120 شعر دو بیتی عاشقانه 😍 ناب و پر معنی از شاعران بزرگ ایران زمین

روزانه سری جدید 89

در این بخش از سایت ادبی و هنری روزانه قصد داریم چندین شعر دو بیتی عاشقانه را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. این اشعار از شاعران بزرگ ایرانی است و قطعا مورد پسند شما دوستان قرار خواهد گرفت. در ادامه با اشعار عاشقانه ناب و پرمعن زیبا همراه ما باشید.

اشعار دوبیتی عاشقانه از مولانا

اندر دل من، درون و بیرون همه او است

اندر تن من، جان و رگ و خون همه اوست

اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد؟!

بی‌چون باشد وجود من، چون همه اوست

دویی از خودبرون کردم، یکی دیدم دو عالم را

یکی جویم، یکی گویم، یکی دانم، یکی خوانم‌

آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من

ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من

اشعار دوبیتی عاشقانه از مولانا

ﺑﻨﻤﺎﯼ ﺭﺥ ﮐﻪ ﺑﺎﻍ ﻭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻧﻢ ﺁﺭﺯﻭﺳﺖ

ﺑﮕﺸﺎﯼ ﻟﺐ ﮐﻪ ﻗﻨﺪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻢ ﺁﺭﺯﻭﺳﺖ…

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من

تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد

ای عجب من عاشق این هر دو ضد

یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد

صد جان به فدای عاشقی باد ای جان

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

هر طرفی که بشنوی ناله عاشقانه‌ای

قصه ماست آن همه حق خدا که همچنین

نیست از عـاشق کسی دیوانه‌تر

عقل از سودای او کورست و کر

هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید

با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم

تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم

خود را چو فنا دیدم ، آهسته که سرمستم

گر کسی گوید که بهر عشق بحر دل چرا شوریده و شیدا شود؟

تو جوابش ده که: اندر شوق بحر قطره بی آرام و ناپروا شود

یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو

در پرده میا با خود تا پرده نگردانم

از عشق شرم دارم اگر گویمش بشر

می‌ترسم از خدای که گویم که این خداست

عشق او جاهم بس است در هر دو عالم پس دلم

می‌بروبد از سرای وهم خود هم جاه را

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه مولانا ❤️ ؛ 90 شعر گلچین دو بیتی و بلند شاعر مولانا

اشعار دوبیتی عاشقانه از مولانا

جفایی کز بر معشوق آید

نثارش کن به شادی مرحبایی

در نگنجد عشق در گفت و شنید

عشق دریاییست قعرش ناپدید

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخـی سـازد دو چشمم را کـند جیحـون

دوبیتی عاشقانه از حافظ

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود

پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود

عشق دردانه‌ست و من غواص و دريا ميكده

سر فرو بردم در آنجا تا كجا سر بر كنم

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند

کافر عشق بود گر نشود باده پرست

من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم

که عنان دل شیدا به کف شیرین داد

دوبیتی عاشقانه از حافظ

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم

هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

حافظ صبور باش که در راه عاشقی

هر کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش

ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزائی دارد

شهر خالی است ز عشاق مگر کز طرفی

دستی از غیب برون آید و کاری بکند

تو بندگی چون گدایان به شرط مزد مکن

که خواجه خود روش بنده پروری داند

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس

در بند آن مباش که نشیند یا شنید

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه حافظ؛ گلچین مجموعه زیباترین اشعار عاشقانه حافظ شیرازی

دوبیتی عاشقانه از حافظ

بود آیا که در میکده‌ها بگشایند؟

گره از کار فروبسته ما بگشایند؟!

اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند

دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سـخن آشنا نگه دارد

دو بیتی از سعدی

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز

وگرنه سیل چو بگرفت،سد نشاید بست

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم

کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

بپرس حال من آخر چو بگذری روزی

که چون همی‌ گذرد روزگار مسکینم

نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم

که به روی دوست ماند که برافکند نقابی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

در چشم بامدادان به بهشت برگشودن

نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو

تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم

کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد

که در بهشت نیارد خدای غمگینم

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

چشمی که جمال تو ندیده‌ست چه دیده‌ست؟

افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند

سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت

بر در بنشینم اگر از خانه برانند

دل رفت و صبر و دانش ما مانده‌ایم و جانی

ور زان که غم غم توست آن نیز هم برآید

حیف بود مردن بی عاشقی

تا نفسی داری و نفسی بکوش

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان

بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من

چه خوشست در فراقی همه عمر صبر کردن

به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی

خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق

که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم

هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است

خوشتر از دوران عشق ایام نیست

بامداد عاشقان را شام نیست

تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌ آید

روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم

مطلب مشابه: اشعار سعدی + مجموعه شعر بلند و کوتاه عاشقانه سعدی شیرازی

دو بیتی از سعدی

ای خردمندکه گفتی نکنم چشم به خوبان

به چه کارآیدت آن دل که به خوبان نسپاری؟

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

ای یار کجایی که در آغوش نه‌ای

و امشب بر ما نشسته چون دوش نه‌ای

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود

نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود

تک بیتی عاشقانه از فریدون مشیری

بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی، گرم‌تر بتاب

ای عشق تو را دارم و دارای جهانم

همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی

در همه ذرات عالم، بوی عشق

زندگی لبریز از آواز بود

نور عشق پاک او در جان ما

مرهم این جان سرگردان ما

دل من تاب تنهایی ندارد

دل عاشق شکیبایی ندارد

تک بیتی عاشقانه از فریدون مشیری

تو کیستی که من این گونه بی تو بی‌تابم؟!

شب از هجوم خیالت نمی‌برد خوابم

← شعر عاشقانه فریدون مشیری →

آخر این عشق مرا خواهد کشت

عاقبت داغ مرا خواهی دید

عشق فریبم دهد که مهر ببندم

مرگ نهیبم زند که عشق نورزم

مطلب مشابه: اشعار فریدون مشیری + شعر عاشقانه، در مورد دوست و شعر نو فریدون مشیری

دو بیتی عشقی از استاد شهریار

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است

من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

یک تار موی او به دو عالم نمی‌دهند

با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت

کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است

آن را که شور عشق به سر نیست کافر است

افسون عشق باد و انفاس عشقبازان

باقی هر آنچه دیدیم افسانه بود و واهی

عاشقان را ست قضا هر چه جهان را ست بلا

نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند

دل با امید وصل به جان خواست درد عشق

آن روز درد عشق چنین بی‌دوا نبود

دو بیتی عشقی از استاد شهریار

غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک

خار را سوزن تدبیر و رفو می‌بینم

باز در خواب شب دوش تو را می‌دیدم

وای بر من که توام خواب شب دوش شدی

ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم

به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی

عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است

گل گو شکفته باش اگر بوش می‌کنی

آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او

به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی

گر از من زشتی‌ای بینی به زیبایی خود بگذر

تو زلف از هم گشایی به که ابرو در هم اندازی

به تیر عشق تو تا سینه‌ها سپر نشود

چه عمرها که به بیهوده می‌شود سپری

وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان

که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی

من شهریار کشور عشقم گدای تو

ای پادشاه حسن مرنجان گدای… وای

مطلب مشابه: شعرهای عاشقانه استاد شهریار؛ اشعار عاشقانه شهریار، گلچین شعرهای عاشقانه

دو بیتی عاشقانه از صائب تبریزی

یاد رویش نه چراغی‌ست که خاموش کنند

نمکی نیست لب او که فراموش کنند

عشق بالاتر از آن است که پنهان گردد

شعله رعناتر از آن است که خس‌پوش کنند

چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم؟

بوی مشکیم، محال است که رسوا نشویم

عشق ما را پی کاری به جهان آورده است

ادب این است که مشغول تماشا نشویم

دو بیتی عاشقانه از صائب تبریزی

تلخکامی ز تو هرگز به نوایی نرسید

تو هم ای غنچه دلت خوش که دهانی داری

ای گل شوخ که مغرور بهاران شده‌ای

خبرت نیست که در پی چه خزانی داری

مطلب مشابه: شعر تک بیتی و دو بیتی صائب تبریزی با اشعار عرفانی و عاشقانه زیبا

شعر کوتاه عاشقانه از احمد شاملو

تو را دوست دارم

و این دوست داشتن

حقیقتی است که مرا

به زندگی دلبسته می کند

در فراسوی مرزهای تن ام

تو را دوست می دارم

آنچه به تو می دهم عشق من نیست؛

بلکه تو خود، عشق منی

شعر کوتاه عاشقانه از احمد شاملو

دستت را به من بده

دست های تو با من آشناست

مرا تو

بی سببی

نیستی

به راستی

صلت ِ کدام قصیده ای

ای غزل؟

برای زیستن دو قلب لازم است

قلبی که دوست بدارد

قلبی که دوستش بدارند

من پناهنده ام

به مرزهای تنت

و عشق

اگر با حضور

همین روزمرگی ها

عشق بماند !

عشق است…

مطلب مشابه: اشعار احمد شاملو؛ گزیده ای از بهترین شعرهای زیبا و عاشقانه احمد شاملو

دوبیتی های عاشقانه و زیبای هوشنگ ابتهاج

چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان

که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را

ز روی خوب تو برخورده ام، خوشا دل من

که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را

بمان که عشق به حال من و تو غبطه خورد

بمان که یار توام، عشق کن که یار منی

بمان که مثل غزل‌ های عاشقانه ی من

پر از لطافت محضی و گوشوار منی

گر جهان از عشق، سرگشته است و مست

جان مست عشق بر من عاشق است

ناز اینجا می‌نهد روی نیاز

گر دلی داری بیا اینجا بباز

دوبیتی های عاشقانه و زیبای هوشنگ ابتهاج

من آن ابرم که می‌ خواهد ببارد

دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این در و دشت

نمی‌ داند کجا سر می‌ گذارد

پری بودی و با من راز کردی

به ناز و عشوه عشق آغاز کردی

مرا آواز دادی چون رسیدم

کبوتر گشتی و پرواز کردی

مطلب مشابه: اشعار هوشنگ ابتهاج + مجموعه شعر با موضوعات عاشقانه و زندگی از شاعر بزرگ

مطالب مشابه را ببینید!

شعر عاشورا؛ مجموعه ای کامل از اشعار ماه محرم و شهادت امام حسین (ع) شعر کوتاه درباره امام حسین؛ مجموعه اشعار کوتاه و دو بیتی درباره امام حسین و ماه محرم شعر شماره ۱۷ از اشعار ترکی شهریار؛ ایل کئچدی، باهار اولدو، خبر یوخ گولوموزدن … شعر شماره ۲۳ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج؛ نه هراسی نیست من هزاران بار تیرباران شده ام … شعر شماره ۲۵ از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد؛ یاد بگذشته به دل ماند و دریغ … شعر در وصف عشق (خاص ترین اشعار عاشقانه عشق) شعر عاشقانه دلبرانه با گلچین اشعار کوتاه و بلند احساسی رمانتیک برای عشق متن شعر نوحه ماه محرم؛ متن نوحه برای عزاداری ایام محرم و شام غریبان حسینی غزل شماره ۴۸ از دیوان شمس مولانا؛ ماهِ درست را ببین کاو بشکست خواب ما … غزل شماره ۴۹ از دیوان شمس مولانا؛ با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا …