شعر تنهایی و دلتنگی؛ شعر غمگین کوتاه و بلند در وصف لحظات تنها شدن
در این بخش از سایت بزرگ روزانه قصد داریم چندین شعر درباره تنهایی و دلتنگی را برای شما دوستان قرار دهیم. این اشعار با مضامین عاشقانه و سنگین خود بهترین گزینه برای استفاده در کپشن و استوریهای فضای مجازی هستند؛ پس در ادامه با ما باشید.
اشعار غمگین تنهایی و دلتنگی
عطر تو هر شب
می پیچد در خیال من
چاره من چیست
جز شب بیداری و تنهایی
تنهایی
رگ تپنده ای در
جان هر آدمی ست
که با شب اخت شده
که با شب آرامش می یابد
و هم آغوش می شود
نترس از تنها بودن
وقتی دست هایی داری
که اشک هایت را پاک می کند
وقتی دیوارها هستند
و سقفی یک رنگ که در آن
از دروغ و دو رنگی خبری نیست
نترس که کسی صدایت را نمی شنود
تو خودت را داری
گوش هایت
و کاغذها
همدم های بی منتی هستند
که زیر دستانت
خش خش گریه می کنند
تو نباشی کنار من یعنی
دردهایی غریب در راهند
بی تو اینجا میان تنهایی
دست هایم پناه می خواهند
ساعت همیشه
به وقت تنهایی کند نمی گذرد
گاهی به وقت انتظار
جان به لب می رسد
آلبومی دارم
پر از عکس های تو
که فقط پنجشنبه ها بازش می کنم
و می نشینم به تماشایت
قهوه ای را تلخ مینوشم
و با شیرینی نگاهت خودم را
به جمع های دیگر می رسانم
تو تنها دلخوشی پنجشنبه های منی
ای تنهایی
بمان با من
بمان با من
اینجا مردم شهر بی رحم اند
اینجا سر یک تکه نان
همه باهم می جنگند
می جنگند
ساعت همیشه
به وقت تنهایی کند نمیگذرد
گاهی به وقت انتظار
جان به لب می رسد!
شب قبله گاه من است
شب دنیای سکوت و
مرهم است
ماه، چشم آسمان تنهایی ست
ماه نگاه اشک آلود جدایی ست
تلختر از قهوه ای که
نوشیده ام بی تو
تنهایی بود
در این کافه پر خاطره
تنهایی من
شکل فنجان چایی ام شده است
کوچک، غمگین، کم رنگ
اما همیشه داغ
اما همیشه تازه
آخ که چه می ترسم
از این تنهایی عمیق
از صداهای درون
و نفس های رفیق
بودن با کسی که
تو را نخواهد
بدتر از تنهایی
عذاب آور است
یادت باشد
هیچ کس از تنهایی نمی میرد
فقط حرف آمدن که می شود
انتظار آدم را می کشد
تنها تو جمع
و پشت خنده های بلند
دختری در خودش
مچاله شده
که حتی از چراغ روشن می ترسد
حتی از سایه خودش
هم می ترسد
که نمی شود پناهش داد
نمی شود نجاتش داد
مطلب مشابه: اشعار تنهایی + مجموعه شعر کوتاه غمگین و سوزناک تنهایی و زندگی
ای سکوت و تنهایی من
بگو با من
از قصه آشنایی مان
بشکن خلوت دیوارها را
نابود کن حرمت کنج ها را
در خودت فریاد بزن
و مرا با خودت یکی کن
من یک عمر است
به امید صدای تو زنده ام
موسیقی متن زندگی ام
شده مثل آهنگ های داریوش
قدیمی، پر از خاطره
پر از صدای دلتنگی ها
و تنهایی ها
و تنهایی ها
عطر تو هر شب
می پیچد در خیالِ من
چارهی من چیست ؟
جز شب بیداری و تنهایی …
چشم من
بیا باهم گریه کنیم
تو روی صورت من
یک گونه خدایی
تو روی تنهایی عمیق من
اشک های زلالی
گریه کن و فریاد بزن
از تنهایی های عمیق من
بایست روی پاهای خودت
خودت را ببین
به خودت توجه کن
و خودت را دوست داشته باش
تنها باش
اما با هرکس نباش
این جامعه دونفره نمی شناسد
یا می درَد
یا دل می شکند
اگر یک روز از من بپرسند
قوی ترین زنان دنیا چه کسانی هستند ؟
جواب می دهم
زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند …
مطلب مشابه: شعر تنهایی از شاعران معروف؛ اشعار عمیق و با معنی درباره تنها شدن
تا قیامت
روزهای من
زیر پتو سپری می شوند
با چشمان بسته
تاریکی و شب
آغوش آدم تنهایی ست که
در اتاق خود
غربت را با جان و دل
حس می کند
می خواهم خورشید را بدزدم
و رنگ سیاه بپاشم بر دل آسمان
چه فایده دارد زندگی کردن
چه فایده دارد دوست داشتن و
زنده بودن
مرگ، زندگی تدریجی عذاب تنهایی ست
و ما همه تنهاییم
در آسمان سیاه زندگی خویش
خوب من …
انگار دست سرنوشت
به تنهایی نمی تواند
ما را به هم برساند
دستت را به من بده
باید به او کمک کنیم
مطلب مشابه: شعر غمگین کوتاه + گلچین زیباترین اشعار کوتاه سوزناک در مورد غم و تنها شدن
تنهایی
حسی ست که
در تار و پود نفست
حس می شود
وقتی کسی تو را نخواهد
وقتی کسی برای بودنت
خدا را شکر نکند
وقتی در جمع مردمان ظالم
قدم بزنی
و صدای فریادت
شنیده نشود
شنیده نشود
شعر غمگین کوتاه تنهایی
در امتداد هرشب
من هستم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن …
تمام درها بسته اند
من اسطوره خویش شده ام
در اتاقی که پنجره ندارد
آینه ام، آسمان خلوت رویایم
شده است
گرمای بدنم
نشانه تنهایی و زنده بودنم شده است
روزی پیدام می کنند
سرد، آینه شکسته و مچی پاره
و رد خون
روی دری بسته
مطلب مشابه: متن تنهایی بهتره و جملات ویژه برای حس تنهایی و تنها شدن من
رد پای تکراریِ
روزها روی
خواب شب هایم
خط انداخته
می خواهم بیدار نشوم
من مرگ تنهایی را
به خودم بدهکارم
هر چه گشتیم
در این شهر نبود اهل دلی
که بداند غم دلتنگی و تنهایی ما
در آهنگ سکوتم
فریادی ست پر از
تنهایی های صد ساله
چند تا خط روی دیوار بکشم
تا کسی پیدا شود
و بیاید به ملاقاتم ؟
هیچ کس با من نیست
مانده ام تا به چه اندیشه کنم
مانده ام در قفس تنهایی
در قفس می خوانم
چه غریبانه شبی است
شب تنهایی من
گر بداند که چه خون
می خورم از تنهایی
دلِ شب بر سر من
مست و غزل خوان آید!
نظری کن، که به جان
آمدم از دلتنگی
گذری کن، که خیالی
شدم از تنهایی
نگاه کن
غروب که می شود
خاطرات نبض مرا می گیرند
تو زنده می شوی
و من می میرم
ای زیباترین حس دنیا
حالا که دوری
خیال و شب و تنهایی و باران
کدام یک مال من است ؟!
انگشتت را هر جای
نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی کند
تنهایی من
عمیق ترین جای جهان است
و انگشتان تو
هیچ وقت به عمق فاجعه پی نخواهند برد
مطلب مشابه: متن دلشکسته از عشق و جملات افسردگی تنهایی برای دل داغون
گذشته ها برایم سراب است
خوشی و خنده و دوست داشتن
برایم مثل خواب است
حالا یک تنهایی مانده و
یک آدم تنهای غمگین و شکست خورده
دیواvها
برایم آواز دسته جمعی می خوانند
مرا در آغوش خود می فشرند
و مرا دوست دارند
تنهایی یعنی با دیوار رفیق شدن
در خیال خام خود
فرو رفتن و عمیق شدن
غرق شدن
جایی باید باشد
غیر از این کنج تنهایی
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلاً آغوش تو جان میدهد
برای جان دادن
وطن یعنی خانه خود
یعنی تنهایی خود
یعنی بودن پوچ و توخالی
در جمع انسان های حالی به حالی
یعنی دیدن و ندیدن
چشم بستن و خوابیدن
تنها
تنهای تنها
در امتداد هر شب
من هستم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
مطلب مشابه: جملات ناب تنهایی با متن های سنگین آرامش تنهایی خودم
شب لابلای موهایم می پیچد
و دور گلویم چنبره می زند
این شب است یا من خواب می بینم
که در تنهایی های چندساله من
جانم را گرفته، جانم را می گیرد
راستی زنده بودن چطور است ؟
من زنده بودن را سال هاست
از یاد برده ام
اشعار تنهایی و دلتنگی زیبا
ستاره ها را می شمرم
و شب را در دامن خود
نوازش می کنم
شب پسری ست تنها
که از ترس اخم های خورشید
همیشه ساکت است و
تاریک
و تنها مثل من
مثل خودش
مثل تمام آدم ها
دنیا بدهکار من است
تمام صبح هایی را که
طعم تلخ چای را
تنهایی چشیدم
بر تنهایی خویش سجده می کنم
وقتی می بینم انسان ها
چه بی وفایند
در مواقع سختی و نیاز
چطور تنهایت می گذارند
تنهایی مثل غروب است
وقتی آسمان پر از
نارنجی های دلربا شده
از دور قشنگ است و فریبنده
در خود اما
دنیایی درونی دارد
دنیایی از خودِ خودِ گذشته
از حرف های نزده
چهار خانه دارد اما
برای پر کردن تنهایی من
حرف ندارد
پیراهن چهار خانهات
مطلب مشابه: شعر پیری و تنهایی با مجموعه اشعار زیبا درباره پیر شدن
یار همیشگی ست تنهایی
بی غل و زنجیر و منت ست تنهایی
به دوشش بکش و هرجا خواهی برو
رفیق همراه و دائمی ست تنهایی
من از صبح و هیاهوی مردم
از صدای ماشین ها و ترافیک ها
فحش های رکیک و بی وفایی ها
نگاه ها و حرف ها و حرف ها
می ترسم
تنهایی لابلای این جمعیت
گم می شود
من می ترسم از تنها بودن
در این جمع ها
وحشت دارم
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی ست هوا ؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید ؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم می گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
زخمی بزن عمیقتر از انزوای من
شعری بخوان شکستهتر از شعرهای من
این دفتر سیاه و مدادم برای تو
آن حرفهایِ روشنِ سبزت برای من
جای تو نیستم که بگویم چه می شدی
یک شب اگر تو شیفته بودی به جای من
طوری که تو درونِ دلم جا گرفته ای
یک ذرّه جا نمانده در این دل برای من
خورشید و ماه و هر چه ستاره،بهای تو
یک چشمک از دو چشم قشنگت،بهای من
بیدار کن مرا و بگو خواب نیستم
بیرون اگر نمی روی از خوابهای من
لالاییِ لطیفِ پریوارهایِ غریب
این روزها عجین شده با لایلای من
از من نپرس آری و نه،از خودت بپرس
ای خوانده با هجا به هجای صدای من
از تو کجا فرار کنم؟ هر کجا که بود
دیدم تو پا گذاشتهای پیش پای من
اندازه دست توست خودت هم حساب کن
عشق بزرگِ این دلِ کوچکنمای من