اشعار معنی عشق با زیباترین شعر کوتاه و بلند با واژه عشق
زیباترین اشعار معنی عشق با مجموعه ای از شعر کوتاه و بلند با واژه عشق را در این مطلب بخوانید.
اشعار معنی عشق با واژه عشق
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد…تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد…عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها داردفاضل نظری
ای بسا شب ها کنار کوهسار
من به تنهایی شدم نالان و زار
سوخته در عشق بی سامان خود
شکوه ها کردم همه از جان خود
آخر از من، جان چه می خواهی؟ برو
دور شو از جانب من! دور شو
عشق را در خانه ات پرورده ای
خود نمی دانی چه با خود کرده ای
مطلب مشابه: اشعار عشق یعنی و عشق چیست با سخنان زیبا درباره عشق
هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
میتواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمیداند کجا پنهان کنددر خودش، من را فرو خورده ست، میخواهد چه قدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کندآه!، مردی که دلش از سینهاش بیرون زده ست
حرفهایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سالها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کندنجمه زارع
اشعار زیبا با واژه عشق
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خاک
مطلب مشابه: شعر عاشقانه کوتاه + مجموعه اشعار عاشقانه برای همسر و عش (roozaneh.net)
میسوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
ای عشق! ای عمیقترین احتیاجها
درمان دردها و خود از بی علاجهاایمانِ کفر، شادیِ غم، شوقِ بی امید
آمیزه شگرفترین امتزاجهابا یاد گیسوان خمت باز ماندهام
با صد هزار سلسله از اعوجاجهابا اعتبار حسن، نه با حسن اعتبار
در سکههای قلب در افکن رواجهادلسرد مثل قطب شدم، سهم من نشد
یک شعله بوسه از لب آتش مزاجهاوقتی ز چشمهای تو گیسو کنار رفت
در شامهای تیره عیان شد سراجهادر انتهای شعر به آغاز میرسم
ای عشق! ای عمیق ترین احتیاجهاسیدمحمدمجید موسوی گرمارودی
مطلب مشابه: شعر عاشقانه معاصر و اشعار کوتاه و بلند جدید عشق
عشق قهارست و من مقهور عشق
چون شکر شیرین شدم از شور عشق
برگ کاهم پیش تو ای تند باد
من چه دانم که کجا خواهم فتاد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
دل من عشق بتان دارد دوست
دشمن خویش به جان دارد دوست
این چه سرّی است که سوداگر عشق
عوض سود، زیان دارد دوست
دوست شد دشمن جانم یا رب؟
یا دلم دشمن جان دارد دوست
مطلب مشابه: شعر وفا و گلچین اشعار زیبا در مورد وفادار بودن و بی وفایی عشق و یار
مدار زندگی بر چیست؟ بر عشق
رخ پایندگی در کیست؟ در عشق
ز خود بگسل ولی زنهار زنهار
به عشق آویز و عشق از دست مگذار
به عین عشق آن کو دیده ور شد
همه عیب جهان پیشش هنر شد
هنر سنجی کند سنجیده ی عشق
نبیند عیب هرگز دیده ی عشق…
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی نداردنه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکستچراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینستاگر چه عاشقی خود بت پرستیست
همه مستی شمر چون ترک هستیستبه عشق ار بت پرستی دینت پاکست
وگر طاعت کنی بی عشق خاکست…فدای عشق شو گر خود مجازیست
که دولت را درو پوشیده رازیستحقیقت در مجاز اینک پدید است
که فتح آن خزینه زین کلید است…امیرخسرو دهلوی
شعر زیبا با موضوع عشق
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
مطلب مشابه: شعر با واژه عشق ❤️ و اشعار زیبای احساسی در وصف عشق
لذت ببر از این که گرفتار تو هستم
از این که زمین خورده آزار تو هستم
ویرانی من فرصت آباد شدن بود
مدیون همین عشق ستمکار تو هستم
امشب از آسمان دیدهی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجههایم جرقه میکاردشعر دیوانهی تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشهادانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم، تو پایتاسر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو، بار دیگر توآنچه در من نهفته دریایی است
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشدبس که لبریزم از تو میخواهم
بدوم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاهاآری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از اشک و آه دایم در عشق آن پریوش
چشم و دلیست ما را لبریز آب و آتش
از دوری تو مار را روز و شب ای پریوش
خالیست بس پریشان خوابیست بس مشوش
مطلب مشابه: شعر در وصف نفرت عاشقانه و اشعار سنگین تنفر از عشق
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده؟ آن کو ز عشق زایدگرمیِ شیر غران، مردیِ جمله مردان
تیزی تیغ بران، با عشق کُند آیددر راه رهزنانند وین خفتگان خسانند
پای نگار کرده این راه را نشایدطبل قضا برآمد وز عشق لشکر آمد
کو رستمِ سرآمد تا دست برگشایدرعدش بغرد از دل، جانش ز ابر غالب
چون برق بجهد از تن یک لحظهای نپایدهرگز چنین سری را تیغ اجل نبُرد
کاین سر ز سربلندی بر ساق عرش سایدهرگز چنین دلی را غصه فرو نگیرد
غمهای عالم او را شادی دل فزاید
دریا لب ساحل را
هر ثانیه می بوسد
این سنت او عشق ست
عشقی که نمی پوسد
اما!
دل آدمها اندازه دریا نیست
عشقی که به هم دارند
اینقدر شکوفا نیست…
مطلب مشابه: شعر عاشقانه جذب کننده برای عشق، دختر و معشوق (متن دلبرانه لاکچری)
عشق میگوید دل و دلبر یکیاست
عقل حیران دست بر سر میزند
دل بهجان نقش خیالش میکشد
مهر مهرش نیک بر زر میزند
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
مطلب مشابه: شعر عاشقانه دلبرانه با گلچین اشعار کوتاه و بلند احساسی رمانتیک برای عشق
آن نه عشق است که بتوان برِ غمخوارش برد
یا توان طبلزنان بر سر بازارش بردعشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش بردعاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برددلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش بردشوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش بردعشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش بردمرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان که «آرش» بردحسین منزوی
عشق جانست عشق تو جانتر
لطف درمان وز تو درمانتر
بیتو هستند جمله بیسامان
لیک من بیطریق و سامانتر