امروز با خون تو امضا شد

شهیدانم همه دادند جان در دامن صحرا
تو تنها در شهادت مقتلت آغوش بابا شد

تو تا گشتی نشان تیر، خم کردی سر خود را
ندیدی قامت من در غمت مثل کمان تا شد

کنم از اشک خونین، گُل نثار جسم مجروحت
که لبخند شهیدانم ز گُلزخم تو پیدا شد

خدایا شاهدی پیش دو چشمم بر سر دستم
گلوی تشنه طفلم نشان تیر اعدا شد

ز شصت حرمله تیری به حلق اصغرم آمد
که شد آن تیر، مسمار و فرو در قلب زهرا شد

ذبیح کوچکم! تا با گلوی تشنه جان دادی
زمین از اشک چشم هاجران در خیمه دریا شد

حاج غلامرضا سازگار

***

خنده شیرین

ای حنجرت نازکتر از برگ گل یاس
دیگر نمی آید عمو شد کشته عباس

بالا ببر ای اصغرم دست دعا را
بر هم بزن با ناله ات کرببلا را

خون گلویت بر ملائک هدیه کردم
از خنده شیرین تو خون گریه کردم

گهواره را زینت کنید ششماهه آید
امّا چرا بابایم از بیراهه آید

***

شیره خوار اصغرم

چون که از انصار دیگر کس نماند
شاه را جز یک علی اصغر نماند

از چپ و از راست چون یاری ندید
کرد آوازی که هر گوشی شنید

باشد آیا یک تن از اهل قبول
که شود یاری ده آل رسول

جان خود سازد به راه ما فدا
که به گوش اصغر آمد این ندا

از میان گاهواره، خویشتن
در فکند اندر زمین، یعنی که من

شاه آمد، شاهزاده بر گرفت
راه آن میدان پُر لشگر گرفت

گفت یا رب غیر این یک شیر خوار
کس ندارم تا تو را آرم نثار

کرد از آن پس با درون دردناک
سوی ناپاکان میدان، روی پاک

گفت آخر ای گروه ناپسند
این همه جور و تطاول تا به چند

خود چه باشد جرم طفل شیر خوار؟
الله! الله! این چه ظلم است و چه کار

طفل، عاری از گناه و از خطاست
خاصه طفلی کز نژاد مصطفاست

زآن گروه بد سرشت و بد نهاد
شاه دین را هیچ کس پاسخ نداد

کافری بنهاد تیری در کمان
کرد حلق تشنه او را نشان

تیر کین بر آن گلوی پاک زد
خود، گلوی پاک او را چاک زد

تیر بگذشت از گلوی نازکش
شاه را بشکافت بازو، ناوکش

عاشقانه آب مژگان می فشرد
خون ز حلق شاه زاده می ستُرد

می فشاند آن گاه سوی آسمان
کای خدای این جهان و آن جهان

باش آگه کاین گروه سست عهد
خود چها کردند با این طفل مهد

سروش اصفهانی

تیر سه شعبه و گلوی خونین

من خود به دل خاک سپردم بدنش را
یادم نرود گریه و ناخن زدنش را

آن تیر که زد حرمله خیر ندیده
نگذاشت ببینم به زبان آمدنش را

به روی دست پدر عاشقانه جان می داد
گلی ز باغ لبش دست باغبان می داد

سپیدی گلویش شد نشان تیر ولی
شکوه خنده خود را به او نشان می داد

کمان ابروی او دل شکار بود ای کاش
کمان سرکش دشمن کمی امان می داد

تمام چارستون حسین را لرزاند
سه شعبه ای که علی را تکان تکان می داد

کمی ز خون گلو را به آسمان پاشید
نمی ز خون گلو غسل آسمان می داد

به لحظه لحظه سرخ غروب عاشورا
حسین در گذر عشق امتحان می داد

مهدی زنگنه

***

ببین مادر ز گریه آب رفته
که از جسم و تن من تاب رفته

به نیزه دار گفتم بچه داری؟
کمی آرام تازه خواب رفته

***

قربانی کوچک عاشورا

از ازل تیر بلایم در نظر بود ای پدر
حنجرم نه پای تا فرقم سپر بود ای پدر

لب نهادی تا به لب هایم لبم آتش گرفت
دیدم از من هم لبانت تشنه تر بود ای پدر

روزه دار عشقم و افطارم از خون گلوست
قوت من دیشب فقط اشک سحر بود ای پدر

من چو اسماعیل کوچک، کربلا کوه صفا
زمزمم چشم رباب خونجگر بود ای پدر

با گلوی تشنه استقبال از پیکان عشق
همّت صید شکسته بال و پر بود ای پدر

بر لب خشکیده تا گردد نصیبم قطره ای
کاش چشمم از برای گریه تر بود ای پدر

در شهادت خنده کردم تا تسلاّیت دهم
من نشان گشتم تو جانت در خطر بود ای پدر

مصطفی حلق تو را بوسید تو حلق مرا
هر دو را امروز در مدّ نظر بود ای پدر

شد سرم بر پوست آویزان تو خود دانی چرا
حجم تیر از گردن من بیش تر بود ای پدر

پیشتر از آن که میثم پا گذارد در جهان
سینه سوز عترت خیرالبشر بود ای پدر

غلام رضا سازگار

***

شش ماه، شب به پای تو بیدار بوده ام

حالا که راهِ آب دگر وا نمی شود
حالا که چاره ای به تو پیدا نمی شود

حالا که مشکِ ساقی لب تشنه پاره شد
بین دو نهر قطره مُهَیّا نمی شود

من گریه می کنم تو بزن چنگ سینه ام
دردی که بی دواست مداوا نمی شود

ای ماهی فتاده به دور از فراتِ من
این دست و پا زدن به تو دریا نمی شود

دارد تلظی ات همه را می کشد علی
خواهم که شیر آورم اما نمی شود

از من مخواه تا که در آغوش گیرمت
بابا نگاه می کند اینجا نمی شود

شش ماه، شب به پای تو بیدار بوده ام
امشب کنار من آیا نمی شود؟

بد مادری برای تو بودم که می روی؟
واللهِ تیر حرمله لالا نمی شود

هم جوشنی به قدِّ تو در خیمه ها نبود
هم اینکه روی نیزه سرت جا نمی شود

تو قصد کرده ای که فقط دِق دهی مرا
وقتی که ماندنت به تمنّا نمی شود

من لال می شوم خودت اصلاً به من بگو
بی تو رباب بی کس و تنها نمی شود؟

مادر، نرفته ای تو دلم شور می زند
صرف نظر از این سفر حالا نمی شود؟

دارم یقین علی که پس از پر کشیدنت
دیگر خموش ناله زنها نمی شود

گوید دلم که ناله نکن بی خودی رباب
این شیرخواره خوش قد و بالا نمی شود

هانی امیر فرجی

***

در بزم تیر و نیزه و خنجر

لب تر کن از پیاله کوثر تو هم برو
برخیز ای علی اصغر خیبر تو هم برو

از صبح گریه کردی و دلشوره داشتی
دیدی رسید نوبتت آخر تو هم برو

شش ماه می شود به تو من خو گرفته ام
باشد عصای پیری مادر تو هم برو

فکر دل شکسته عمه نمی کنی
کم بود ماتم علی اکبر تو هم برو

هر شعبه سه شعبه برای تو نیزه ای است
در بزم تیر و نیزه و خنجر تو هم برو

بعد از عمو ماندنت اصلاً صلاح نیست
او رفت پیش ساقی کوثر تو هم برو

تا خیمه ها هنوز به غارت نرفت است
قبل از شروع معرکه بهتر تو هم برو

سید جواد پرئی

***

طفل من تا بغل توست خیالم جمع است

وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی

ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی

بی گناهی تو اثبات شود می ارزد
پس ببر تا سند معتبرش گردانی

تو فقط نیزه نخور صد علی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی

گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبر کن تا صدقه دور سرش گردانی

جان من قول بده پیش کسی رو نزنی
جان من قول بده زود برش گردانی

طفل من تا بغل توست خیالم جمع است

نکند حرمله را با خبرش گردانی
علی اکبر لطیفیان

مطالب مشابه را ببینید!

رباعیات بابا طاهر عریان / زیباترین اشعار دو بیتی عرفانی و عاشقانه این شاعر شعر در وصف امام رضا (ع) { اشعار زیبا، دوبیتی، بلند و… در مدح امام هشتم} شعر شهادت امام رضا (ع) / 60 شعر سوزناک درباره شهادت امام رضا علیه السلام شعر رحلت پیامبر رسول اکرم (ص)؛ مجموعه سوزناک در وصف پیامبر اشعار طلایی خیام؛ مجموعه 40 شعر ارزشمند و زیبا از خیام نیشابوری شعر در مورد ماه از شاملو { 20 شعر درباره ماه زیبا و شب از شاملو } ترانه های محمد علی بهمنی / اشعار محمد علی بهمنی که در آهنگ‌های معروف شنیده‌اید! رباعیات مهستی گنجوی؛ گلچین 50 اشعار رباعی احساسی از شاعر قدیمی دو بیتی های جامی؛ گزیده معروف ترین اشعار کوتاه عبدالرحمن جامی ۳۰ شعر عاشقانه زیبا کوتاه شامل اشعار کوتاه و دو بیتی معروف و ناب