اشعار حسین صفا و مجموعه غزل و ترانه های عاشقانه این شاعر
در این بخش مجموعه اشعار حسین صفا با غزلیات، ترانه های عاشقانه و مجموعه شعر کوتاه و بلند گردآوری کرده ایم با ما همراه باشید.
مجموعه اشعار حسین صفا
حسین صفا شاعر، ترانه سرا و غزلسرای متولد 30 آذر سال 1359 در تهران است. خیلی از اشعار و ترانه های او را با صدای محسن چاوشی شنیده اید. در ادامه اشعار عاشقانه، غزل، ترانه ها و شعر کوتاه و بلند از وی را ارائه کرده ایم.
اگه شکسته پای من،گریه نکن عصای من هر چی شکسته بنویس،به پای گریه های من اگه تمومه طاقتت،نمونده روز راحتت نگاه با صداقتت،غنیمته برای من آینه و شمعدون نمی خوام،من لب خندون نمی خوام هر چی که خنده ست واسه تو،هر چی غمه برای من بخند و از خنده بگو،از غم بازنده بگو عمر بزرگوارتو،تلف نکن به پای من عشق منو می خوای چه کار؟عذر و بهونه کم بیار دوست ندارم که عاقبت تو بشکنی به جای من
چی بگم از کجا بگم دردمو با کیا بگم بهتره که دم نزنم حرفی از عشقم نزنم از عشقی که گم شد و رفت عاشق مردم شد و رفت عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نبود بغض نشسته تو گلوم وقتی نشستی روبه روم من از خودم چرا بگم می خوام از اون چشا بگم خیره تو چشم مست تو دست میدم به دست تو دل از زمونه می کنم حرف دلم رو می زنم چه حالتی داره چشات نرگس بیمار چشات چشم تو خوابم می کنه مست و خرابم می کنه وقتی نشستی رو به من از عاشقی بگو به من بذار چشات دل ببره این جوری باشه بهتره
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه ترانه مکرم شاعر و ترانه سرای معروف

هم دیدنی بودی، هم خواستنی بودی هم چیدنی بودی، هم باغچه مون گل داشت زنجیر می خواستم، دستتاتو بخشیدی از من تا اون دستا، هر دره ای پل داشت پل بود اما ریخت، گل بود اما مرد عمر منم قدِّ عشقت تحمل داشت هر روز پاییزه هر هفته پاییزه هر ماه پاییزه هر سال پاییزه پنهونم از چشمات، ماه پس ابرم من کاسه صبرم، این کاسه لبریزه آروم نمی گیرم، از دست زنجیرم بی عشق می میرم، من روز دیدارم از دوستی پُر من، از دوست دلخور من آجر به آجر من، من پشت دیوارم لعنت به این دیدار، لعنت به این دیوار لعنت به این آوار، من زیر آوارم
هر روز عمرم از دیروز بدتره عمری که هر نفس بی غم نمی گذره دلگیر و خسته ام بی روح و ساکتم نبضم نمی زنه پلکم نمی پره می دونم امشبم از خواب می پرم از گریه تا سحر خوابم نمی بره این زنده موندنه بازنده موندنه بی دوست زندگی! مرگ از تو بهتره اون روبروم داره پرواز می کنه می بینمش هنوز از پشت پنجره هی دست تکون می دم هی داد می زنم اون سنگدل ولی هم کوره هم کره حتی اگه من از این عشق بگذرم قلب شکستم از حقش نمی گذره دوران گیجی و سرگیجگیت گذشت محکم بشین دلم این دور آخره
مطلب مشابه: ترانه عاشقانه و اشعار عاشقی و احساسی ترانه سرایان و شاعران معروف
اشعار و ترانه های حسین صفا
عمر زندگی کوتاست مث شعله ی کبریت عمر هر چی غیر از عشق، مث عمر کوتاهه همسفر شدن مثل دربدر شدن خوبه پس قدم بزن با من، بین راه و بیراهه من که قلب کوچیکم بی تو کاسه ی خونه من که کاسه ی چشمم، جز تواز کسی پر نیست دوست داشتن یا عشق؟ دوست دارمت با عشق عشق من به دوست داشتن، قابل تصور نیست عشق چند قدم راهه، از اتاق تا ایوون عشق دستته وقتی، میز شامو می چینه مث خواب بعدازظهر، تلخه اما می چسبه مثل چای بعد از خواب، تلخه اما شیرینه من که قلب کوچیکم بی تو کاسه ی خونه من که کاسه ی چشمم، جز تواز کسی پر نیست دوست داشتن یا عشق؟ دوست دارمت با عشق عشق من به دوست داشتن، قابل تصور نیست از پرنده تا لونه، از کویر تا بارون از اتاق تا ایوون، عشق بهترین راهه اسمون تویی وقتی، ماه داره می خنده عشق من ببین امشب، آسمون چقدر ماهه

تو این فکر بودم که با هر بهونه یه بار آسمونو بیارم تو خونه حواسم نبود که به تو فکر کردن خود آسمونه خود آسمونه تو دنیای سردم به تو فکر کردم که عطرت بیاد و بپیچه تو باغچه بیای و بخندی تا باز خنده هاتو مثه شمعدونی بذارم رو طاقچه به تو فکر کردم به تو آره آره به تو فکر کردم که بارون بباره به تو فکر کردم دوباره دوباره به تو فکر کردن عجب حالی داره تو و خاک گلدون با هم قوم و خویشین من و باد و بارون رفیق صمیمی از این برکه باید یه دریا بسازی به دریا به عمق یه عشق قدیمی دوست داشتم با تمام وجودم عزیزم هنوزم تو رو دوست دارم الهی همیشه کنار تو باشم الهی همیشه بمونی کنارم به تو فکر کردم به تو آره آره به تو فکر کردم که بارون بباره به تو فکر کردم دوباره دوباره به تو فکر کردن عجب حالی داره
مطلب مشابه: اشعار محمد صالح علا + مجموعه شعر کوتاه و بلند عاشقانه این ترانه سرا
وقتی که رفت و منو از یاد برد هر چی که داشتم همه رو باد برد تو کنج عزلت خودم نشستم هر چی که آینه بود زدم شکستم زخم زبونارو به جون خریدم از همه حتی از خودم بریدم چه عشق ناروایی چه درد بی دوایی چه زخم ناتمومی چه سرنوشت شومی با توام ای که آبرومو بردی کشتی منو اما خودت نمردی مثل یه کابوس اومدی و رفتی آتیش به زندگیم زدی و رفتی رفتی و من موندم و خاکسترم بلای تو کاش می اومد سرم
اشعار زیبای عاشقانه و غزل حسین صفا
چیزی ندارم جز این دستان تهیدست اما دوستت دارم رگهایم را برای تو آوردهام که علاقهای به آبی نداری عذر میخواهم از تو زیرا نیمی از قلبم نزد دوستانم به امانت است در این سن بالا و ارتفاع کم آستینم به چشمم نمیرسد گهوارهای در قلبم تکان میخورد به تازگی پا به جهانت گذاشتهام و افسوس میخورم که برای عبور از خیابانهای عریض قدمهای کوتاهی دارم این گلدان را کجای دلم بگذارم که مُشرف به پنجرهات باشد واقعاً چه ساعاتی از روز را به چشمانم اختصاص دهم که ناودانها و معابر نرنجند از من؟ غمت غمگینم کرده است اما دوستت دارم

لزومی ندارد نام تمام کسانی را که دوست داری به خاطر بسپاری تو برای دوست داشتن آمدهای نه برای داشتن بنابراین حرفی اگر راه گلویت را بست کافیست در دلت بگویی: «یک لیوان آب»
شاه مقصود این جنگل چوب خورده تو نعرههای خفیفش شیر لگد خورده داره دریاست دریای تابوت رو شونههای نحیفش مرغابی مرده داره طفلک همهش لنگ نونه این سفره هر چی که داشته برداشته و بذل کرده از تشنگی نصفه جونه این مشک دستاشو عمری نذر ابوالفضل کرده این صورت استخونی از فقر سیلی که میخورد دردو فراموش میکرد البته یادم نمیره وقتی جوون بود با فوت خورشیدو خاموش میکرد روحی که رو موج اف ام مینشست کنج اتاق و سرگرم بخت خودش بود لبخند میزد به آفت سیبی که نعشش همیشه زیر درخت خودش بود ای چرک رو اسکناسا ارابه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا پیجامه بیادامه چشم انتظار یه نامه تسبیح و سجاده بابا ای سرفههای پر از دود ویرونه شاه مقصود از سکه افتاده بابا میگفت جاهل که بودم عمر عزیزم هدر شد توی صف سینماها میگفت امروز دیگه نقش مهمی ندارم توی تئاتر شماها میگفت ده سال هر روز راه دواخونهها رو ترک موتور گریه کرده از اون سر چاله میدون تا این سر توپخونه با توپ پر گریه کرده میگفت ما مرغ شامیم حالا یا بزم عروسی یا مجلس سوگواری میگفت فرقی نداریم فرق ما دو تا شبیه اسب کالسکهست و گاری میرفت و میگفت پشت لبخند سه در چهارم قسط عقب مونده دارم میگفت از من گذشته میرفت و میگفت امشب مهمون ناخونده دارم ای چرک رو اسکناسا ارابه ناشناسا پیکان دلتنگ بابا بار تلنبار مونده از شهر و از یار مونده قربانی جنگ بابا ای آخرین شاهنامه افسانه بیادامه بیسنگ و کباده بابا تنهایی پردهخونا ته مونده پهلوونا از اسب افتاده بابا
مطلب مشابه: اشعار اندیشه فولادوند + گلچین شعر کوتاه و بلند اندیشه فولادوند بازیگر و ترانه سرا
گلچین اشعار حسین صفا شاعر ایرانی
لیلی! اگر به خواب نمیرفتم یا از خودم فرار نمیکردم حتماً به دلخراشترین شکلِ ممکن تو را به یاد میآوردم بيچاره من، زنم به تو میگويد: تا مردهای به خانه خود برگرد بيچاره او، اگر تو زنم بودی اصلاً به او نگاه نمیكردم حال و هوای پیر شدن دارم در من همیشه برف گرفته و من در برف پشت پنجرهام دارم دنبال رد پای تو میگردم لیلی! به جان مادرم از این جان تا این شقیقه چند قدم راه است تا این تفنگ چند قدم بردار شلیک کن رها شوم از دردم آن مرد با تمام افقهایش حالا به چشمهای تو محدود است آفاق را بگرد، اگر دیدی مردی هنوز هست، من آن مردم! لیلی! کدام مرد؟ کدامین مرد؟ تا زندهای به خانه خود برگرد من هم اگر رها شوم از این درد، شاید به خوابهای تو برگردم
مگر یخچال حرف میزند؟! سخن از توست سخن از یک خانه کوچک است که بَرفَک آن را از پا در آورده است مگر چمدان میگوید خداحافظ؟! سخن از من است سخن از تمام چیزهاست به پیراهنت بگو تابستان در راه است بگو میوههای رسیده دیگر توان افتادن ندارند سخن از اُفتادن است و فرو ریختن به خانه من بیا من دردی بزرگ دارم و قلبی نحیفتر از کِتفهای تو سخن از کِتفهای تو و قلب من است
اصرار میکنی که بخندم چه انتظاری از کُنده داری؟ که درخت باشد؟ ای که در گلویم سنجاقی! از دیگران میخواهم کُلکسیونهای پروانههایشان را در معرض تماشای عام نگذارند بی رحمی عمومی را دوست ندارم مردی که به دست پخت مادرش اعتمادی بیملاحظه دارد قطعاً نمیتواند طعم دستان هیچ زنی را باور کند به هر تقدیر از تو میخواهم دوستم داشته باشی و پیراهن قرمزم در لبهایت گم میشود چه رنگی را بپوشم که قرمز نباشد؟
بید بی مجنون من از غل و زنجیر میترسم از آه بیتأثیر میترسم از اتفاق ظاهراً ساده از اتفاقی که نیفتاده میخندم و از خنده میترسم هر روز از آینده میترسم زیر بید بی مجنون میشینم زیر شر شر بارون میشینم فک میکنم شاید برگردی با خودم میگم باید برگردی خنجر واسه این سینه کافی نیست عاشقکشی رسم تلافی نیست ای چشم از دیدن خلاصم کن از چشم پوشیدن خلاصم کن انقدر گیجم که نمیدونم باید تو رو از چی بترسونم زیر بید بی مجنون میشینم زیر شر شر بارون میشینم فک میکنم شاید برگردی با خودم میگم باید برگردی
مطلب مشابه: اشعار عاطفه حبیبی + متن و ترانه های زیبای سروده شده از شاعر و ترانه سرای جوان عاطفه حبیبی
اتفاقی رسید از راه و دست بر شانه من و تو نهاد ابر دیوانهای به چشم من و کاسهای خون به چشمهای تو داد گریه کردم که مهربان بشوی ـ من به تأثیر گریه معتقدم ـ گریه کردم چنان که چشمانم گریهام را نمیبرد از یاد شب تحویل سال بود انگار؛ شب مرگ پدربزرگم بود شب تحویل مرگ بود اصلاً، اتفاقی که اتفاق افتاد در صف سینما تو را دیدم، در صف بانک، در صف مترو در صفوف بزرگ زندگیام، در صف انتظارهای زیاد سر خاک پدربزرگ خودم، سر خاک خودم ، کنار خودم هر کجا انتظار معنی داشت، هر کجا انتظار معنی داد از تو دیدم، و از تو میبینم، دستهایی که عاشقانهترند و از این چشم عاشقانهترند، دستم از دامنت بریده مباد کاسهای صبر میدهند به من، مُردهام قبر میدهند به من تَه صف ماندهام، نمیشنوی؟! زیر و رو شد گلویم از فریاد چند بُعدیترین زندگیام! سخت سرسخت بخت برگشته! پیش تو هیچ، پیش تو پوچند، سنگها در تمامی ابعاد اتفاق اتفاق میافتد، من به این اعتقاد معتقدم گریه کن بلکه مهربان بشوی… گریه کردیّ و سیل راه افتاد پس به دیوانهخانه راهی شو خود دیوانهخانه خواهی شد خانه تو خرابتر شده است زن دیوانه! خانهات آباد!
قطار دلت که میلرزید من با چشام دیدم تو زل تابستون چقدر زمستونه هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب به مادرم گفتم هنوز بارونه قطار رد شد و رفت، مسافرا موندن مسافرا که برن قطار میمونه تو برف بارونی قطار قلب منه قلب شکسته من تو برف مدفونه دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم غم توی خونه من هر شبو مهمونه بگو شب بخوابه من بیدارم من شبو زنده نگه میدارم یه شب که سردم بود به مادرم گفتم هوا که سرد میشه یاد تو میفتم طفلی دلش لرزید دلش دوباره شکست تو زل تابستون تو کوچه برف نشست مسافرا شعرن تو برف و بارونی قطار قلب منه چشم تو پنجرههاش پنجرهها بستهن مسافرا خستهن ببار تا دم صب به فکر هیچی نباش دونه به دونه غمی غصه به غصه شبم کاشکی یه روز صب شه کاش فقط ای کاش
پاروی بی قایق دو تا چشمام دو تا سرباز مغرورن که مدتهاست از معشوقشون دورن دو تا سرباز که چن تا زن تنها توی دلشورههاشون رخت میشورن دو تا دستام دو تا چاقوی بیدسته دو تا قفل بزرگ دست و پا بسته دو تا پارو دو تا پاروی بی قایق دو تا کشتی با ده تا لنگر خسته گلوم خلوتترین پس کوچه بنبست سرم سرکشترین فواره میدون یه فنجون قهوه تو غمگینترین کافه یه عابر تو خیابونای سرگردون چشامو بستم و وا کردم و دیدم یکی از بال بستهم آسمون ساخته یکی بختک شده افتاده رو سینهم یکی از استخونام نردبون ساخته سرم چن تا کتاب رنگ و رو رفته یه بالون با طناب از گلو پاره یه اعدامی که امیدش به دنیا نیست ولی دنیا براش جذابیت داره نه دنیا از سرم خیلی زیادی بود نه پیشونینوشتم بود کم باشم به هر تقدیر شکلک در نیاوردم فقط میخواستم شکل خودم باشم گلومو پاره کردم اما این مردم بهم گفتن که دیوونهست عاشق نیست کسی باور نکرد این آدم بیشکل به غیر از عشق با چیزی موافق نیست
شاید تمام عمر نخواهم پشتم به پشت پنجره باشد آن سو به جای گور تو شاید تا چشم دیده منظره باشد با زخمِ التیام خود را در آتشی نخواسته دیدم مجروح من! تو خواستی از من این روح در محاصره باشد سرپیچی از تو کار کسی نیست پس در سرم بپیچ و سرم را از پیکرم جدا کن و بگذار کارم همیشه یکسره باشد من فضلهام، لِهام کن و بگذر در این مدینه فاضلهای نیست اینجا سیاهچالتر از توست حتی اگر مُنَوَّره باشد در مَنظرم هر آنچه که زیباست از مَنظرت نشانه زشتی است با دوزخم هر آنکه بهشتی است آماده مُناظره باشد شاید مقدر است من این بار این شانه را نشانه بگیرم تا چند بار زخم کشیدن بر شانههای پیکره باشد؟! این گور، این حقیقت رنجور میخواهد از تو دور نباشم پس حدس میزنم که در آن سو روح تو پشت پنجره باشد اسم تو اعظم است، عظیم است ای درد بیمعالجه! بگذار اسمت برای سنگ مزارم زیباترین مُؤَخَّره باشد
مطلب مشابه: متن های شاخ تیکه دار + مجموعه جملات خفن سنگین و کوبنده دخترانه و پسرانه شاخ