اشعار اندیشه فولادوند + گلچین شعر کوتاه و بلند اندیشه فولادوند بازیگر و ترانه سرا
شعر عاشقانه اندیشه فولادوند
مجموعه اشعار عاشقانه کوتاه و بلند اندیشه فولادوند را در این مطلب روزانه آماده کرده ایم با ما همراه باشید.
شک می کنم به خواب، برف می بارد
باد می ایستد باد می ایستد در چشم های بازشک می کنم به خواب، برف می بارد
باد می ایستد باد می ایستد در چشم های بازحیف، حیف، فرصتی نیست برای آب شدن در آفتاب
این خواب می پوشاند، دست های تو را و قلب مراحیف، حیف حیف حیف
شک می کنم به باد
به برف
به خوابشک می کنم به زخم، به تیغ، به درد
در پایان همین موسیقی در آغاز خوابشک می کنم به خواب
برف می بارد، باد می ایستد
باد می ایستد در چشم های باز
***
شعر انفجار لاشه
خمیازه های کش دار، سیگار پشت سیگار
شب گوشه ای بناچار، سیگار پشت سیگاراین روح خسته هر شب، جان کندنش غریزیست
لعنت به این خودآزار، سیگار پشت سیگارپای چپ جهان را، با اره ای بریدن
چپ پاچه های شلوار، سیگار پشت سیگاردر انجماد یک تخت، این لاشه منفجر شد
پاشیده شد به دیوار، سیگار پشت سیگاربر سنگفرش کوچه، خوابیده بی سرانجام
این مرده ی کفن خوار، سیگار پشت سیگارصد صندلی درین ختم، بی سرنشین کبودند
مردی تکیده بیزار، سیگار پشت سیگارتصعید لاله ی گوش، با جیغ های رنگی
شک و شروع انکار، سیگار پشت سیگارمردم ازین رهایی، در کوچه های بن بست
انگارها نه انگار، سیگار پشت سیگاراین پنچ پنجه امشب، هم خوابگان خاکند
بدرود دست و گیتار، سیگار پشت سیگارماسیده شد تماشا، بر میله میله پولاد
در یک تنور نمدار، سیگار پشت سیگارصد لنز بی ترحم، در چشم شهر جوشید
وین شاعران بیکار، سیگار پشت سیگاردر لابلای هر متن، این صحنه تا ابد هست
مردی به حال اقرار، سیگار پشت سیگاراسطوره های خائن، در لابلای تاریخ
خوابند عین کفتار، سیگار پشت سیگارعکس تو بود و قصّه، قاب تو بود و انکار
کوبیدمش به دیوار، سیگار پشت سیگارمبهوت رد دودم، این شکوه ها قدیمی ست
تسلیم اصل تکرار، سیگار پشت سیگارکانسرو شعر سیگار، تاریخ انقضا خورد
سه، یک، ممیز چهار، سیگار پشت سیگارته مانده های سیگار، در استکانی از چای
هاجند و واج انگار، سیگار پشت سیگارخودکار من قدیمی ست، گاهی نمی نویسد
یک مارک بی خریدار، سیگار پشت سیگار
***
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام
از سرفه های چرکی سیگار خسته امدیگر دلم برای تو هم پر نمی زند
از آن نگاه رذل طمع دار خسته اماشعار من محلل بحران کوچه نیست
زین کرکسان لاشه به منقار خسته اماز بس چریده ام به ولع در کتاب ها
از دیدن حضور علفزار خسته امچیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهه ای تکرار خسته اماز قصه های گرم و نفس های سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خستهامهر گوشه از اتاق بهشتی ست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته اماینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دست های بی حس و بی کار خستهاماز راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته امقصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته اممن در رکاب مرگ به آغاز می روم
از این چرندیات پر آزار خسته اممن بی رمقترین نفس این حوالیام
از بودن مکرر بر دار خسته اممن با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازهٔ هشیار خسته ام
***
ناگهان قِل خوردم امشب در کفن عالیجناب
خوف دارم از مرور این سخن عالیجنابعاشقم کردید و رفتید و غزل تزریق شد
در شعورم مثل خون اهرمن عالیجنابخودکشی کردم پس از بدرودتان در آینه
اعترافی تلخ با ضعفی خفن عالیجنابآن تپانچه، یک گلوله، این شقیقه، حکم تیر
یادتان میآید اصلاً اسم من عالیجناب؟!عشق را تفسیر کردید از ازل تا آن اتاق
با ولع از تیشه بر سر کوفتن عالیجنابیادتان میآید آن شب بحثمان حول چه بود؟
حول افلاطون و عُشاق کهن عالیجنابمن که قلابم به قلاب شما افتاده بود
دفن گشتم در شما بی گورکن عالیجنابمن که از جغرافی ِ بد اخمها می آمدم
بیهوا عاشق شدم از روح و تن عالیجنابخب شما جذاب بودید و سخندان و بلد
لحنتان ذاتٱً پر از مُشک خُتن عالیجنابجانم از شوق زیارت پشت لبها حبس بود
لب گشودم جان بر آمد از دهن عالیجناببا شما کمبودهایم رنگ عرفان میشدند
چشمتان ناموس بود عین وطن عالیجنابعاشقم کردید، نفرین بر شما (اندیشه) مُرد
یادتان میآید اصلاً اسم من عالیجناب؟
***
من از همه ماجرا خبر دارم
از آن خیانت بی ادعا خبر دارمبدون حرف برو، واژه ها خطرناکند
تمام رخت و لباست درون آن ساکاندبدون حرف برو آن کلید را بگذار
بدون حرف، رجز، تسلیت به من، کفتار!ببین، من از همه ماجرا خبر دارم
دروغ پشت دروغ، به خدا خبر دارمببین تمام تنم مثل بید می لرزد
لبم که اسم تو را سر برید می لرزدحوالی نفسم انتقام زندانی ست
و حکم تبرئه اش یک هوای طوفانی ستببین، من از همه ماجرا خبر دارم
از آن دروغ به شب مبتلا خبر دارمچرا دروغ به من؟! من که عاشقت بودم
حریص دفتر ثبت دقایقت بودماگر که ثانیه یخ بسته بود می گفتی
به درز فاجعه نخ بسته بود می گفتیمنی که لهجه افکار صامتت بودم
برای حرف زدن پای ثابتت بودمبدون حرف برو آن کلید را بگذار
بدون حرف، رجز، تسلیت به من، کفتار!بدون حرف برو، بحث ما خود آزاری ست
تمام شد به خدا ، این غرور کفتاری ستببین، من از همه ماجرا خبر دارم
از آن خیانت بی ادعا خبر دارمچرا دروغ به من؟! من که عاشقت بودم
حریص دفتر ثبت دقایقت بودممنی که لهجه افکار صامتت بودم
برای حرف زدن پای ثابتت بودمبدون حرف برو واژه ها خطرناکند
پر از دروغ و سرابند و گاه غمناکند
***
پایان ماجراست شلیک کن رفیق
تا کاوه نا کجاست شلیک کن رفیقدستور میدهم اتش عزیز من
عالیجناب خواست شلیک کن رفیقاجرای حکم مرگ اسمش که قتل نیست
این جمله آشناست شلیک کن رفیقبه به به به که لحن او فرمان آتش است
در معرفت خداست شلیک کن رفیقمتن وصیتم شرح مصیبت است
بی روزه کربلاست شلیک کن رفیقمرگ موقتی در مد نشست کرد
اندیشه در کماست شلیک کن رفیقدر هفت شهر دور در من یزید عشق
اعلام کودتاست شلیک کن رفیقیک راز سر به مهر با او نگفته ماند
قلبی که جا به جاست شلیک کن رفیققلبم نحیف و داغ بر حسب اتفاق
ماسیده سمت راست شلیک کن رفیقمهلت نمانده است من خسته ام بجنب
سیگار من کجاست شلیک کن رفیقبعد از یکی دو پک من حاضرم تو هم
لطفا به سمت راست شلیک کن رفیق
***
دنبال من نگرد قصه تمام شد
آن شب سکوت من ختم کلام شد
دنبال من نیا من خانه نیستم
با راز این سفر بیگانه نیستم
دنبال من نگرد این یک ترانه نیست
از تو بریده ام رفتن بهانه نیستدیگر تمام شد: عالیجناب من!
طعم غلیظ عشق ماسید در دهن!
سردابه سکون از جنس من نبود
تعبیر خواب من ساکن شدن نبود
من یک قلندرم نه لات دربه در
من روح جنگلم نه ناجی بشر!دنبال من نگرد دنبال من نیا
من رشد کرده ام از کوچه تا خدا
روی حصیر آب بر سقف صد کتاب
پرواز می کنم آزاد و بی نقاب
دنبال من نگرد دیگر تمام شد
آن شب سکوت من ختم کلام شد