قصه خنده دار کودکانه با داستان های طنز جالب

در این بخش روزانه قصه خنده دار کودکانه با مجموعه ای از داستان های طنز برای گروه سنی کودک را ارائه کرده ایم.

قصه خنده دار کودکانه

داستان خنده دار لاک پشت برای کودک

در یکی از روز های بهاری  خانم و آقای لاک پشت به همراه پسرشان تصمیم گرفتند به جنگلی که کمی از خانه آن ها دور بود برای گردش بروند. وسايلشان را جمع کردند و به‌راه افتادند و بعد از يک هفته، به آن جنگل زیبا و سرسبز رسيدند. سبدهايشان را باز کردند و سفره را چيدند، ولي يک‌ دفعه خانم لاک‌ پشته، با ناراحتي گفت: يادم رفت “در باز کن” را بياورم.

آقای لاک‌ پشت به پسرش گفت: پسرم! تو برگرد و آن را بياور.

پسر اول قبول نکرد، ولي پدرش به او گفت که ما بدون در بازکن نمي‌ توانيم قوطي‌ ها را باز کنيم و چيزي بخوريم و صبر مي‌ کنيم تا تو برگردي. ما به تو قول مي‌دهيم.

پسرک با ناراحتي به‌ راه افتاد.

سه روز گذشت و خانم و آقای لاک‌ پشت، خيلي گرسنه بودند. ولي چون به پسرشان، قول داده بودند، چيزي نمي‌ خوردند و انتظار مي‌ کشيدند. يک هفته گذشت. خانم لاک‌ پشت به آقا لاک‌ پشت گفت: مي‌ خواهي یک چیزی بخوریم؟ پسرمان که اين‌ جا نيست، پس متوجه نمی شود.

آقا لاک‌ پشت گفت: نه! ما به پسرمان قول داده‌ ايم و نبايد زير قولمان بزنيم.

قصه خنده دار کودکانه

خلاصه سه هفته گذشت. خانم لاک‌ پشته گفت: چرا پسرمان اینقدر دير کرده است؟ بايد تا الان مي‌ رسيد.

آقا لاک‌ پشت گفت: آره! حق با شماست، بهتر است تا او برگردد، لااقل ميوه‌ اي بخوريم.

آن‌ ها ميوه‌ اي برداشتند اما قبل از اين‌ که آن را بخورند، صدايي به گوششان رسيد که گفت: آهان! مي‌ دانستم تقلب مي‌کنيد و زير قولتان مي‌ زنيد. اين صداي بچه‌ لاک‌ پشت بود که از پشت بوته‌ ها بيرون آمد. او به پدر و مادرش نگاهي کرد و گفت: ديديد زير قولتان زديد؟ چه خوب شد که من اصلا نرفتم!

مطلب مشابه: قصه شیرین کودکانه + مجموعه 10 داستان در مورد دوستی و دیگر موضوعات

داستان جالب و خنده دار فیل ها

در کشور هند فیل های زیادی زندگی می کنند و در روستا ها و مناطق دور افتاده کشور هند از فیل برای باربری و سوار شدن استفاده می کنند، و همه ی مردم فیل ها را دوست دارند.

در یکی از روستای هندوستان یک مردی زندکی می کرد که یک فیل داشت و با آن بار مردم را جا به جا می کرد و پول در می آورد. گاهی اوقات هم مردم را بر فیل سوار می کرد و آن ها را به معبد می برد.

زمانی که کار آن مرد تمام می شد به خانه بازمی گشت، در راه خانه یک درخت بزرگ و قدیمی موز وجود داشت که فیل همیشه از آن جا موز می خود.

در کنار این درخت قدیمی یک مغازه خیاطی قرار داشت، آن خیاط همیشه می آمد و سوزن خود را در خرطوم فیل فرو می برد و قاه قاه می خندید. صاحب فیل همیشه به او می گفت این کار نکن اما خیاط به حرف او گوش نمی داد و می گفت: من که سوزن را محکم نمی زنم، من دارم با فیل شوخی می کنم.

قصه خنده دار کودکانه

صاحب فیل هر کاری می کرد تا فیل را از راه دیگری ببرد تا از اذیت های خیاط در امان باشد اما فایده ای نداشت چون فیل دوست داشت موز بخورد.

یک روز که کار صاحب فیل تمام شد، فیل خود را به رودخانه برد تا فیل کمی با آب بازی کند، فیل ها آب تنی را خیلی دوست دارند.

وقتی آب تنی فیل تمام شد، فیل مقداری از آب گل آلود را در خرطوم خود نگه داشت و به راه افتادند و به درخت موز رسیدند. دوباره خیاط آمد تا سوزن به خرطوم فیل بزند، در آن روز خیاط لباس های جدید دوخته بود و آن جا آویزان کرده بود. همین که سوزن را در خرطوم فیل فرو برد، فیل هم آب گل آلود درون خرطوم خود را روی خیاط و لباس های دوخته شده پاشید.

مرد خیاط و همه ی لباس ها گل آلود شدند.

همه ی مردم شروع به خندیدن کردند و می گفتند: هر روز تو با فیل شوخی می کردی، امروز فیل با تو شوخی کرد. شوخی چه مزه ای داشت؟

خیاط قصه ما متوجه کار زشت و بد خود شد و قول داد دیگر فیل را اذیت نکند.

مطلب مشابه: قصه کودکانه تصویری + 7 داستان کارتونی ویدیویی کودکانه زیبا

قصه قورباغه ای که همه رو می خندوند

یکی بود یکی نبود. توی یک برکه بزرگ تعداد زیادی قورباغه زندگی می کردند. قورقوری یک قورباغه سبز کوچولو بود که همیشه شاد و خندان بود. قوقوری نه تنها خودش شاد بود بلکه دوست داشت با کارها و حرفهاش بقیه قورباغه ها رو هم شاد کنه و بخندونه ..

اون همیشه حواسش بود و اگر قورباغه ای غمگین و ناراحت بود سریع خودش رو بهش می رسوند و باهاش حرف میزد و سرگرمش می کرد تا ناراحتیش رو فراموش کنه..

یکی از روزهای گرم و آفتابی که قورقوری داشت برای دوستهاش خاطرات خنده دارش رو تعریف می کرد یک شیر بزرگ برای حمام کردن به کنار برکه اومد.

آقا شیره که خیلی هم بزرگ و قوی هیکل بود متوجه حضور قورقوری و بقیه قورباغه ها نشد و همین که پاش رو توی برکه گذاشت صدای آخ بلندی از قورقوری شنیده شد. متاسفانه شیر اصلا قورقوری رو ندیده بود و پاش رو روی پاهای کوچولوی قورقوری گذاشته بود. قوقرقوری پاش رو گرفته بود و از درد آه و ناله می کرد. شیر سریع قورقوری رو پیش دکتر جنگل برد.

قصه خنده دار کودکانه

دکتر خرسی قورقوری رو معاینه کرد و چون پاش خیلی آسیب دیده بود یک پای چوبی بامزه رو به جای پای خود قورقوری گذاشت. قورقوری اولش احساس خوبی به پای چوبیش نداشت . اما کم کم با پای چوبیش راه رفت و تمرین کرد و خیلی زود بهش عادت کرد.

قصه خنده دار کودکانه

قورقوری یاد گرفته بود که همیشه دنبال چیزهای کوچیک باشه تا خودش رو خوشحال کنه.. اون دلش می خواست که شاد باشه و از زندگی لذت ببره . برای همین حالا دیگه با پای چوبیش هم دوست شده بود و بهش عادت کرده بود و خیلی وقتها اتفاقات بامزه ای رو که با پای چوبیش براش می افتاد رو برای دوستهاش تعریف می کرد و اونها رو می خندوند.

یک روز قورقوری شنید که سنجاب کوچولو مریض شده و به بیمارستان رفته .. اون تصمیم گرفت همراه دوستش به ملاقات سنجاب کوچولو بره.. وقتی به بیمارستان رسید دید که بیمارستان پر از حیوانات مریضه که بیشترشون خسته و غمگین بودند.

قورقوری تصمیم گرفت همه بیماران رو سرگرم کنه. برای همین شروع کرد به تعریف کردن خاطرات خنده دارش و اینکه چطوری صاحب یک پای چوبی شده.. کم کم همه حیوانات که تا اون موقع ساکت و غمگین بودند دور قورقوری حلقه زدند و شروع به خندیدن کردند. قوقوری گفت:” شما ها فکر می کنید داشتن پای چوبی بده؟ باید بهتون بگم که بعضی وقتها پای چوبی خیلی هم خوبه .. مثلا پای چوبی اگه به جایی بخوره نه آسیب می بینه و نه دردی داره .. اینجوری راحت به این طرف و اون طرف می پرم!”

یکی از حیوانات با تعجب گفت:” واقعا دیگه پای چوبیت درد نمیگیره ؟” قورقوری گفت:” اگه بخوای می تونی امتحان کنی! بیا با این چوب به پای من ضربه بزن ببین که اصلا دردم نمیاد..” خرس کوچولو با چوبی که قورقوری بهش داده بود چند تا ضربه به پاهای قورقوری زد. قورقوری شروع به خندیدن کرد.. حیوانات دیگه هم با دیدن خنده های قورقوری خندیدند.

اون روز قورقوری باعث شد سنجاب و بقیه حیوانات بیماری که توی بیمارستان بودند کلی سرگرم بشن و بخندند. وقتی که قورقوری و دوستش به خونه برگشتند قورقوری شروع کرد به ماساژ دادن پاهاش. دوستش پرسید:” چی شده قورقوری؟ پات درد می کنه؟”

قورقوری گفت:” نه چیزی نشده .. فقط وقتی که اون خرسی به پای چوبیم ضربه زد اشتباهی به پای خودم هم خورد و یه کم دردم گرفت.. ولی نمی خواستم حیوانات رو ناراحت کنم و چیزی نگفتم.. اونها امروز سرگرم شدند و حالشون خوب شد و خندیدند.. همین برای من مهمه..”

قصه خنده دار کودکانه

دوست قورقوری خندید و گفت:” تو واقعا عالی هستی! حتی با وجود درد هم می تونی بخندی! ” قورقوری هم خندید و گفت:” بله ! مگه نشنیدی که میگن خنده بر هر دردی دواست..”

مطلب مشابه: قصه کودکانه جالب و جدید ( 10 داستان برای کودک خردسال )

مطالب مشابه را ببینید!

داستان ترسناک و وحشتناک با 15 قصه جالب مو سیخ کن! داستان های جدید سرگرم کننده؛ 15 قصه و داستان کوتاه قشنگ خواندنی قصه تصویری برای کودک؛ 7 قصه ویدیویی زیبا و قشنگ برای کودکان قصه صوتی کودکانه / 35 قصه دلنشین و جذاب جدید و قدیمی قصه برای خواب شبانه کودک (قصه شب) 15 قصه خواب زیبا برای کودک در هر سنی داستان گریه دار غم انگیز؛ 20 داستان و قصه کوتاه احساسی غمگین داستان تاثیرگذار؛ 20 داستان و قصه کوتاه بسیار تاثیرگذار و قشنگ داستان های شیرین کوتاه؛ 30 قصه و داستان زیبا با موضوعات جالب داستان های مذهبی کوتاه؛ مجموعه حکایت و قصه های مذهبی آموزنده داستان کودکانه برای خواب ؛ 10 قصه کودکانه با تصاویر زیبا