بریدههایی از کتاب کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند
شاید این کتاب اثری بسیار مهم و حیاتی باشد که هر والدین و فرزندی باید بخواند چرا که درسهای مهم زندگی را به دور از هرگونه پیچیدگی و سادگی بیان میکند. پس ما نیز در سهم خود پیشنهاد میکنیم که حتما این کتاب را بخوانید؛ اما اگر به هر دلیلی موفق نشدهاید این کتاب جذاب را بخوانید؛ در ادامه متن همراه سایت روزانه باشید چرا که ما بهترین و مهمترین بخش و جملات را از این کتاب برای شما آماده کردهایم.
فهرست موضوعات این مطلب
این کتاب درباره چیست؟
این کتابی ساده برای تربیت فرزند نیست. نویسنده قصد ندارد جزئیات مربوط به آموزشِ استفاده از توالت یا ازشیرگرفتن کودک را شرح دهد. این کتاب درباره نحوه ارتباط با فرزندان است: چه چیزی مانع ارتباطی خوب میشود و چه چیزی میتواند آن را بهتر کند، چگونه پرورش یافتهایم و این چگونگی چطور بر فرزندپروریِ ما و اشتباهاتی که مرتکب میشویم تأثیر میگذارد ـبهویژه اشتباهاتی که هرگز نمیخواستهایم انجام دهیمـ و اینکه دراینباره چه کار باید بکنیم. اینها سوالاتی هستند که بعد از خواندن این کتاب به جواب آنها میرسید.
شما در این کتاب، نکات، شگردها یا ترفندهای فرزندپروری را نخواهید یافت. گاهی ممکن است شما را ناراحت و عصبانی کند یا شاید هم به پدر و مادری بهتر تبدیلتان کند.این کتابی ساده برای تربیت فرزند نیست. نویسنده قصد ندارد جزئیات مربوط به آموزشِ استفاده از توالت یا ازشیرگرفتن کودک را شرح دهد.
این کتاب درباره نحوه ارتباط با فرزندان است: چه چیزی مانع ارتباطی خوب میشود و چه چیزی میتواند آن را بهتر کند، چگونه پرورش یافتهایم و این چگونگی چطور بر فرزندپروریِ ما و اشتباهاتی که مرتکب میشویم تأثیر میگذارد ـبهویژه اشتباهاتی که هرگز نمیخواستهایم انجام دهیمـ و اینکه دراینباره چه کار باید بکنیم. اینها سوالاتی هستند که بعد از خواندن این کتاب به جواب آنها میرسید.
شما در این کتاب، نکات، شگردها یا ترفندهای فرزندپروری را نخواهید یافت. گاهی ممکن است شما را ناراحت و عصبانی کند یا شاید هم به پدر و مادری بهتر تبدیلتان کند.
بخشهای مهم این کتاب
انگار تا زمانیکه غمِ خودش را آزاد نکرده بود، نمیتوانست عشقش را رها کند
مادری از من سؤال پرسید آیا معذرتخواهیکردن از بچهها خطرناک است؟ او گفت: «مگه اونها نباید فکر کنن که تو همیشه درست میگی؟ درغیراینصورت احساس امنیت نمیکنن؟» نه! آنچه کودکان نیاز دارند این است که شما واقعی و قابلاعتماد باشید، نه بینقص.
حتی اگر مدتها بعد متوجه شوید رفتارتان نسبتبه فرزندتان اشتباه بوده است، باز هم میتوانید به آنها بگویید کجای کار اشتباه کردید. این برای فرزندتان فوقالعاده ارزش دارد. برای هر فرزند، حتی فرزندی که بزرگسال است، فوقالعاده ارزشمند است که پدر یا مادرش رابطه را بازسازی کنند.
روش بازسازیِ روابط ابتدا با تلاش برای تغییر واکنشهایتان انجام میشود، یعنی شناساییِ محرکهایتان و استفاده از آن دانش برای واکنش بهشیوهای متفاوت.
وقتی فرزندانمان را بهخاطر احساس بدی که دارند سرزنش میکنیم، دو دلیل برای گریهکردن به آنها میدهیم: چیزی که در ابتدا بهخاطرش ناراحت بودند و همچنین، حالا احساس بدی دارند؛ چون والدینشان عصبانیاند و هنوز احساس ناراحتی میکنند. با روش آرامکردن گریه و درککردن بهجای درگیرشدن پیش بروید. اگر شما احساسات کودک را جدی بگیرید و در مواقعی که نیاز دارند آنها را آرام کنید، بهتدریج یاد میگیرند که آرامکردن را نهادینه کنند و درنهایت میتوانند آن را برای خودشان انجام دهند.
مطلب مشابه: کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلاسر روانشناس؛ خلاصه کتاب درباره خودشناسی و موفقیت
آسان است تصور کنیم احساساتمان مربوط به چیزیاند که درمقابل ما اتفاق میافتد و واکنشی نیستند به آنچه در گذشته اتفاق افتاده است.
وقتی شما با عصبانیت یا هر احساس شدید دیگری دربرابر کودکتان واکنش نشان میدهید، دلیلش این است که یاد گرفتهاید درمقابل همان احساسی که در سن آنها داشتهاید اینگونه از خودتان دفاع کنید.
بهجای اینکه کارهایتان را قضاوت کنید، به کارهایی که بهدرستی انجام میدهید توجه کنید و قدر آنها را بدانید. به تفاوت احساسی که در شما ایجاد میکند توجه کنید. بهعنوان مثال، بهجای فکرکردن یا گفتنِ این جمله: «من عالی نون میپزم»، این جمله را امتحان کنید: «تمرکزکردنم روی نونپختن داره نتیجه میده.» بهجای «من توی یوگا خیلی ضعیفم»، بگویید: «من یوگا رو شروع کردم و از هفتهٔ قبل تا الان پیشرفت کردهم.» مسئله کلمات نیست ـمن کاملاً کلمات «خوب» یا «بد» را ممنوع نمیکنمــ مسئله بهتعویقانداختن قضاوت است و اینکه بهجای نتیجهگیریهای سفتوسخت، نتیجهگیریهای ملایمتری داشته باشیم. این آسیبِ کمتری به خودمان و فرزندانمان خواهد زد.
توصیف و پیداکردن چیزی خاص برای تقدیر بسیار دلگرمکنندهتر از یک قضاوت کلی است، مانند «آفرین» و بسیار بسیار مفیدتر از انتقاد است. اگر یک صفحهٔ مشق تقریباً بهطور کامل شلخته و بینظم است، اما حرف P زیبا نوشته شده است، تنها چیزی که باید بگویید این است: «خوشم میآد که اون حرف P رو اینقدر زیبا نوشتهای.» خوشبختانه دفعهٔ بعد، از یک حرف دیگر نیز خوشتان خواهد آمد.
تمایل به نادیدهگرفتن کودکان، در اینکه زیاد بخوابند و قبلاز اینکه آمادگیِ آن را پیدا کنند یا بهطور مستقل بازی کنند تا وقتتان را نگیرند، زمانی اتفاق میافتد که سعی میکنید با فرزندتان احساس همدلی نداشته باشید؛ چون آنها یادآور خاطرات دردناک کودکیتان هستند. به همین دلیل، نمیتوانید تسلیم نیازهایشان شوید. درست است که ممکن است به خودمان بگوییم فرزندانمان را پس میزنیم چون میخواهیم به جنبههای دیگر زندگیمان برسیم (مثل کار، دوستان، و نتفلیکس)، اما اینجا ما بزرگتریم. ما میدانیم که این مرحلهٔ نیاز فقط «مرحله» است؛ درحالیکه کار ما، دوستان، و تفریحهای دیگر میتوانند زمانی انجام شوند که این انسان کوچک دیگر تا این حد به ما نیاز نداشته باشد. سخت است که با این مسئله روبهرو شویم و از انتقال آنچه در حق خودمان انجام شده است به نسل بعد جلوگیری کنیم..
احساس تنهایی باعث میشود نسبتبه تهدید اجتماعی و پذیرفتهنشدن گوشبهزنگ باشیم و باعث میشود نسبتبه پذیرفتهنشدن یا سردیِ احتمالیْ فوقالعاده حساس باشیم. هنگامیکه انتظار تهدید اجتماعی داریم، ممکن است بهگونهای رفتار کنیم که احتمال پذیرفتهنشدن ما را بیشتر میکند. گرچه ممکن است خود را در لبه احساس کنیم، میترسیم وقتی پذیرفته نشدیم دوباره به مرکز بازگردیم. به همین دلیل خودمان را بیشتر از مردم دور میکنیم. اینگونه است که انتظار برای پذیرفتهنشدن میتواند تبدیل به پیشگوییِ خودمحققکننده شود. اعتمادبهنفس جولی
مطلب مشابه: بریدههایی از کتاب تختخوابت را مرتب کن ویلیام اچ مکریون درباره شجاعت، نظم و انضباط
اگر در نوزادی نیازهایتان بهطور مرتب برآورده نمیشده است، اگر معمولاً مجبور بودید مدتی طولانی فریاد بزنید و جلبکردنِ توجه برایتان سخت بوده است، و گاهی حتی باوجوداین نیز توجهِ مطلوب را به دست نمیآوردید، احتمالاً دیدگاهی که شما دربارهٔ دنیا خواهید داشت این است: نادیده گرفته میشوید، به شما بیتوجهی میشود، و باید کلی سروصدا کنید تا به شما توجه شود. نمیتوانید همراهی و همصحبتی را بهعنوان چیزی مسلّم بپذیرید. ممکن است خودتان را بهطورکلی آدم خوبی تصور نکنید و همچنین تصور نمیکنید که بیشترِ افرادِ دیگر خوب و قابلاعتمادند. مثل این است که در بیابان مجبور بودید بالاوپایین بپرید تا توجه آن آدمها را جلب کنید و آنها اغلب آنجا را ترک کردند و شما را با خودشان نبردند.
چیزی که کودک را تبدیل میکند به فرد منحصربهفردی که هست (یا خواهد بود، اگر هنوز با ما به آن تبدیل نشده است) ترکیبی بینظیر از ژنها و محیط زندگی است و شما بخش عمدهای از محیط کودکتان هستید.
چیزی که واقعاً اهمیت دارد این است که با فرزندتان راحت باشید و باعث شوید آنها احساس امنیت کنند و احساس کنند میخواهید کنارشان باشید. کلماتی که استفاده میکنیم بخش کوچکی از این کارند. بخش بزرگتر صمیمت ما، لمس، حسننیت، و احترامی است که به آنها نشان میدهیم: احترام به احساسات آنها، فردیت، و نظرات و تفسیرشان از دنیای خودشان.
برای پدر یا مادری که در همان سن فرزندشان از داشتن پدر یا مادر محروم شده بودند، بسیار عادی است که از فرزندشان دوری کنند. پدر یا مادری که در همان سن فرزندشان احساس تنهایی کرده بودند میخواهند که ازنظر عاطفی خودشان را کنار بکشانند.
کودکان به تعامل دوطرفه با مراقبانشان نیاز دارند. درغیراینصورت، آنها ناتوانی را میآموزند؛ اینکه اعمالشان هیچ تأثیری ندارد. اگر کودک میتوانست تجربهاش را در قالب کلمات بیان کند، ممکن است فکر کند «اگه نمیتونم تأثیری روی تو بذارم، پس من وجود ندارم». به همین دلیل به نظر میرسد برخیاز نوزادان تسلیم میشوند. با پاسخندادن کافی به اشارات نوزادمان، ناخودآگاه به آنها یاد میدهیم که تلاش نکنند.
مطلب مشابه: جملات و خلاصه کتاب دوباره فکر کن آدام گرانت با موضوع انگیزشی و خودیاری
اگر وقتی فرزندتان کمی توجهتان را میطلبد تقریباً همیشه به چیزهای ضروریتری فکر میکنید (مانند انجام کارهای روزانه یا شغلتان یا برقراری یک تماس)، این را برای خودتان و فرزندتان بهانه میکنید تا او را از خودتان دور کنید. این احتمالاً دیافوبیای شماست که دست به کار شده است. متوجه لحظاتی باشید که این کار را انجام میدهید. دست نگه دارید، بر تمایلِ پسزدن آنها غلبه کنید و، درعوض، آنها را در هر کاری که باید انجام دهید درگیر و شریک
پس بهترین روش بحثکردن چیست؟ وقتی میخواهید اختلافات را حل کنید، هر بار فقط به یک اختلاف بپردازید و به این فکر کنید که بحث واقعاً درخصوص چه چیزی است. دلخوریهایتان را جمع نکنید و به یکباره آن را سر طرف مقابل خالی نکنید! با احساستان دربارهٔ مشکل شروع کنید، نه با بیاحترامی یا سرزنشکردنپس بهترین روش بحثکردن چیست؟ وقتی میخواهید اختلافات را حل کنید، هر بار فقط به یک اختلاف بپردازید و به این فکر کنید که بحث واقعاً درخصوص چه چیزی است. دلخوریهایتان را جمع نکنید و به یکباره آن را سر طرف مقابل خالی نکنید! با احساستان دربارهٔ مشکل شروع کنید، نه با بیاحترامی یا سرزنشکردن
اگر برنده احساس خوبی داشته باشد، بهقیمت حال بدِ شریکشان است.
متنهایی از کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند
بهتر است آنچه را میبینید توصیف کنید و آنچه را تحسین میکنید بگویید، بهجای آنکه قضاوت کنید. پس بگویید: «خوشم اومد که موقع جمع و تفریق چقدر حواست رو جمع میکردی»، بهجای آنکه بگویید «تو ریاضیت عالیه.» بگویید: «از اینکه چقدر با فکر روی این نقاشی کار کردهای تحتتأثیر قرار گرفتم. از اینکه خونه انگار لبخند میزنه خوشم میآد. باعث میشه احساس خوشحالی کنم»، نه اینکه بگویید: «نقاشی قشنگیه.» تلاشش را تحسین کنید و آنچه را میبینید و احساس میکنید توصیف کنید و بدون قضاوت فرزندتان را تشویق کنید. توصیف و پیداکردن چیزی خاص برای تقدیر بسیار دلگرمکنندهتر از یک قضاوت کلی است، مانند «آفرین» و بسیار بسیار مفیدتر از انتقاد است.
تقریباً همهٔ ما در ذهنمان نوعی گفتوگو یا تفسیرِ مداوم داریم و آنقدر به آن عادت کردهایم که واقعاً متوجه آنچه میگوید نیستیم؛ اما این صدا میتواند منتقد بیرحم درونی باشد. شاید شما این نوع صحبتها را با خودتان میگویید: «این برای امثالِ من نیست» یا مثلاً «نمیتونی به هیچکس اعتماد کنی»، «من بدبختم»، «من هیچوقت بهاندازهٔ کافی خوب نیستم، باید تسلیم بشم»، «هیچ کاری رو نمیتونم درست انجام بدم»، «خیلی چاقم»، یا «من به هیچ دردی نمیخورم.» مراقب گفتوگوهای درونیِ اینچنینی باشید، چون نهتنها تأثیری بسیار قوی روی زندگیتان دارد، بلکه بر زندگیِ فرزندتان هم تأثیر خواهد گذاشت و باعث میشود تا خودشان و دیگران را قضاوت کنند.
زمانیکه احساس عصبانیت میکنید یا احساسات شدید دیگری دارید (ازجمله بیزاری، ناامیدی، حسادت، تنفر، وحشت، آزردگی، دلهره، ترس و…)، در واکنش به چیزی که کودکتان انجام داده یا درخواست کرده است بهترین کار این است که آن را بهعنوان هشدار ببینید؛ نه هشداری که کودک یا کودکانتان لزوماً کار اشتباهی انجام میدهند، بلکه هشداری از اینکه عصبانیت خودتان برانگیخته شده است.
مهم است بدانید تنها به این دلیل که شما قصد نداشتهاید اعمالتان باعث ناراحتی یا عصبانیت اعضای خانواده شوند، به این معنی نیست که آن اعمال آنها را ناراحت نکرده باشد. وقتی یک نفر درمقابل چیزی که ما گفتهایم یا انجام دادهایم حتی بهصورت غیرعمدی احساس بدی پیدا کرده است، مهم است گوش دهید و برای احساسی که دارند ارزش قائل شوید، بهجای آنکه حالت تدافعی بگیرید.
باید به خاطر داشته باشیم که همهٔ ما چیزهای مشابه را بهطور متفاوتی تجربه میکنیم. تجربهٔ هیچکس به این دلیل که با تجربهٔ ما متفاوت است اشتباه نیست. چنین تفاوتهایی باید محترم شمرده شوند، نه اینکه باعث شوند وارد این مشاجره شوید که چه کسی تجربهاش «درست» است.
درحقیقت، نوزادی که نشانده شده است قبلاز اینکه خودش بهطور طبیعی بتواند بنشیند و قبلاز اینکه ماهیچههای مناسب این کار رشد کرده باشند، گاهی یاد نمیگیرد بهدرستی چهاردستوپا برود. بهجایش یکوَری مینشیند که ممکن است بعدها حالت مناسبِ طبیعی بدنش را تحتتأثیر قرار دهد.
مطلب مشابه: بریدههایی کتاب هرگز سازش نکنید کریس واس؛ خلاصه جملات درباره فروش و کسب و کار
اما اگر برای مستقلشدن کودک خیلی عجله داشته باشید، به زحمت اضافی ختم میشود، چون ممکن است به روابطتان آسیب برساند و شما باید آن را اصلاح کنید. ممکن است فکر کنید وادارکردن او برای دوامآوردن بدون شما تشویقش به مستقلشدن است، اما او بهاحتمال زیاد احساس طردشدن خواهد کرد و آن را نوعی تنبیه قلمداد میکند. پیامم در اینجا این است که به فرزندتان اعتماد کنید تا طبق سرعت خودش جدا شود و بهجای تحمیل سرعت خودتان، از سرعت او پیروی کنید. در وقت مناسب خودشان، فرزندتان تمام شب را تنهایی میخوابد، مینشیند، چهاردستوپا راه میرود، میایستد، راه میرود، لباس میپوشد، غذای جامد میخورد، صبحانهاش را آماده میکند، و اجارهاش را میپردازد. وقتی آنها را تحت فشار قرار میدهیم تا کارهایی را قبلاز اینکه آماده باشند انجام دهند، خودمان و آنها را ناامید میکنیم.
اما زمانی را که برای ارتباط دوطرفهٔ طبیعی با فرزندتان سپری میکنید یک سرمایهگذاری است که در آینده بهصورت رشد حالت پیشفرضش به نتیجه میرسد. اگرچه ممکن است ما با تمایل به داشتنِ خلقوخویی خاص به دنیا آمده باشیم، اما بیشترِ احساسی که بهطور معمول در ارتباط با دیگران داریم، بهویژه در ارتباط با والدینمان ایجاد میشود. هرچه فرزندتان بهدلیل دریافت توجه کافی آسودهتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که حالت پیشفرضش بهجای مضطرب یا عصبانیبودن آسوده باشد. مانند بسیاری از بزرگسالان، شاید مجبور بودهاید بعدها در زندگی سخت تلاش کنید تا یاد بگیرید چگونه راحت و آرام باشید؛ زیرا در کودکی به اضطراب یا تنهایی یا ازسوی دیگر به آرامنشدن و برآوردهنشدن عادت کردهاید.
ما بهعنوان والدین بیشاز هرچیز میخواهیم فرزندانمان شاد باشند. بنابراین وقتی آنها شاد نیستند، میخواهیم آنها و خودمان را متقاعد کنیم که شادند. این ممکن است باعث شود در کوتاهمدت احساس بهتری داشته باشیم، اما باعث میشود فرزندانمان احساس کنند شنیده و دیده نمیشوند و احساس تنهایی کنند.
کنارآمدن با احساساتتان را تمرین کنید، نه اینکه آنها را سرکوب کنید یا عصبی شوید؛ بلکه احساستان را بشناسید و راههایی برای آرامکردن خودتان بیابید یا کمک اطرافیان را برای آرامکردنتان بپذیرید. یک راه برای انجام این کار این است که با تعریفکردن خودتان، احساستان را تعریف کنید. میتوانید همین کار را برای فرزندتان انجام دهید. بنابراین بهجای اینکه بگویید: «من ناراحتم» یا «تو ناراحتی»، بگویید: «من احساس ناراحتی میکنم» یا «انگار شما احساس ناراحتی میکنید.» استفاده از این زبان به این معنی است که شما احساس را تعریف میکنید، بهجای اینکه با آن همزادپنداری کنید. این کار کوچک تفاوت بزرگی ایجاد میکند.
بیشازحد واکنش نشاندادن در طرف دیگر ترازو، ممکن است آنقدر با فرزندتان احساس همدردی کنید که بهاندازهٔ آنها عصبی شوید و با آنها گریه کنید؛ انگار که درد آنها درد شماست، بهجای آنکه درد آنها باشد. خیلی آسان دچار این اشتباه میشوید، مثل اولین روزهایی که فرزندتان را در مهدکودک میگذارید، قبلاز اینکه هر دوی شما به آن عادت کنید. اگر شما به این صورت دچار احساسات فرزندتان شوید، آنها دیگر نمیخواهند احساسشان را با شما در میان بگذارند. ممکن است فکر کنند شما تحمل آن را ندارید یا با غرقشدن در احساساتشان به حریم شخصیشان هجوم بردهاید.
جملاتی فوقالعاده از کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند
سرکوبکردن اگر سرکوبگر هستید، تمایل طبیعیتان این است که احساسات قوی را پس بزنید و وقتی با آنها روبهرو میشوید، بگویید «هیس» یا «شلوغش نکن، چیزی نیست» یا «شجاع باش». اگر احساس کودک را بیاهمیت جلوه دهید، احتمال اینکه احساسات بعدیشان را با شما در میان بگذارند کمتر است، خواه شما آنها را بیاهمیت تلقی کنید یا نه.
شایعترین علت افسردگیِ بزرگسالان اتفاقی که درحالحاضر برایشان میافتد نیست، بلکه این است که در کودکی در رابطهشان با پدر و مادر یاد نگرفتهاند چطور آرام شوند. اگر به فردی بهجای اینکه درک شود و آرام شود گفته شده باشد که احساسش را رها کند یا اینکه از شدت گریه به خواب رفته باشد یا او را با خشمش تنها گذاشته باشند، ظرفیتش برای تحمل احساسات ناخوشایند یا دردناک کمتر و کمتر میشود، درحالیکه ناسازگاریهای عاطفی بیشتر و بیشتر میشوند و تواناییشان برای تحمل آن احساسات افول میکند. مثل این است که فضا برای احساسات سخت خیلی کم است و تمام احساسات را باید در همین فضا فرو داد، پیشاز اینکه فضا پر شود و جای دیگری برای آنها موجود نباشد. وقتی همیشه والدینمان ما را آرام میکنند، احساساتمان هرچه که باشند بیشتر نسبتبه آنها خوشبین میشویم. این موضوع باعث میشود بعداً در زندگی کمتر درمقابل افسردگی و اضطراب آسیبپذیر باشیم.
مطلب مشابه: خلاصه کتاب گاهی که از نه شنیدن می ترسیم آلن دو باتن با گزیده جملات خودشناسی
وقتی احساسات را نمیپذیریم، آنها ناپدید نمیشوند. فقط در جایی پنهان میشوند؛ جایی که در آن بدتر میشوند و بعداً در زندگی مشکل ایجاد میکنند. به این فکر کنید: وقتی صدایتان شنیده نمیشود، چه زمانی باید با بلندترین صدا فریاد بزنید؟ احساسات باید شنیده شوند.
روش تحملپذیرکردن درد فرزندمان این است هنگامیکه درد را احساس میکنند، کنارشان و با آنها باشیم. باید کنار فرزندتان و افراد نزدیکتان حضور داشته باشید. باید پذیرای آنچه به شما نشان میدهند و آنچه احساس میکنند باشید. ممکن است نتوانید دردشان را از بین ببرید، اما با پذیرفتن آن، بهجای انکار یا پسزدنش، میتوانید درطیِ این مسیر همراهشان باشید و تنهایشان نگذارید. این نوع همراهی همهچیز را تحملپذیرتر میکند.
اینکه ما دربارهٔ خودمان چه احساسی داریم و تا چه حد مسئولیت نحوهٔ واکنش نشاندادن به فرزندانمان را میپذیریم جنبههای اصلیِ فرزندپروریاند که اغلب نادیده گرفته میشوند، زیرا تمرکز روی کودکان و رفتارهای آنها بسیار راحتتر است تا بررسی اینکه آنها چطور بر ما تأثیر میگذارند و ما نیز بهنوبهیخود چگونه روی آنها تأثیر میگذاریم.
تمرین: دیگر قضاوت نکنید بهجای اینکه کارهایتان را قضاوت کنید، به کارهایی که بهدرستی انجام میدهید توجه کنید و قدر آنها را بدانید. به تفاوت احساسی که در شما ایجاد میکند توجه کنید. بهعنوان مثال، بهجای فکرکردن یا گفتنِ این جمله: «من عالی نون میپزم»، این جمله را امتحان کنید: «تمرکزکردنم روی نونپختن داره نتیجه میده.» بهجای «من توی یوگا خیلی ضعیفم»، بگویید: «من یوگا رو شروع کردم و از هفتهٔ قبل تا الان پیشرفت کردهم.» مسئله کلمات نیست ـمن کاملاً کلمات «خوب» یا «بد» را ممنوع نمیکنمــ مسئله بهتعویقانداختن قضاوت است و اینکه بهجای نتیجهگیریهای سفتوسخت، نتیجهگیریهای ملایمتری داشته باشیم. این آسیبِ کمتری به خودمان و فرزندانمان خواهد زد.
اگر بهعنوان والدین احساسات دشواری دارید، ممکن است تعجب کنید که علت آن چیست. به این خاطر است که داشتن فرزند میتواند هر احساسی را برانگیزاند که شما در کودکی از آن دوری کردهاید. این ممکن است ناخوشایند، آزاردهنده، گیجکننده، و عجیب باشد. محرکها ممکن است نامحسوس باشند، اما شما ممکن است بار دیگر به همان شدت برانگیخته شوید.
تمرین برای والدینی که فرزندی در راه دارند توجه کنید تجربهٔ پدر یا مادر شدن چه احساسی در شما ایجاد میکند. آیا مشتاق پدر یا مادر شدن هستید یا مضطربید و میخواهید از آن فرار کنید؟ ببینید چه انتظاراتی از پدر یا مادر شدن دارید. به مدیریت این انتظارات فکر کنید و ببینید چگونه بر نحوهٔ عملکردتان تأثیر میگذارند. برای مثال، اگر شما بهشدت نگرانیهایی دارید، مثل «اگه فلانطور بشه چی؟»، سعی کنید آن را به «خب که چی؟» تغییر دهید.
بهعنوان والدین یا کسانیکه منتظر بهدنیاآمدن فرزندشان هستند بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که نگاهمان بلندمدت باشد. منظورم این است که ما نباید کودکان و نوجوانانمان را مانند وظیفهای برای غذادادن و تمیزکردن و، از طرف دیگر، اصلاحشان ببینیم؛ بلکه از همان ابتدا آنها را بهعنوان انسان ببینیم و افرادی که میخواهیم رابطهای مادامالعمر با آنها داشته باشیم. این بهترین فرصت را برایمان فراهم میکند تا بتوانیم ارتباطمان با آنها را محبتآمیز و امن کنیم.
اگر فرزندتان چیزی میخواهد که شما دوست ندارید داشته باشد، مثلاً سوئیچ ماشینتان، بهجای آنکه بهصورت موقت حواسش از آن پرت شود، باید یاد بگیرد که نمیتواند آن را داشته باشد. او بهجای شنیدن جملهای مانند «وااای! این عروسک رو نگاه!»، باید بشنود که شما دوست ندارید با سوئیچتان بازی کند. شما باید هنگام عصبانیتش، بهجای اینکه حواسش را پرت کنید، به او کمک کنید و بگویید: «تو عصبانی هستی که نمیتونم سوئیچ رو بهت بدم. میدونم که بهخاطر اون عصبانی هستی.» اگر آرامشتان را حفظ کنید و احساسات فرزندتان را بپذیرید، اینگونه یاد خواهد گرفت که احساساتش را بپذیرد و مدیریت کند.
پرتکردن حواس بچه بهخاطر اسباببازیای که کودک دیگری آن را برداشته است و بهمنظور جلوگیری از دعوا، به آنها کمکی نمیکند تا درک کنند و همچنین یاد بگیرند که چگونه اختلافشان را حل کنند. با اجتناب از احساسات ناخوشایند، یاد نمیگیریم که چگونه آنها را حل کنیم.
پرتکردن حواس فنی است که پسندِ والدین است تا توجه کودکان را از هر احساسی که دارند تجربه میکنند و به چیز دیگری مشغول کنند. معمولاً از این روش استفاده میشود، اما بهندرت مناسب است. به این دلیل که حواس پرتکردن یک حقه است و گولخوردن در درازمدت به
مطلب مشابه: خلاصه کتاب هنر عشق ورزیدن اریک فروم؛ با جملات روانشناسی سنگین
شما میخواهید آن فردی باشید که فرزندتان میتواند با او صحبت کند. اگر بهخاطر اعتراض به سوپ عدسی که مادربزرگ برایش درست کرده است به فرزندتان بگویید که رفتارش احمقانه است، ممکن است وقتی معلمِ پیانو دستش را روی پایش میگذارد، احساس کند که نمیتواند به شما بگوید. تفاوت بین این دو برایمان واضح و مشخص است؛ اما برای کودک هر دوی آنها زیرمجموعهٔ «یه چیز بد» هستند. اگر چیزهای بد بهعنوان مسائلی بیمعنی ازسوی شما رد شوند، کودکتان احتمالاً احساس میکند که گفتن آنها ارزش تحقیرشدن را ندارد.
دفعهٔ دیگری که به یاد دارم هیجانزده شدم اولینباری بود که دخترم گفت: «دارم عصبانی میشم.» او بهجای اینکه عصبانیتش را در رفتارش بروز بدهد، آن را در قالب کلمات بیان کرد. توانستم به او بگویم: «آره، خیلی اعصابخردکنه، مگه نه؟» و او یاد گرفت دربارهٔ احساسش حرف بزند، بهجای آنکه اوقاتتلخی کند.
متنهای مهم از کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند
اجازه بدهید فرزندانتان دربارهٔ دنیایشان و هر مناسبات خانوادگی احساساتشان را داشته باشند، نه اینکه آنها را انکار کنند. دلیلش این است که اگر تمام احساسات کودک مجاز باشند و نهفقط احساسات بیدردسرشان او نهتنها ظرفیت بیشتری برای شادی خواهد داشت بلکه، اگر تفسیر دکتر از تحقیق زلزلهٔ سال ۱۹۸۹ درست باشد، آنها با تواناییِ بیان احساسشان و اینکه احساساتشان شنیده و درک شود، سیستم ایمنیِ قویتری نیز خواهند داشت.
ما به احساسات نیاز داریم، حتی احساسات ناخوشایند. احساسات ناخوشایند را مثل چراغهای هشدار روی داشبورد بدانید. واکنشتان به چراغ هشداردهندهٔ بنزین که روشن است نباید این باشد که چراغ را بردارید تا دیگر چشمک نزند! برای عملکرد بهتر ماشین باید آن چیزی را که به آن نیاز دارد تأمین کنید. احساسات نیز همینطورند.
شما میتوانید بدون واکنش بیشازحد، یک احساس را جدی بگیرید و پذیرا و خوشبین بمانید. ممکن است بگویید «اوه! عزیزم، ناراحتی. میخوای بیای بغلم؟ خب بیا پیشم. خیلی خب، اینقدر بغلت میگیرم تا حالت بهتر شه.» اگر کودک بداند که دیده شده است و دلداری داده میشود، اما درمعرضِ قضاوت شما قرار نمیگیرد، بیشتر از اتفاقاتی که برایش میافتند به شما میگوید. این چیزی است که کودک به آن نیاز دارد: اینکه پدر یا مادرشان پذیرای احساساتشان باشد. این یعنی شما کنار آنها و از احساساتشان آگاه هستید و آنها را میپذیرید؛ اما غرق در احساساتشان نمیشوید.
یک بچه تماماً احساس است. اینطور به شما بگویم: بقچهٔ احساس. ما همیشه تمام احساساتشان را درک نمیکنیم. گاهی باید مدتی طولانی آنها را آرام کنیم تا احساس آرامش کنند؛ اما با چنین عشقورزیای، شما بنیان سلامت عاطفیِ آیندهٔ فرزندتان را خواهید ساخت. اگر در چند سال اول زندگیشان احساساتشان را جدی بگیرید، کودک یاد خواهد گرفت اگر مسئلهای احساس بدی برایش به همراه داشت، اوضاع بهتر خواهد شد؛ بهخصوص اگر بتوانند با فرد دلسوزی درددل کنند. اینکه شما بهدقت به احساسات فرزندتان پاسخ دهید، به او خواهد آموخت که رابطهٔ سالمی با احساسش داشته باشد، هر احساسی که دارد، از خشم و اندوه تا رضایت، آرامش، اوج لذت و سخاوت. این اساسِ سلامتِ روانیِ خوب است
مهمترین چیزی که باید برای آن تلاش کنیم این است که احساس طرف مقابل را درک کنیم، حتی اگر خودمان احساس متفاوتی داشته باشیم و با آنها احساس همدردی کنیم و خوشبختانه ما هم بهنوبت همدردی دریافت کنیم. همه از اینکه به آنها گوش بدهند، درک شوند و با آنها احساس همدردی کنند سود میبرند. این را به اولویت در خانوادهتان تبدیل کنید. این کار باعث میشود خانوادهتان جای خوبی برای بهدنیاآمدن بچه و محیط خوبی برای رشد کودک باشد.
برخی کودکان فوقالعاده حساساند و محیط تأثیر زیادی بر آنها میگذارد. او اینها را «ارکیده» مینامد. کودکان دیگر ذاتاً قویترند و او آنها را «قاصدک» مینامد. معلوم نیست که فرزندتان قاصدک است یا ارکیده، اما قاصدکها نیز از اینکه به احساساتشان گوش داده شود سود میبرند.
مهربانبودن بهمعنای قربانیبودن یا کمروبودن نیست. مهربانبودن به این معنا نیست که وقتی عصبانی هستید، احساساتتان را پنهان کنید. مهربانبودن یعنی توضیحدادن اینکه چه احساسی دارید و چرا، بدون سرزنشکردن یا توهینکردن به فرد دیگر.
به همین ترتیب، زندگی برای کودک آسانتر خواهد شد اگر اولین تصورش از جهان مانند مکانی امن و دوستداشتنی باشد؛ جایی که احساس تعلق میکند. هر اتفاقی که در زندگیاش پیش آید او را بهراحتی از پا درنمیآورد و اگر همیشه احساس کند که به حساب میآید و احساس تعلق و دوستداشتنیبودن کند، زودتر بهبود مییابد. آنها یا این احساس را از نخستین مراقبانشان دریافت میکنند، یعنی شما
فرزندتان، چه کوچک چه بزرگ یا حتی شریک زندگیتان، احساس ناراحتکنندهای را با شما در میان میگذارد، با پذیرفتن آن گرچه ممکن است احساس کنید آن را بدتر میکنید، اما با این کار درواقع به آنها کمک میکنید تا احساساتشان را مدیریت کنند و بنابراین آن را بهتر میکنید.
احساس گناهی که ما والدین داریم به ما و فرزندانمان کمکی نمیکند؛ قبولکردن اشتباهاتمان و تغییرکردن است که کمک میکند. همانطورکه درطولِ این کتاب تأکید خواهم کرد، هیچکدام از ما کامل نیستیم و همه اشتباه میکنیم. اشتباه اهمیت ندارد، چگونگیِ اصلاحکردنش مهم است. شکافهایی که مشکلاتی در روابطمان با فرزندانمان و سلامت روانی آنها ایجاد میکنند تنها درصورت اصلاحنشدن مشکلاند.
وقتی آنها را تحت فشار قرار میدهیم تا کارهایی را قبلاز اینکه آماده باشند انجام دهند، خودمان و آنها را ناامید میکنیم. بسیاری از چیزهایی که با مشقت به آنها یاد میدهیم یا چیزهایی که وادارشان میکنیم انجام دهند خودشان درهرصورت در زمان مناسب انجام میدهند. با عجلهای که برای جلوانداختن رشد آنها داریم ممکن است حتی آن را به تأخیر بیندازیم. بهعنوان مثال، وقتی بچه را به حالت نشسته نگه میداریم، بهجای آنکه صبر کنیم تا خودش بلند شود و بنشیند، از او فرصت یادگیریِ اینکه خودش این کار را انجام دهد میگیریم. کودک به لوازمِ کمکیای که حرکتش را محدود کنند نیازی ندارد؛ چیزی که به آن نیاز دارد زمان و مکان برای کشف حرکت است. اگر او را به حال خودش رها کنید، غلت میزند و وول میخورد، یاد میگیرد که چگونه چهاردستوپا برود، بنشیند، بایستد، و تنهایی راه برود.
بمباران عشق زمان رابطهٔ دوسویه است؛ پس یا در خانه، وقتی بقیهٔ خانواده به دیدار اقوام رفتهاند یا شاید اگر استطاعتش را دارید، آن را در هتل انجام دهید. در تمام مدت (۲۴ ساعت یا آخر هفته) فرزندتان تا جایی که ایمن و قانونی باشد، مسئول آنچه هر دوی شما انجام میدهید یا میخورید است. طی این مدت، شما نیز پیدرپی قدردانیِ صمیمانه و عشقتان را به فرزندتان ابراز میکنید.
قبلاز هرچیز، وقتی نوزادتان سروصدا میکند، دارد با شما ارتباط برقرار میکند. صدا، حرکات، فریادهای اجباری، و نحوهٔ شروع بازیهای نوبتیِ او مقدمهای برای گفتوگو هستند. با تمام اینها، فرزندتان بهدنبال واکنش شماست. اگر به او بگویید «ساکت»، درواقع میگویید که پذیرای ارتباطش نیستید.
دفعهٔ بعد که بهخاطر رفتار کودکتان احساس عصبانیت کردید یا (هر احساس شدید دیگر)، بهجای اینکه بدون فکر واکنش نشان دهید، از خودتان بپرسید: آیا این احساس کاملاً مربوط به این موقعیت و فرزند من در زمان حال است؟ چطور میتوانم جلوی خودم را بگیرم تا شرایط را از دیدگاه آنها ببینم؟ روشی خوب برای جلوگیری از واکنش نشاندادن این است که بگویید «من به کمی زمان نیاز دارم تا به این اتفاق فکر کنم» و از این زمان برای آرامشدن استفاده کنید. حتی اگر کودکتان به راهنمایی نیاز دارد، وقتی عصبانی هستید انجامدادنش هیچ فایدهای ندارد. اگر موقع عصبانیت راهنمایی کنید، آنها فقط عصبانیتتان را میشنوند، نه آنچه را سعی میکنید به آنها بگویید.
هرچه بیشتر قضاوتگر باشید، هرچه بیشتر تنبیهگر باشید، بیشتر باعث میشوید فرزندتان شما را محرم اسرارِ خودش نداند. او هنوز هم میخواهد شما را خوشحال و رضایتتان را جلب کند؛ اما این کار را با کنارگذاشتن صداقت، با کنارگذاشتن خودِ واقعیاش، شاید بهبهای سلامت روانیاش انجام خواهد داد.
هر وضعیتی که بین شما و فرزندتان ایجاد میشود، در ارتباطتان با او شکل میگیرد. باهم آن را ایجاد میکنید. وقتی اینطور به مسئله نگاه میکنیم، میبینیم که ما هم در نحوهٔ رفتارشان نقش داریم. وقتی از حقبهجانببودن و بردوباخت دست بکشیم و بهجای آن بیشتر به این فکر کنیم که چگونه میتوانیم همکاری و مشارکت را الگوسازی کنیم، دیدنِ نقشِ خودمان در این مسئله آسانتر میشود.
آنها خودشان را متعلق، وابسته، و بخشی از هریک از شما میدانند. اگر یکی از طرفینی که این کودک را به وجود آورده است انسانِ «بد» خطاب شود، اغلب در کودک نهادینه میشود که او هم خودش را بهعنوان انسانی «بد» ببیند. همچنین کودک ممکن است زیر فشار وفادارماندن به پدر و مادر نابود شود.
اگر هر ساعت از هر روز احساس میکنید که نیاز دارید کمی از بچههایتان دور باشید، چیزی که احتمالاً به آن نیاز دارید، دوری از احساساتی است که آنها در شما برمیانگیزانند. برای جلوگیری از تسلط این احساسات بر شما، با شفقت به نوزادی یا کودکیِ خودتان فکر کنید
برای پدر یا مادری که در همان سن فرزندشان از داشتن پدر یا مادر محروم شده بودند، بسیار عادی است که از فرزندشان دوری کنند. پدر یا مادری که در همان سن فرزندشان احساس تنهایی کرده بودند میخواهند که ازنظر عاطفی خودشان را کنار بکشانند. م
آنجا که ما بیشازهمه احساس ناامیدی میکنیم و بیشترین احساس نارضایتی را در روابطمان داریم زمانی است که تأثیری نداشته باشیم. مهم نیست چه میگوییم و چه میکنیم، آن فرد یا سازمان به ما اعتنا نمیکند، حتی اگر آنها ما را تحتتأثیر قرار دهند و ممکن است بهتدریج احساس ناامیدی و انزوا و عصیانگری کنیم
من به ارتباط با کودکان اعتقاد دارم، نه عادتدادنِ آنها به گرفتن برچسبهای ستارهای. وقتی خوب رفتار میکنیم، دلیلش این نیست که پاداش میخواهیم یا از مجازات میترسیم، دلیلش این است که رفتارِ باملاحظه با دیگران بهطور طبیعی در ما بروز میکند. دلیلش این است ما یاد گرفتهایم که همکاریْ بیشتر از مخالفت به زندگیِ مسالمتآمیز منجر میشود. دلیل اینکه به دیگران لطف میکنیم یا احساساتشان را در نظر میگیریم، این نیست که از مجازات میترسیم. ما به مردم کمک میکنیم چون میخواهیم زندگی را برایشان آسانتر کنیم. ما میخواهیم فرزندانمان با توجه و همدلی با دیگران رفتار کنند، نه اینکه فقط با ایدههای کوتهفکرانهٔ مجازات یا پاداشِ مادی ترغیب شوند.
مهم است که به خودتان اجازه دهید تا تحتتأثیر فرزندانتان قرار بگیرید. بگذارید روی شما تأثیر بگذارند. شما الگوسازی میکنید که چطور تحتتأثیر قرار بگیرید. این مسئلهٔ مهمی است، چون به همین ترتیب فرزندانتان به خودشان اجازه میدهند تا تحتتأثیر شما قرار بگیرند.
تمرین: فاشکردن منتقد درونی خودتان مداد و کاغذ بردارید و هر فکر خودانتقادگری را که درطول روز داشتهاید یادداشت کنید. آیا این انتقادات ازنظر شما شبیه همان انتقاداتی است که دیگران در گذشته گفتهاند؟ به چیزی فکر کنید که دوست دارید به آن برسید و مراحلی که برای رسیدن به آن باید طی کنید. حالا ببینید دراینباره چگونه با خودتان صحبت میکنید. آیا چیزی میگویید که خودتان را از این کار بازدارید؟ آیا این صدا شما را بهیاد فرد دیگری میاندازد؟
اگر مشکل دروغگفتن است، بهجای آنکه تنبیه کنیم بهتر است مشکل را حل کنیم و ببینیم چه چیزی پشتِ این دروغ است؛ چون تنبیهکردن فقط فرزندتان را به دروغگوی بهتری تبدیل میکند. هرچه بیشتر قضاوتگر باشید، هرچه بیشتر تنبیهگر باشید، بیشتر باعث میشوید فرزندتان شما را محرم اسرارِ خودش نداند.
به یاد داشته باشید: بهترین کمک به هر فرد یاریِ او برای کمک به خودش است. وقتی کسی را با انجامدادنِ کاری که خودش تواناییاش را دارد نجات میدهیم، او را تضعیف میکنیم و احتمالاً باعث میشویم احساس بدتری پیدا کند. این یعنی مثلاً وقتی دانشگاهش را انتخاب میکند، نقش مشاور را کنارش داشته باشیم، ولی انتخابِ اینکه در چه رشتهای و چه دانشگاهی تحصیل کند را معمولاً میتوان به خودش واگذار کرد. ما میتوانیم به او یادآوری کنیم کلاسها اغلب روزهایی برای بازدیدِ آزاد دارند، اما وظیفهٔ جستوجوی آن و رزرو مکان احتمالاً بهتر است به خودش محول شود. ما میتوانیم آنچه را میدانیم در میان بگذاریم، اما نباید تا آنجا پیش برویم که به او بگوییم چه کار باید بکند.
هرچه بیشتر قضاوتگر باشید، هرچه بیشتر تنبیهگر باشید، بیشتر باعث میشوید فرزندتان شما را محرم اسرارِ خودش نداند. او هنوز هم میخواهد شما را خوشحال و رضایتتان را جلب کند؛ اما این کار را با کنارگذاشتن صداقت، با کنارگذاشتن خودِ واقعیاش، شاید بهبهای سلامت روانیاش انجام خواهد داد. از رژیمی استبدادی، شهروندانی خوب و اخلاقمدار بیرون نمیآیند. همچنین بعید است به آنها کمک کند رابطهای متقابلاً رضایتبخش با شما داشته باشند که بهنوبهیخود میتواند تواناییشان را برای ایجاد روابط پایدار و رضایتبخش در زندگی به خطر بیندازد. حرفهای مارگارت کانل را به خاطر بسپارید: «فرزندتان دروغ خواهد گفت و وظیفهٔ شما این است که زیاد گندهاش نکنید.»