اشعار فراق و جدایی + شعر گلچین تک بیتی، رباعی، سنتی و دو بیتی در مورد جدا شدن و دوری
اشعار با موضوع فراق و دوری
در این بخش مجموعه اشعار با موضوع فراق و دوری را قرار داده ایم. این مجموعه شعر در قالب رباعیات، شعر سنتی، دوبیتی و تک بیتی در مورد فراق، دوری و ندیدن یار است و به صورت بلند و کوتاه است و امیدواریم که مورد توجه شما قرار بگیرد.
شعر نو در مورد فراق و دوری
دستهایم را
از اشک
برکهای ساختهام
و در آینهاش
چشمانم را
آماده تسلیم دیدم
بی باوری مرگ بود
که جای خود را
به
باور فراق میداد
در حزن تفته غروب تابستان
و زندگی
به خاطر چشمانی
عزیزتر از زندگی
ادامه مییافت
ناهید عباسی
***
از هجوم تنهایی میترسم
از بلندای احساسم
وحشت از ارتفاع قله بلند عشقت
مرا بر زمین پست فراقت میخکوب کرده
در ته دره عمیق و ژرف بی کسی
از تاریکی انتظار میترسم
و از نگاه سرد و بی اعتنایت
زهره طغیانی
***
کنار شب میایستم
شب از تو لبریز است
من در دو قدمی تو در زندان فراق گرفتارم
سلمان هراتی
***
وقتی که دل دستهایم
تنگ میشود برای انگشتان کوچکت
آنها را میگذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوریات را معنا کنم!
مصطفی مستور
***
آه ای عزیز بیخبر از من
امشب، دل گرفته دریا
با یادگارهای کبودش
در زیر گوش پنجرهام میتپد هنوز
دریای مو سپید به سر میزند
هنوز
مشت هزار ماتم از یاد رفته را
مهتاب مینویسد بر ماسههای سرد
شرح هزار شادی بر باد رفته را
چشم حبابها همه از گریه فراق
آماس میکند
تیغ بنفش ماه
این چشمهای گریان را
از جای میکند
در من، مدام باران میبارد
زنجیرهای نازک از هم گسستهاش
از لابلای جنگل مژگانم
در آسمان آینه، پیداست
از دور، باد سرکش دریا
خاکستر ملایم نسیان را
آسانتر از سفیدی کفها
از روی آتش دل من میپراکند
یاد ترا و عشق مرا زنده میکند
نادر نادرپور
***
میترسم در حسرت تو بمیرم!
و تابوتم بر نیل روان باشد
و امواج نیلگون
مرثیهخوان ناکامی من باشند
نمیخواهم افسانه سرایان
دلشان بسوزد
و روزی مرا
در افسانهها به تو برسانند
عمران صلاحی
***
اگر تو باز نگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمیداند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد!
❆
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمالترین شمال
و در جنوبترین جنوب
همیشه در همه جا
آه با که بتوان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
حمید مصدق
***
شعر کوتاه در مورد فراق یار و عشق
قبول کن که نفاق از فراق تلختر است
قبول کن که از این تلختر نخواهم دید
فاضل نظری
***
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار سیلی محکمتری بزن
سجاد سامانی
***
دوباره شانه بر این گریه فراق بیار
علاج واقعه را قبل اتفاق بیار
احسان نصری
***
شهره شهرم و بر میکده از شرح فراق
میخورم باده و بر بوسه مِی، بیهوشم
رضوان عسکری
مطلب مشابه: شعر جدایی شهریار و گزیده اشعار جدا شدن از عشق و تنهایی
ما را فراق روی تو کشته نه روزگار
مرگ و جفا و گردش گردون بهانهایست
دهقان اصفهانی (؟)
***
چه رفته است که صبحی دگر نمیآید
شب فراق به پایان مگر نمیآید؟
رضا خادمه مولوی
***
شبست و چشم من و شمع اشکبارانندمگر به ماتم پروانه سوگوارانندچه می کند بدو چشم شب فراق تو ماهکه این ستاره شماران ستاره بارانندشهریار
***
هر ناله ای که میشکند در گلوی باد
آهنگ نالههای دلم در فراق تست
نادر نادرپور
***
شکوه مکن دژم مشو یار ز راه میرسد
رنج فراق طی شود مهر به ماه میرسد
مهدی سهیلی
***
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت
وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد
حسین منزوی
***
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
رهی معیری
***
چهره من ز فراق تو و دیده ز غمت
معدن زر شده و موضع گوهر گشته
رشیدالدین وطواط
***
هست بیش از طاقت من بار اندوه فراق
بیش ازین طاقت ندارم گفتهام صد بار بیش
وحشی بافقی
***
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
❆
بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر
❆
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
❆
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
❆
میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
❆
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست
***
تک بیتی در مورد فراق و دوری
گفتی که نیست یاد منت، از خدا بترس
بر من که سوختم ز فراق این گمان مبر
❆
مکن ضایع طبیبا مرهم خویش
که خوش میسوزم از داغ فراقش
امیرخسرو دهلوی
***
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا؟
هاتف اصفهانی
***
شب فراق توام زندگی چه امکان است
مگر چو شمع کند سعی اشک، کار نفس
بیدل دهلوی
***
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
❆
هر شب ز فراق او چون شمع همی سوزم
و او بر صفت شمعی هر روز کشد زارم
❆
همچو لیلی مستمندم در فراقش روز و شب
همچو مجنون گرد عالم دوست جویان میروم
❆
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی؟
عطار نیشابوری
***
ما را غم فراقت بحری است بیکرانه
ای کاش با چنین غم دل در کنار بودی
خاقانی
***
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی
ای جان چه پشیمان که پشیمانیها
❆
چه کم گردد ز حسنت گر بپرسی
که چونی در فراقم دردمندی
❆
نی با تو اتفاقم نی صبر در فراقم
ز آسیب این دو حالت جان میشود فشرده
❆
به وصال میبنالم که چه بیوفا قرینی
به فراق میبزارم که چه یار باوفایی
❆
درد فراق من کشم ناله به نای چون رسد
آتش عشق من برم چنگ دوتا چرا بود
❆
فراق دوست اگر اندکست اندک نیست
درون چشم اگر نیم تای موست بدست
مولانا
***
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
❆
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را
❆
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزهدار بر الله اکبر است
❆
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست
❆
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
سعدی
***
اشعار رباعیات و دو بیتی فراق
دل زان بت پیمان گسلم میسوزد
برق غم او متصلم میسوزد
از داغ فراق اگر بنالم چه عجب
یاران چه کنم، وای دلم میسوزد
❆
میخواست فلک که تلخ کامم بکشد
ناکرده می طرب به جامم، بکشد
بسپرد به شحنه فراق تو مرا
تا او به عقوبت تمامم بکشد
وحشی بافقی
***
قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد
با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد
چون زلف دراز تو شبی میباید
تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد
مهستی گنجوی
***
دلخستهام از ناوک دلدوز فراق
جان سوخته از آتش دلسوز فراق
دردا و دریغا که بود عمر مرا
شبها شب هجر و روزها روز فراق
هاتف اصفهانی
***
غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
باباطاهر
***
گلچین اشعار فراق در قالب سنتی
بیا که خانه دل بی تو رو به ویرانی است
هوا بد است هوا ابری است طوفانی است
خزان گذشت و خزان فراق هست هنوز
بدون تو همه فصلها زمستانی است
شب فراق بلند است یا شب یلدا
کجا شبی چو شب انتظار طولانی است
کمی برای تو بگذار روضه خوان باشم
که چشمت از غم جدت همیشه بارانی است
مریض عشق شدم بس به روضه خو کردم
فقط دوای من این است گریه درمانی است
محمد بیابانی
***
مطلب پیشنهادی: اشعار غمگین + شعر کوتاه و بلند از شاعران برجسته در مورد جدایی و عشق
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید
میتوان از تو فقط دور شد و آه کشید
پرچم صلح برافراشتهام بر سر خویش
نه یکی، بلکه به اندازه موهای سفید
ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید
شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری
دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید
من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنده برگشتم و انگیزه پرواز پرید
تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
شادی بلبل از آن است كه بو کرد و نچید
مقصد آنگونه که گفتند به ما، روشن نیست
دوستان نیمه راهید اگر، برگردید
کاظم بهمنی
***
به جز غم تو که با جان من همآغوشست
مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست
چراغ خانه چشم منی نمیدانی
که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست
قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم
که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست
ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر
چو ماه رفتی و شبهای من سیهپوشست
هزار شکر که گر غایبی ز دیده ما
غم فراق تو با اشک من همآغوشست
پرندهای که غزلخوان باغ بود پرید
کنون ز داغ عمش باغ سینه گلجوشست
مهدی سهیلی
***
کدام سوی روم کز فراق امان یابم؟
کدام تیره شب هجر را کران یابم؟
ز تند باد فراقم بریخت برگ وجود
کجاست بویی از آن بوستان که جان یابم؟
زبان نماند ز پرسش هنوز نتوان زیست
اگر بیافتنش را کسی زبان یابم
به هجر چند کنم جان، بمیرم ار یک بار
خلاص یابم، بل عمر جاودان یابم
امیرخسرو دهلوی
***
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی
در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعرهزنان تا کی
بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی
دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین
درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی
اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی
گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی
گر عاشق دلداری ور سوخته یاری
بی نام و نشان میرو زین نام و نشان تا کی
گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی
عطار همی بیند کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی
عطار نیشابوری
***
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند است
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
سعدی
***
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
حافظ