اشعار بی وفایی و مجموعه شعر در مورد یار بی وفا
اشعار بی وفایی و یار بی وفا
در این بخش اشعار بی وفایی و زیباترین مجموعه شعر دو بیتی کوتاه، تک بیتی و اشعار بلند در وصف یار بی وفا را گردآوری نموده ایم با ما همراه باشید.
نگو بار گران بودیم و رفتیم . . .
نگو نامهربان بودیم و رفتیم . . .
اخه اینها دلیل محکمی نیست . . .
بگو با دیگران بودیم و رفتیم . . .
***
من را به درد خود رها کردی و رفتی
دیدی که با این دل چه ها کردی و رفتی ؟من با تمام هستی ام دل بر تو بستم
اما تو دل از من سوا کردی و رفتی
***
عجب جوش و خروشی بود عشقت
خراب باده نوشی بود عشقتبهشتم را به سیبی داد بر باد
عجب آدم فروشی بود عشقت
***
چــقــدر گـریـه و زاری؟ کـی تـمـومـه بـی قـراری؟
کـی میای پیشم بمونی؟ کی تو ناممو می خونی؟راسـتـی تـو مـیای کنارم؟ تو می دونی بی قرارم؟
غــیــر تــو کــســی نــدارم، زود بـیـا تــاب نـمـیـارم
***
آمدی دیوانه ام کردی و رفتی بی وفا
با غمت هم خانه ام کردی و رفتی بی وفامثل شمعی بودی و با یاد خود ای نازنین
تا ابد پروانه ام کردی و رفتی بی وفا
***
معرفت جاه و مقام نیست به هر کس ندهند
معرفت راه و مرامیست که به هرکس ندهند
معرفت عشق خدائیست به هر نفس ندهند
معرفت بذر نشکفته عشقیست به نا رس ندهند
***
کاش هرگز در محبت شک نبود
تک سوار مهربانی تک نبودکاش بر لوحی که بر جان دل است
واژه تلخ خیانت حک نبود
***
شعر یار بی وفا
مردم از درد نمیآیی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوزبر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که میگرید به بالینم هنوز
***
تو از عشقت حذر کردی و رفتی
تو بی یار و کسم کردی و رفتیدر این مکاره بازار پلیدی
تو یارت را رها کردی و رفتی
***
بی وفایی کن وفایت می کنند
با وفا باشی خیانت می کنندمهربانی گرچه آیینه ی خوشیست
مهربان باشی رهایت می کنند
***
همه مزه های دنیا را چشیده ام
حتی تنهایی
عاشقی
بی وفایی…
فقط مزه ی “ماندن یار” ماند
که مزه مزه کردنش
به دلم ماند…
آخ…
آخ که به یاد یارم
دلم برای بودنش
آب افتاد……
***
عاشق شدم و عذاب را فهمیدم
رنجیدن و اضطراب را فهمیدمدر چشم تو عشق را ندیدم اما
معنای دل کباب را فهمیدمهر روز خطاهای تو را بخشیدم
تا بخشش بی حساب را بخشیدم
***
اشعار در مورد بی وفایی یار و عشق
میروم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچنان که تارو پودقلب من از هم گسستمی روم با زخم هایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمد آشیانم را شکستمی روم اما نگویی بی وفا بود ونماند
از هجوم سایه ها دیگر نگاهم خسته است
***
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند
***
درد، تیشه بر استخوانم می زند…
گریه امانم نمی دهد…
سنگدل!
بیا و ببین…
چگونه مرگ، مرا به آغوشِ خویش
می خواند!
آخخخ از این همه بی وفاییَت…
حالا بگو
به قلب عاشقم چگونه بفهمانم
که آغوش تو
جای من نبود !
***
ای دلم زهر جدایی را بخور
چوب عمری بی وفایی را بخورای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت
خنده ای بر خاطراتت کرد و رفتمن که گفتم این بهار افسردنی است
من که گفتم این پرستو رفتنی استآه عجب کاری بدستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل
***
دلم را مبتلایت کرده بودم
خودم را خاک پایت کرده بودم
ندانستم بی وفا هستی
وگرنه همان اول رهایت کرده بودم
***
هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
وانچه دیدم به مکافات جفا بود، جفاشربت من ز کف یار الم بود، الم
قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا
***
گلچین اشعار بی وفایی
تو که رفتی پریشون شد خیالم
همه گفتن که من دیوونه حالم
نمی دونن که این دیوونه در فکر شفا نیست
که هرچی باشه اما بیوفا نیست
***
در عالم بی وفا کسی خرم نیست
شادی و نشاط در بنی آدم نیست
آنکس که در این زمانه او را غم نیست
یا آدم نیست ، یا در این عالم نیست
***
یکی را آرزو کردی و رفتی
برایش پرس و جو کردی و رفتیتو هم تا آبرو از من گرفتی
مرا بی آبرو کردی و رفتی
***
آسمان می دانست
زمین جای بی وفاییست
اوج گرفت و بالا رفت
اما ادم
به خیال یک سیب
یک عمر لنگ پا
زمین را بیل می زند…
***
گناهم باور این روزگار بود
فریبی را که خوردم بی گناه بود
ولی جرم من از دست دلم بود
که هرجا پا گذاشتم بی وفا بود
***
تو ای سمبل معرفت ! کجایی ؟ سلام
این هم رسم توست ، دوستی بی کلام
ندیدم کسی ، هیچ مانند تو
یک روز خوب ، یک روز بد … بی مرام
***
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوش داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
***
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !
***
یار با ما بیوفایی میکند
بیگناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکُشت آن بیوفا
جای دیگر روشنایی میکند
***
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
***
شعر کوتاه و بلد بی وفایی
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
***
زندگی نقطه سر خط
بی وفایی شده عادت
تو نوشته بودی دیدار
سه تا نقطه … به قیامت
***
بیچاره ام خسته ام چشم انتظارم
توی این پس کوچه ها تنها نذارم
نیستی از تاریکی شبها میترسم
بی وفا دارم توی سرما میلرزم
***
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دوصد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
***
بی وفا باشی شکایت میکنند
با وفا باشی خیانت میکنند
مهربانی گرچه آیین خوشیست
مهربان باشی رهایت میکنند . . .
***
آب از سرم گذشته
فریاد میزنم دوستت دارم
و تو آرام و خونسرد
به ترکیدن حباب ها میخندی
***
او ز من رنجیده است
آن دو چشم نکته بین و نکته گیر
در من آخر نکته ای بد دیده است
من چه می دانم که اوبا چه مقیاسی مرا سنجیده است
من همان هستم که بودم ، شاید او
چون مرا دیوانه ی خود دیده است
بی وفایی می کند بلکه من
دور از دیدار او عاقل شوماو نمی داند که من ، دوست می دارم جنون عشق را
من نمی خواهم که حتی لحظه ای
لحظه ای از یاد او غافل شوم…
***
هر که را دیدم خیانت کرد و رفت
هر که با من بود یار من نبودهر که آمد بر دلم زخمی گذاشت
خود ندانستم از این غمها چه سود