شعر در مورد شهر و دیار؛ مجموعه اشعار دلنشین درباره شهر من
شعر در مورد شهر و دیار را در سایت ادبی و هنری روزانه آماده کردهایم. این اشعار ادبی و زیبا همانطور که از نامشان پیداست، درباره شهر و دیار هستند. اگر به دنبال چنین اشعار زیبایی هستید، با ما همراه شوید.

اشعار زیبا درباره شهر و دیار
شهر من، ای دیار خاک و خاطره،
کوچههات پر از قصههای مادره.
باد میپیچه تو خیابونای تو،
نغمهی زندگی تو صدات، پر از هو.
دیوارات، حکایت از روزای قدیم،
از خندههای ساده، از غصههای عظیم.
چراغای شبت، مثل ستاره میدرخشن،
قلب تو با هر نفس، با عشق میتپه همیشه.
ای دیار، تو سینهت یه دنیا رازه،
هر گوشهت یه قصه، یه عشق تازه.
از بازار پرهیاهو تا سکوت کوچهها،
تو رگای تو جاریه، خون عاشقا.
شهر من، تو ریشهمی، خاک و جان من،
هر جا برم، تویی تو قلب و زبان من.
ای دیار، بمان که با تو زندهام هنوز،
تو آینهی عشقی، که میتابه به روز.
بازنگشتند رودهائی که به دریا رفتند
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب…
مطلب مشابه: متن درباره خیابان های شهر؛ اشعار زیبا و جملات با کلمه خیابان
مطلب مشابه: متن در مورد وطن و زادگاه و عکس نوشته هایی در مورد کشور عزیز ایران

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
من پای تو ماندم
که به اثبات رسانم
تو ماه ترین آدم
این بوم و دیاری…
چونی در این غریبی و چونی در این سفر
برخیز تا رویم به سوی دیار ما
ما را به مشک و خم و سبوها قرار نیست
ما را کشان کنید سوی جویبار ما
عکس نوشته درباره شهر و دیار
جمعه هم شعر خداست
غزلی رویاییست
که ردیفش غربت
قافیه اش تنهاییست
جمعه را باید خواند
جمعه را باید زیست
جمعه هم رنگ خداست
یک بغل زیباییست
چیست فزون از دو جهان شهر عشق
بهتر از این شهر و دیاریم نیست
گر ننگارم سخنی بعد از این
نیست از آن رو که نگاریم نیست
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
چطور میتوانم حتی یک روز را
دور از وطن به سر ببرم،
در حالی که قلب من
تنها در این خاک می تپد.
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
سفر کردم به هر شهری دویدم
چو شهر عشق من شهری ندیدم
ندانستم ز اول قدر آن شهر
ز نادانی بسی غربت کشیدم
به غیر عشق آواز دهل بود
هر آوازی که در عالم شنیدم
هر تار موی حافظ
در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن
در این چنین دیاری
مهم است که به وجود کشورمان افتخار کنیم
ولی مهم تر از آن این است که
کاری کنیم کشورمان به وجودمان افتخار کند!
ندانستم ز اول قدر آن شهر
ز نادانی بسی غربت کشیدم
رها کردم چنان شکرستانی
چو حیوان هر گیاهی می چریدم
مطلب مشابه: متن درباره ماه زیبا و کامل { 30 کپشن و جمله بیو ماه کامل شب }
مطلب مشابه: متن شب و تنهایی عاشقانه + عکس نوشته های زیبا با تم و پشت زمینه شب

شعر زیبا درباره شهر و دیار من
دوست عزیز الفبای غربت را
در شهر غریب جستجو نکن،
هرگاه که عزیزت نگاهش را
به دیگری دوخت ، انگاه تو غریبی…
و مرزهای وطنم
از عطرِ نفسهای تو آغاز میشود!
از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی
از تبعید در شهری
که زادگاهِ من است
زادگاه عاشقانه هایم
قلب توست
که آنجا بساط
عشق بر پا کردام
تا در کرانه های بی پایان آغوشت
دوست داشتنت را زندگی میکنم
تنها کسی که خوب مرا درک می کند
یک روز زادگاه مرا ترک می کند….
شعر از مریم حیدرزاده
به خاطر ۳چیز هیچگاه کسی رو مسخره نکن
۱_چهره ۲_والدین ۳_زادگاه.
چون انسان هیچگاه حق انتخابی در مورد انها ندارد.
زادگاهم شهریست کوهستانی
شهری که چشم مردمانش هر صبح به قله ی کوهی می افتد
که در آسمان شهر با رقص نوری ضعیف از خورشید
ویا با تکه ای ابر و مه یکه تازی میکند برای خودش…
به خیال خودش آسمان فقط برای اوست!
از دیاری می آیم که هرچند ،
زخم تازش های هزاران ساله ای بر تنش نشانده شده،
هرگز کمر خم نکرده است.
از دیاری می آیم که زادگاه بزرگ مردانی است
که تاریخ نامشان را هرگز از یاد نخواهد برد.
من اهل ایرانـــــ♥️ـــــم…
و مرزهای وطنم
از عطرِ نفسهای تو آغاز میشود!
از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی
از تبعید در شهری
که زادگاهِ من است
وطن
تنها میراثی است که هرگز نمی توان آن را خرج کرد،
هدیه داد و یا فروخت.
وطن
با حضور نوابغ
زندگی می کند
و با خون شهدا
زنده می ماند.
بخند که لبهایت
زادگاه زندگی ست…
دلم در پیراهن مردانه ات زندگی می کند
در چهارخانه های نارنجی اش آشپزی می کند
در آستین بالا زده ات عشق بازی می کند
در کل بگویت ای یار پیراهن تو شهری دارد
که زادگاه من است…
مطلب مشابه: متن دلنوشته برای خودم + شعر و بهترین جملات خاص برای خودم
شعر درباره وطن و دیار
مهم است که به وجود کشورمان افتخار کنیم
ولی مهم تر از آن این است که
کاری کنیم کشورمان به وجودمان افتخار کند!
چطور میتوانم حتی یک روز را دور از وطن به سر ببرم،
در حالی که قلب من تنها در این خاک می تپد.
بزرگی و عظمت یک مملکت
منوط به وسعت خاک آن نیست
بلکه مربوط به اخلاق
و روحیات اهالی آن است

اشعار بلند شهر و دیار
ای شهر من، دیار کهن، خاک پرخاطره،
کوچههای تو قصهگو، پر از غم و شادیره.
هر سنگفرش تو، حکایتی از روزگار قدیم،
نغمههای مادرانه، لالاییهای صمیمی و رحیم.
باد میوزد تو خیابانای غبارگرفتهات،
میبره بوی نون تازه، عطر کاهگل دیوارت.
چنارای بلندت، سایهبان خستگیهای ما،
شاخههاشون پناه عاشقا، زیر نور ماهتابا.
بازار پرهیاهوت، فریاد زندگی داره،
دستفروشای خسته، امّا قلبشون پرستاره.
از دود و دم کارخونه تا غروبای سرخ رنگ،
هر لحظهت یه تابلو، یه شعر بیصدا و قشنگ.
مسجدای قدیمی، با کاشیای فیروزهای،
منارههاشون هنوز دعا میخونه، تو هر کجایی.
مدرسههای خاکی، با تختهسیاه و گچ سفید،
جایی که کودکیمون، با خنده و بازی پرید.
ای دیار، تو رگ و ریشهمی، جان و تن من،
هر جا روم، تو سینهمی، تویی وطن من.
از کوههای سربلندت تا رودخونههای روان،
هر گوشهت یه تکه بهشته، پر از عشق و ایمان.
شبای تو پر از ستاره، پر از قصههای ناب،
مهتاب تو آینهی دل، میتابه رو خوابای خوب.
شهر من، ای دیار مهر، بمان همیشه استوار،
تو قلب تو میتپه عشق، تو ریشهی هر بهار.
ای شهر من، دیار کهنسال و پرغرور،
تو آینهی تاریخ، پر از قصههای نور.
کوچههای تنگ تو، رگهای زندگیان،
هر قدم تو خاک تو، پر از حس بندگیان.
صبح تو با صدای اذان، جان میگیره،
خورشید از پشت کوه، به دیارت میمیره.
بازارای شلوغت، پر از رنگ و بوی نون،
از عطر زعفرون تا هیاهوی دلانگیز چون.
دیوارای خشتی، که هنوز قصه میگن،
از عاشقا، از جنگا، از شبای بیصدا و سوزن.
چنارای پیرت، که سایهشون پناهه،
شاهد خندههای ما، تو روزای پرگناهه.
رودخونهی تو، مثل رگهای زمین،
میبره غصهها رو، میاره شادی به جبین.
از گنبد فیروزهای تا گلدستههای بلند،
هر گوشهت یه شعره، که تو قلب عاشقا تپنده.
ای دیار، تو خاک تو ریشهی جان منه،
هر جا برم، خیالت تو قلبم، همیشه روشنه.
شهر من، ای سرای عشق و آواز و امید،
تو سینهت هنوزم، صدای زندگی پرید.
ای شهر من، تو بوم نقاشی دل منی،
هر گوشهت یه رنگه، تو نقش و نگار منی.
از کوچههای بارونی تا خیابونای شلوغ،
هر لحظهت یه خاطرهست، پر از حس و حال و روح.
غروبای نارنجیت، که آسمونو گل میکنه،
ستارههای شبت، دل عاشقو شل میکنه.
تو پارکای قدیمی، نیمکتای چوبی هنوز،
حرفای عاشقونه، تو گوش شب میریزه به روز.
بوی اسپند و دود، تو کوچههای باریک تو،
میپیچه با صدای چرخ دستیای کوچک تو.
پیرمردای قهوهچی، با قصههای صدساله،
میگن از روزای قدیم، از عشقای بیخیاله.
ای شهر، تو قلب تو، من کودکیمو جا گذاشتم،
تو کوچههای خاکیت، رویاهامو پیدا گذاشتم.
از پلای قدیمی تا خونههای کاهگلی،
هر آجر تو دیوارت، یه تکه از وجود منی.
دیار من، تو با منی، تو هر نفس که میکشم،
تو خوابای شبونهم، تو رو همیشه مینوشم.
ای شهر عشق و خاطره، بمان همیشه پایدار،
تو ریشهی وجود منی، تو خاک پاک و بیغبار.
مطلب مشابه: شعر در مورد خیابان + اشعار زیبا و عاشقانه در مورد خیابان های شهر
مطلب مشابه: شعر در مورد شب + مجموعه اشعار زیبا در مورد شب و زیبایی آن