غزلیات حیدر شیرازی؛ گلچین اشعار زیبای شاعر سده هشتم
غزلیات حیدر شیرازی را در روزانه بخوانید. حیدر شیرازی شاعر سدۀ هشتم هجری یکی از چامهسرایان هم دوره حافظ بودهاست. در غزلهای وی ویژگیهای زبانی غزلهای سبک عراقی آشکاراست. دیوان وی به نام مونس الارواح در موزه بریتانیا نگهداری میشود.

غزلهای عاشقانه حیدر شیرازی
سرو آزاد که در باغ نشانند او را
بندهٔ قامت رعنای تو خوانند او را
آن جهاندار جهان نام جهان از بر من
به جهانی ز کف من بجهانند او را
ندهندش به همه ملک جهان یک سر موی
به همه ملک جهان گر بستانند او را
یا درآرند نگارین به سلامت بر من
یا سلام من مسکین برسانند او را
خواست تا پیش من آید نفسی از در غیب
چون درآید که همه کس نگرانند او را
خوانم الحمد و به اخلاص به رویش بدمم
گر به نزدیک من سوخته خوانند او را
حیدر از کوی وصال تو به جایی نرود
گر به شمشیر فراق تو برانند او را
ملک ملک ملاحت، شه خوبان خطا!
ریختی خون دل سوخته، بی جرم و خطا
گفتم از ملک ملک شاد شوم، عقلم گفت
به سراپردهٔ سلطان نرسد دست گدا
گرد کوهت چه عجب گر چو کمر می گردم
کز چه باشد تن و اندام تو در بند قبا
سینه از فرقت معشوقه کنم چون آتش
دیده از حسرت دردانه کنم چون دریا
از قفا گرچه رقیب تو قفا خواهد زد
با وجود رخ خوبت نخورم غم ز قفا
سرفرازی کنم ار دور سپهر اندازد
دامن وصل تو در دست من بی سر و پا
صد هزاران دل سودازده در خاک افتد
اگر آشفته شود زلف تو از باد صبا
از هوای رخ چون آتش و آب خط تو
می رود خاک من سوخته بر باد هوا
تا مخالف شدی ای جان جهان با عشاق
سوختی جان و دل حیدر بی برگ و نوا
باز ازین واقعه ما را دل و جان میسوزد
نه دل ما، که دل خلق جهان میسوزد
گوییا آتش دوزخ به جهان در زدهاند
که دل مرد و زن و پیر و جوان میسوزد
چنگ در چنگ مغنی ز درون مینالد
شمع در مجلس ما گریهکنان میسوزد
نه منم سوخته در دهر که از آتش مهر
دل چرخ از غم سلطان جهان میسوزد
بوسعید آن شه فرخرخ فرخندهوصال
آنکه در ماتم او کون و مکان میسوزد
شاه در خاک نهاد این فلک چابک سیر
در همه جایگهی آتش از آن میسوزد
عاشق سوخته با انده و غم میسازد
حیدر خستهدل از عشق فلان میسوزد
مطلب مشابه: اشعار عرفانی خیام / زیباترین مجموعه شعر عارفانه از خیام نبشابوری
مطلب مشابه: رباعیات باباافضل کاشانی؛ گلچین مجموعه رباعی احساسی این شاعر

مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی
از تشنگی بمُردم بر آتشم زن آبی
تا من خیال رویت دیدم به خواب مستی
از حسرت خیالت راضی شدم به خوابی
گر سر ز پای اسبت از دست غم بتابم
در گردنم درافکن از زلف خود طنابی
از خال همچو دانه کام دلم برآور
کز آب دیدگانم می گردد آسیابی
گر از درم برانی چون بندگان به خواری
نگریزم از در تو هرگز به هیچ بابی
از لعل شکرینت، هر خنده ای و مصری
وز زلف عنبرینت، هر حلقه ای و تابی
روزی به خنده گفتی: کام دلت برآرم
درویش مستحقم گر می کنی ثوابی
یک بوسه از لبانت بهر زکات خوبی
صد ره سئوال کردم، یک ره بده جوابی
حیدر بسان مستان در بزم می پرستان
از خون خورد شرابی، وز دل کند کبابی
عکس نوشته غزلیات حیدر شیرازی
مرا در موردستان گلستانی است
که گل چون روی او در گلستانی نیست
دلم بربود و جانم زنده گردد
اگر آید برم، کآرام جانی است
رخش باشد چو خورشید آشکارا
ولی از چشم نامحرم نهانی است
اگر طوطی سخن گوید ز شکر
بر گفتار او شیرین زبانی است
چو روی مهوَشَت گلزار خوبی است
چو قد دلکشت سرو روانی است
بیا آخر زمانی در بر من
که ترک جان کنم کآخر زمانی است
برو حیدر به کوی عشقبازان
به ترک جان بگو چون دلسِتانی است
نباشد در جهان همچون تو یاری
بتی، سنگین دلی، سیمین عذاری
سمن بویی، به قد سرو بلندی
گل اندامی، به رخ رشک بهاری
رقیبش خار و او گلبرگ خندان
ملامت می کشم از دست خاری
به ترک اختیار خویش کردم
که از عاشق نیاید اختیاری
محقق جان برافشانم ز غیرت
چو بینم بر گل رویش غباری
کنارش در میان گیرم به مستی
میانش گر ببینم در کناری
اگر حیدر سخن گوید ز لعلش
کنم در گوش جان چون گوشواری
حسبة لله عزیزان یار من باز آورید
دل ز دستم می رود، دلدار من باز آورید
از سر راه وفا از غایت لطف و کرم
تا شود غمخوار من، غمخوار من باز آورید
آن طبیب دل که یاقوتش دوان جان بود
از برای این دل بیمار من باز آورید
آن بت مه پیکر خورشید روی زهره چشم
مشتری وارش سوی بازار من باز آورید
خاک پای مرکبش کآن کحل بینایی بود
از برای چشم گوهربار من باز آورید
ساقیان سیم تن! زآن آتشین آبم دهید
باشد آبی را به روی کار من باز آورید
همچو حیدر در جهان دیوانه گردم روز و شب
تا به پیش من پری رخسار من باز آورید
دوش، آغوش و بر و بوس و کناری داشتم
تا به هنگام سحر در بر نگاری داشتم
اختیارم باده خوردن بود و آغوش و کنار
از برای آنکه در دست اختیاری داشتم
شاهدی شوخی شگرفی شکری شیرین لبی
دلبری سنگین دلی سیمین عذاری داشتم
عیش می کردم به شادی، باده می خوردم به کام
غم نمی خوردم که در بر غمگساری داشتم
گاه لعلش بوسه دادم، گه کشیدم در برش
گاه با درج عقیقش کار و باری داشتم
کوری چشم رقیبان و حسودان تا به صبح
در بر و آغوش، یاری و چه یاری داشتم
همچو حیدر بنده بودم، پادشه می خواندمش
زآن به گوش جان ز زلفش گوشواری داشتم
چو خورشید رخشنده رخ برفروخت
دل آسمان را به آتش بسوخت
خرد گفت: رو پیش سلطان عهد
که بالای گردون کشیده ست مهد
که او گوهر بحر شاه ولی است
به گاه وفا و سخا چون علی است
بود شاهزاده، بود تاج بخش
به مردی فزون از خداوند رخش
بزرگ زمین است و شاه زمان
پدر بر پدر شاه و صاحب قران
دلیر و سرافراز و بخشنده اوست
به بخشندگی مهر رخشنده اوست
حسین حسن روی حیدر توان
به تدبیر پیر و به دولت جوان
سعادت ازو می شود آشکار
چو بویی که آید ز مشک تتار
چو شیران جنگی ببندد کمر
به مردی بگیرد جهان سر بسر
چو جدان خود پادشاهی کند
ز مه حکم تا گاو و ماهی کند
الهی ترا عمر بسیار باد
خدای جهانت نگهدار باد!
مطلب مشابه: تک مصرع های پر معنا؛ اشعار کوتاه از سعدی، حافظ، فردوسی و شاعران بزرگ
مطلب مشابه: اشعار مسعود سعد سلمان؛ گلچین غزلیات، رباعیات و قصاید این شاعر

شعرهای عاشقانه حیدر شیرازی
پرتو روی تو از روی صفا میبینم
مردم چشم تو در عین حیا میبینم
در لبت مینگرم، جوهر جان مییابم
در رخت مینگرم، صنع خدا میبینم
شام گیسوی تو یا ملک ختن مینگرم؟
زلف پرچین تو یا مشک خطا میبینم؟
گرد کوه از سر غیرت چو کمر میگردم
زآنکه اندام تو در بند قبا میبینم
چون صبا بی سر و پا میروم و سودایی
تا سر زلف تو در دست صبا میبینم
دل یکتای خود از غایت سرگردانی
بسته در سلسلهٔ زلف دوتا میبینم
تا به هم درشکند قلب اسیران کمند
ترک سرمست تو با تیغ جفا میبینم
دل که از غصه به تنگ آمد و ناپیدا شد
اثرش در دهن تنگ شما میبینم
از تو چندان که به من جور و جفا میآید
همچنان در دل خود مهر و وفا میبینم
حیدر از آرزوی آتش و آب رخ تو
خاکش از مهر تو بر باد هوا میبینم
ترک سرمست تو خون دل ما میریزد
بیگنه خون دل خسته چرا میریزد
مردم دیدهٔ دریا دل گوهر پاشم
هرچه دارد همه در پای شما میریزد
تا صبا میزند از چین سر زلف تو دم
نافههای ختن از باد هوا میریزد
سنبلت پای دل پیر و جوان میبندد
نرگست خون دل شاه و گدا میریزد
چون تو در طرف چمن میروی ای آب حیات
در چمن برگ گل از روی حیا میریزد
در گذر دامن تو خاک چمن مشکین کرد
یا مگر غالیه از جیب صبا میریزد
دست ساقی به صبوحی ز پی دفع خمار
می صافی است که در جام صفا میریزد
تا بگیرد خُتَنَت را به خطا لشکر زنگ
چین زلف سیهت مشک خطا میریزد
طبع حیدر ز هواداری تو دریایی است
ورنه این گوهر معنی ز کجا میریزد؟
آب کز دیده روان شد ببرد بنیادم
آتش عشق تو چون خاک دهد بر بادم
دیده خون ریز که چون مردم دریایی چشم
بهر دردانه به دریای محیط افتادم
مردم از گریه ی من غرقه دریای غمند
تا عنان نظر از دست مصالح دادم
بس که در دیده ی خود دجله روان می بینم
در شک افتم که مگر در طرف بغدادم
چون کمر خوش به میان آی که بر دامن کوه
کشته ی شکر شیرین تو چون فرهادم
خانه ی دیده ی من جای خیال رخ تست
زآن در دیده به روی دگری نگشادم
هر سحر در طلب پرتو خورشید جلال
پردهٔ اطلس گردون بدرد فریادم
جستن حیدر وفا از هوس دیدن تو
ترک سر کردم و پا در طلبت بنهادم
تا دل خسته به دست سر زلفت دادم
کمر بندگی ات بسته ام و آزادم
آخر ای ماه پریچهره به فریادم رس
کز هوایت ز فلک میگذرد فریادم
گر کسی از غم هجران تو شادی طلبد
منم آن کس که به غم خوردن رویت شادم
بیستون ستمت را بکشم چون فرهاد
زآنکه بی شکر شیرین تو چون فرهادم
با وجود قد رعنای تو همچون سوسن
گر همه روی زمین سرو شوم آزادم
پیش از آب و گل خود در ازل از لوح قضا
ابجد عشق تو آموخته از استادم
با وجود رخ چون آتش و آب خط تو
بر سر خاک دوان بی سر و پا چون بادم
طالعم از مه روی تو چو حیدر نبود
تا من از مادر فطرت به چه طالع زادم؟
اشعار زیبای حیدر شیرازی
روز نوروز و می و مطرب و معشوق و بهار
مستی و عشرت و آغوش و بر و بوس و کنار
سمن و نسترن و یاسمن و سرو چمن
سوسن و برگ گل و جام می و روی نگار
کام و آرام و نشاط و طرب و عیش و خوشی
سرو و شمشاد و گل و سنبل و سیب و به و نار
مستی نرگس و رنگ چمن و سایه ی بید
غلغل بلبل و بوی گل و آواز هزار
شیوه و ناز و عتاب صنم سیم اندام
شاهد و شمع و شراب و بت شیرین گفتار
باغ و صحرا و لب جوی و قد سرو سهی
عنبر و عود و عبیر و سمن و مشک تتار
چشم در شاهد و گل در بر و ساغر در دست
گوش بر مطرب و می در سر و لب بر لب یار
یار در مجلس و مه در خور و حیدر با دوست
باده در ساغر و جان در بر و دل با دلدار
خوش بود این همه گر دست دهد وقت صبوح
خوش بود این همه گر جمع شود فصل بهار
در چنان صورت مطبوع عجب می مانم
بیم آن است که بوسی ز لبش بستانم
مست برخیزم و در باغ ارم بر لب جوی
چون گل و سرو روان پیش خودش بنشانم
از رخ و زلف و قد و خد و خطش جمع شود
سوسن و سنبل و سرو و سمن و ریحانم
حور عینش شمرم، باغ بهشتش گویم
صنع رویش نگرم، آیت لطفش خوانم
پیش پایش به زمین افتم و دستش بوسم
ترک سر گویم و جان در قدمش افشانم
لابه آغازم و دستان زنم و باده خورم
تا کمروار در آید به میان دستانم
در برش گیرم و کام از لب لعلش یابم
در برش میرم و بر باد روم ایمانم
گر کسی طعنه زند بر من و حال دل من
گو مزن طعنه که من قصه غلط می خوانم
منکر من چه شوی، سرزنش من چه کنی؟
برو ای خواجه! که من حیدر بی سامانم
خاک شیراز مگر کعبه عالم شد باز
که برین خاک نهادند همه روی نیاز
باغ فردوس که مرد از هوسش می میرد
خوش عروسی است ولی رشک برد از شیراز
این هم از لطف خداوند جهاندار بود
خلق شیراز به شادی همه در نعمت و ناز
بهر بازیچه ی ما هر نفس از پرده ی غیب
بازییی می کند از نو فلک شعبده باز
بی نوایی که ز عشاق حرم خواهد بود
با مخالف نتواند که رود سوی حجاز
زین سپس دیده ی رامین و غبار در ویس
زین سپس چهره ی محمود و کف پای ایاز
پرده بر عالمیان از سر مستی بدری
همچو صبح ار به درآیی ز پس پرده ی ناز
تا به مسجد رخ چون قبله ی تو می بینم
سجده در پیش رخت می برم از بهر نماز
گاه چون عود، روان من دل خسته بسوز
گاه چون چنگ، دمی با من سرگشته بساز
حیدر از دام سر زلف گره بر گرهش
همچو گنجشک بلا می کشد از چنگل باز
مطلب مشابه: اشعار سید حسن غزنوی؛ زیباترین غزلیات، مقطعات و رباعیات شاعر قدیمی
مطلب مشابه: اشعار میر رضی آرتیمانی؛ گلچین زیباترین اشعار شامل غزلیات و رباعیات