اشعار ازدمیر آصف با شعر کوتاه و بلند عاشقانه از این شاعر اهل ترکیه
مجموعه اشعار ازدمیر آصف شاعر ترک
در این مطلب اشعار ازدمیر آصف (زیبا، عاشقانه و احساسی) شاعر اهل ترکیه را گردآوری کرده ایم.

او کیست؟
ازدمیر آصف (متولد ۱۱ ژوئن ۱۹۲۳ در آنکارا – درگذشته ۲۸ ژانویه ۱۹۸۱ در استانبول) شاعر ترکیهای است. نام اصلی او خالد ازدمیر آرون است، پدرش محمد آصف، عضو شورای امور خارجه بود. پس از مرگ پدر به استانبول نقل مکان کردند، مادرش او را برای تحصیلات ابتدایی به مدرسه گالاتاسرای فرستاد. در همین زمان او به ادبیات علاقمند شد. او سال 1942 از دبیرستان پسرانه کاباتاش قارغ التحصیل شد. در دانشگاه استانبول دو سال در دانشکده حقوق و سه سال در دانشکده اقتصاد تحصیل نمود.
برای کار در موسسه روزنامه نگاری در سال 1947 تحصیل در آموزش عالی را رها کرد. مدتی در اداره بیمه و مدتی در روزنامه زمان و طنین به عنوان مترجم زبان فرانسه فعالیت کرد. نخستین نوشته های او در سال 1939 در مجله ثروت فنون چاپ شد.۱۹۵۱ «چاپخانه هنر» را تأسیس کرد و آثارش را تحت عنوان «انتشارات میزگرد» منتشر کرد.
ازدمیر آصف از همسر اول خود «صباحت سلما تزاکین»، دختری به نام «صدا» و از همسر دوم خود «ییلدیز موران آرون» سه پسر به نامهای گون، اولغون و اتکین دارد. «ییلدیز موران آرون» (۱۹۳۲–۱۹۹۵) عکاس ترکیهای در ۳۰ سالگی با ازدمیر ازدواج میکند. او کسی است که به عنوان عضو افتخاری مؤسسه عکاسی از آکادمی هنرهای زیبا در استانبول انتخاب شدهاست. صدا دختر ازدمیر بعد از پدر کتابی با نام «نامههایی برای تو» که شامل نامههای پدر به مادرش است را منتشر میکند.
این روزها چقدر زود میگذرند
این روزها چقدر زود میگذرند
تو هم نگاهی به زندگیات بیانداز
گویی همین دیروز به دنیا آمدهایم
تازه به مدرسه رفتهایم
تازه همدیگر را دوست داشتهایماین روزها چقدر زود میگذرند
تو هم نگاهی به زندگیات بیانداز
گویی همین فردا همه چیز به پایان خواهدرسیدمثل این که فردا خواهیم مُرد
هنوز از زندگی سیر نشدهایم
روزهایمان هنوز تازگی دارند
مبادا کاری را به فردا موکول کنی
چون که فردایی نیستترجمه: مجتبی نهانی
عشقِ من
عشقِ من
چو کاجی باشکوه است
نه به وقت خزان برگ میریزد
و نه در زمستان سر خم میکندمترجم: حسین بهروزی
آیا باید همیشه به هم رسید؟
دل آدمی
به هنگام بهار
زمستان را میخواهد
و به وقت زمستان
بهار را
دلتنگ میشود
برای هر آنچه که دور است
آیا باید همیشه به هم رسید؟
بیخیال شو
بعضی چیزها وقتی که نیستند
زیبایندمترجم: مجتبی نهانی
مطلب مشابه: گلچین اشعار ویلیام شکسپیر با مجموعه شعر زیبای عاشقانه و احساسی

تو را نخواهم بخشید
تو را نخواهم بخشید
دیگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمیکنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاریست
چشمانم پُر نمیشود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداختهامکمی خستهام
کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مرا تیره کردهاست
اینکه چطور دوباره خوب خواهمشد را
هنوز یاد نگرفتهام
و اگر کسی حالم را بپرسد
تنها میگویم خوبماما مضطربم
فراموش کردن تو
علیرغم اینکه میلیونها بار
به حافظهام سر میزنم
و نمیتوانم چهرهات را به خاطر بیاورم
من را میترسانددیگر آمدنت را انتظار نمیکشم
حتی دیگر از خواستهام برای آمدنت گذشتهام
اینکه از حال و روزت با خبر باشم
دیگر برایم مهم نیستبعضی وقتها به یادت میافتم
با خود میگویم: به من چه؟
درد من برای من کافیستآیا به نبودنت عادت کردهام؟
از خیال بودنت گذشتهام؟مضطربم
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز تا عمر دارم
تو را نخواهم بخشیدترجمه: سیامک تقیزاده
دستهایت را بده
دستهایت را بده خواهم بوسید
از میانِ هزاران دست
از این خطوطِ سفید
خواهم گذشتدستهایت را بده
دستهایت را
تو را خواهم کشت
فرو خواهم رفت
در چشمهایت
جایی در اعماق آن
خواهم یافت
از آنجا بیتابانه
تو را صدا خواهم زد
دستهایت را
سرانجام تو را خواهم کُشتمترجم؛ حامد رحمتی
تا همیشه
بعضی وقتها
میخواهى به قلبى پناه ببرى؛
شاید تا وقتى که باران تمام شود.
شاید هم تا همیشه
دوست نداشتن
من یکی را دوست نداشتم
او نیز مرا دوست نداشت
یک روز یک جا قرار گذاشتیم
من نرفتم
او نیز نیامدمترجم: حسین بهروزی
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه جهانی از شاعران معروف دنیا (زیباترین مجموعه شعر احساسی)

به تو نخواهمگفت نرو
به تو
نخواهم گفت نرو
اگر سردت شد
بارانیام را بردار
این ساعتها
بهترین لحظههای روزند
کنارم بمانبه تو
نخواهم گفت نرو
اما باز
خودت میدانی
اگر دروغ میخواهی
از من نخواهی شنید
من دلت را با دروغ
نمیآزارمبه تو
نخواهم گفت نرو
اما نرو، لاوینا
نامات را پنهان خواهم کرد
آنقدر که حتی
تو هم نخواهی فهمیدمترجم: سیامک تقیزاده
تو در چشمهای من زندگی خواهی کرد
تو را در نوشتههایم
تو را در نقاشیهایم
تو را در ترانههایم
و تو را در حرفهایم
پنهان خواهمکرد باور کنتو خواهی ماند و کسی نخواهددانست
و کسی تو را نخواهددید
و تو در چشمهای من زندگی خواهی کردگرمای تابناک دوستداشتن را
تو خواهی دید و خواهی شنید
و تو خواهی خوابید و بیدار خواهی شدنگاه خواهی کرد
روزهایی که میآیند
به روزهایی که رفتهاند
شباهتی ندارند
و تو غوطهور خواهی شددریافتنِ هر دوست داشتنی
گذران یک زندگیست
سپری خواهی کردتو را زندگی خواهم کرد
قابل فهم نیست
زندگی خواهم کرد در چشمهایم
و در چشمهایم تو را پنهان خواهم کردیک روز
برای فهمیدنِ کاملِ همهچیز
خواهی نگریست
من چشمهایم را خواهم بست
و تو در خواهی یافتمترجم: ابوالفضل پاشا
شبت خوب جان من
میگفتى: “شبت خوب جانِ من”
بیشتر از خوب بودنِ شب،
اندیشهى اینکه جانِ تو هستم
در من ریشه میکرد و سبز میشد
یک نفر هیچوقت نمیآید
منتظر آمدن همه نباش
یک نفر
هیچوقت نمیآیدمترجم: سیامک تقیزاده
مطلب مشابه: اشعار چارلز بوکوفسکی شاعر معروف و جملات جالب از این نویسنده

فقدان
از میانشان میگذرم
دستِ کسی در دستِ هیچکسی نیست
همه در خود فرو رفتهاند
در ضمیرِ بعضیشان نگاه میکنم
هیچکسی با خودش آشتی نیستخودم را به همهکس توضیح میدهم
به هر کسی که از خودم بگویم
حیرت میکند
به هر کسی که خودم را بگویم
حیرت میکنم
کسی از ابتدا با خودش مأنوس نیست
اگر او گریه میکرد
من اگر مرده بودم
شاید
او میگریست
اما
اگر او گریه میکرد
من
حتما میمردم
وابسته شدن
به چه چیز تو
اینقدر وابسته شدم
به چشمانات
که مرا نگاه نمیکنند؟
یا به قلبات
که مال من نیست؟مترجم: علیرضا شعبانی
بهترین فصل سال
رسیدیم به بهترین فصل سال
به درختانی که برگشان زرد شده؛
به پاییز که اندوهست
و به اندوه که منم
بی تو هم میتوانم
بی تو هم میتوانم
به دریا نگاه کنم
زبان موجها
واضحتر از زبان توست
هر چه خاطراتت را
در دلم زنده کنی
بیهوده است
بیتو هم میتوانم
تو را دوست داشته باشممترجم: ابوالفضل پاشا
مادر
نه کنجکاو دیدن بهشتم
نه نگران جهنم
چرا که من
هم خندههای مادرم را دیدهام
و هم گریههایش رامترجم: سینا عباسی هولاسو
دوست داشتن
دوست داشتن
گاهی وقتها تحمل است
اینکه بتوانی با زخمهای زندگی
هنوز سرپا ایستادهباشیدوست داشتن
گاهی وقتها، زندگیست
همانند سینهای بدون نفس
از مرگ
قلب بدون عشق
آگاه باشیدوست داشتن
گاهی وقتها
سنگین است
بهسان
سنگینی لیاقت دوست داشتهشدن
و بعضی وقتهادوست داشتن
حیاتی دیگر است
زنده نگه داشتن
کسی درونات
حتی
با وجود این فاصلههای دور
شهری که در آن زندگی میکنی
برای من باز بگذار،
درهای شهری را
که در آن زندگی میکنی
چیزهایی کهبرای تو خواهم گفت،
تنها با سخن گفتن از آنها
به اتمام نمیرسد
سالهاست از زندگی من،
لحظههایی را دزدیدهای
که تمامشان
با نام تو یکی شده بودندبرای من باز بگذار
درهای شهری را
که در آن زندگی میکنی
تا آنجا دلتنگ شهرهای دیگری باشم
این خانهها، این کوچهها و این میدانها
برای ما دو کافی نیستمترجم: سیامک تقیزاده
کسی چه میداند
کسی چه میداند
چند نفر در بسترهایی جدا از هم
یکدیگر را در آغوش گرفته
و به خواب رفتهاندمترجم: فرید فرخزاد