شعر در مورد رنگ ها + اشعار و جملات زیبا در مورد رنگ ها
اشعار زیبا و کوتاه در مورد رنگ ها
چند شعر زیبا در مورد رنگ های مختلف سبز، آبی، قرمز و … را در این مطلب روزانه آماده کرده ایم که امیدواریم مورد توجه قرار گیرد.
شعر زیبا در مورد رنگ سبز
دشتهای سبز زمردین بنگر که چطور پهلو به پهلو گرفته و تا چشم کار میکند رنگهای نشاطآور خود را به رخ میکشند.
***
شعر کودکانه برای رنگ سبز
بچهها جون، منم منم سبزی دشت و چمنم
نگاهی کن به سبزهزار، رنگ درخت، رنگ بهار
تو مزرعه، روی زمین رنگ علفها رو ببین
رنگ شوید، اسنفاج، درخت بید، سرو و کاج
چغاله بادام و خیار، کنار گوجه سبز بکار
مداد سبزت را بیار برای برگهای چنار
بکش یک قورباغه تو آب، یک طوطی حاضر جواب
با رنگ سبز تو بی شمار بکش درخت و برگ و خار
زندهترین رنگ زمین، سبزم و شادی آفرین
***
میشناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست
***
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
سبز است لبت ساغر از او دور مدار
می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
***
عشق تو
پرندهای سبز است
پرندهای سبز و غریب
بزرگ میشود
همچون دیگر پرندگان
انگشتان و پلکهایم
را نوک میزند
***
شعر زیبا برای رنگ قرمز
رنگ ِ قرمز با تو منظره ی غروب است
غروبی که سرختر از آنرا ندیده ام
رنگ قرمز با تو مثل ِشاخه گلی است
گلی که سرختر از آنرا نچیده ام
***
در هیچ جای این شهر
اثری از رنگ قرمز نیست
اگر نبودند چراغهای قرمز
یادمان میرفت که
خطوط قرمز چه مزه ای دارند
شاید آنهایی که
طعم تلخ این رنگ را بر نتافتند
استعداد فرصت طلبی نداشتند!
***
من رنـگ قـرمـز هستم هیچ رنگی نیست رو دستم
رنـگ گیـلاس ، آلبـالـو شـــاتــوت و رنـــگ لبـــو
انـــــار دونـــه دونــــه رنگ تـــوی هنــدونــــه
تمشـک و تـوت فـرنگی تـــاج خـــروس جـنـگـــی
رنــگ لــب و دهــانــم ســـرخــــی رو زبـــانـــم
رنــگ شــاد عـروســی مـهـمـــونـی و روبــوســـی
مــاهـی قـرمـز حــوض گــــل هــــای لالــــه و رز
بــا نــور قــرمــز مــن بـــه آسمـــان ســر بــزن
وقـتـی بــاران می بـاره رنـگـیـــن کمــان مــی آره
کـوچولو بـا رنگ قـرمـز غـمگیــن نبـاشـی هـرگــز
***
تمام شعرهای جهان،
لب های قرمز زنان را سروده اند…
راستش را بخواهی
امروز، پیراهن قرمز یقه هفتی خریده ام
کارناوال جنگ براه خواهد افتاد!
و من،
می یابم ات
***
رنگ قرمز ، رنگ خونه
رنگ عشق رنگ جنونه
رنگ لیلی رنگ مجنون
رنگ سیبای تو ایوون
***
متن و شعر در مورد رنگ آبی
دفتری کهنه بدست
دفتر خیس و باران خورده
چتری از شعر به رنگ آبی
بهر او خواهم ساخت
***
آبی تر از رنگ
آبی تر از عشق
آبی ِ آبی
نه رنگ ِ دریا
به رنگ ِ فردا
به رنگ ِ نوری …
از ظلمت ِ شب
آرامی بخش ِ…
قرمزی ِ تب
نه رنگ فوتبال
قرمز و آبی
به رنگ داور
ساده و آبی
رنگ ِآسمان
کم رنگ ِ آبی !
هفت پله بالا
از آسمانها
قافله آبی
با ساربانها
هرکه گذر کرد
به عشق ِ آبی
بیند خدایش
به رسم ِ آبی
***
زندگانی آبی است
مثل رودی شاید
مثل دست من و تو
من در آخر, روزی
همه جا را آبی خواهم کرد
مردمان آبی را
رنگ غم می دانند
چون بهار دلشان
هم چنان پاییز است
***
رنگ آبی را که برتن می کنی
آبی دریا کناری می رود
***
کنار دل نشسته ام
دارم من از تو مینویسم
حرفهای عاشقانه مو
به رنگِ آبی مینویسم
***
به صبح سلام می کنم
و در آینه ی آسمان
انتظار را می بینم
که قلب تپند ه اش را
می فشارد
تا به رنگ آبی بشوند تمام جاده ها
تا هیچ مرزی نباشد
روزی بین دوست داشتن ها….؛
***
شعر زیبا برای رنگ سفید
دلم برای مداد سفید میسوزد…..!!!!
ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻡ ﺁﺧﺮ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ
ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﻣﺪﺍﺩ ﺳﻔﯿﺪ ﺗﻮ ﺟﻌﺒﻪ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟
ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ !! ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ….
ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺭﻧﮓ ﻧﺪﺍﺭن ﻭ ﺧﺎﻟصن….
***
ماه
از شبی که
این پیراهن سفید را
بر تن پنجره کرده ام
راه اتاقم را گم کرده است
مثل من
که تو را گم کردم
درست از روزی که
آن توری سفید چین دار را تنت کردند!
***
شلوار سفید دوست داشتنی داشتم
که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت …
گلی شد و من بی خیال پی اش را نگرفتم
به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد …
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
این لباس چِرک مرده شده !
گفت : بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛
باید تا زنده اند پاک شوند! چرک مُرده شد …
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
***
متن و شعر برای رنگ مشکی
از چرخ به هر گونه همی دار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
***
عاشق سیاهیـم ، عاشق غربت
خسته ام از تو و این همه خیــانت
***
آغوش ناتمامِ خیابانها
از جانب تمامِ پریشانها
این قلب خسته “این گل قرمز” را
سنجاق کن به مشکیِ موهایش…!
***
عاشق رنگ سیاهِ شب یلـدام
آخه از روشنـی هیچ خیری ندیــدمعاشق تلخــیِ انتهــایِ عشقــم
حالا که به آخــر قصـه رسیــدم
***
قشنگی ماجرا اینه که تو با یه قلمو و آبرنگ هفت رنگ اومدی قلب مشکی منو رنگین کمونی رنگ کردی …!
***
شعر رنگ زرد
اگر دنبال زردی کوچولو باید بگردی!
از این ور و از اون ور از خورشید پشت ابر
تابیده شد بر جهان نور از زمین و زمان
آفتاب زرد تابان پیدا شد و نمایان
شاید خبر نداری از رنگ یک قناری
زنبوری زرد و خوشحال، لیمو و سیب و بلال
رنگ موز و طالبی، زردآلو و گلابی
رنگ گندم، رنگ کاه جوجه زرد را نگاه
***
با رنگ سرخ میافکنم طرحی از آبی را
از رنگ زرد برای قلبم بستری میسازم
«ساناز کریمی»
***
گریه نکن
مرد،
درد،
رنگ زرد؛
هم قافیهاند!
«محمد زارع»
***
شادی به رنگ زرد است
زردی به گونههاست
زردآب غم
به دل بینوای ماست
***
به تو فکر می کنم و برگهای زرد
یکی یکی شکوفه میشوند
راستی آن جا هم پاییز این همه زیباست؟
***
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم«سعدی»
***
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده استعاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است
«میلاد عرفان پور»
***
شعر رنگ سبز
بچهها جون، منم منم سبزی دشت و چمنم
نگاهی کن به سبزهزار، رنگ درخت، رنگ بهار
تو مزرعه، روی زمین رنگ علفها رو ببین
رنگ شوید، اسنفاج، درخت بید، سرو و کاج
چغاله بادام و خیار، کنار گوجه سبز بکار
مداد سبزت را بیار برای برگهای چنار
بکش یک قورباغه تو آب، یک طوطی حاضر جواب
با رنگ سبز تو بی شمار بکش درخت و برگ و خار
زندهترین رنگ زمین، سبزم و شادی آفرین
***
میشناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست
«شفیعی کدکنی»
***
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
سبز است لبت ساغر از او دور مدار
می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
«حافظ»
***
که ایستاده به درگاه … ؟
آن شال سبز را ز شانهی خود بردار
بر گونههای تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است… ؟
در ریزش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه ی تو
از چیست ؟
آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار ،
در چشم من ،
همیشه زمستان است …«خسرو گلسرخی»
***
عشق تو
پرندهای سبز است
پرندهای سبز و غریب
بزرگ میشود
همچون دیگر پرندگان
انگشتان و پلکهایم
را نوک میزند
«نزار قبانی»
***
در درون خود بیفزا درد را
تا ببینی سبز و سرخ و زرد را
کی ببینی سبز و سرخ و بور را
تا ببینی پیش از این سه نور را
«مولوی»
***
سبز، تویی که سبز میخواهم
سبز ِ باد و سبز ِ شاخهها
اسب در کوهپایه و
زورق بر دریاسراپا در سایه، دخترک خواب میبیند
بر نردهی مهتابی ِ خویش خمیده
سبز روی و سبز موی
با مردمکانی از فلز سرد
(سبز، تویی که سبزت میخواهم)«فدریکو گارسیا لورکا: ترجمه شاملو»
***
شعر رنگ بنفش
غار کبود میدود
دست به گوش و فشرده پلک و خمیده
یکسره جیغی بنفش
می کشد
«هوشنگ ایرانی»
***
هر روز عصر
سر میکند روسری بنفشاش را
و جارو میکند
تمام خاطرههایش را با من !
که شروع کند
همه چیز را بی من !!!
«امید صباغ نو»
***
بنفش گریه میکند تمام اتاق
تا صبح !
در همآغوشی خاطرههایت
و مردی
با موسیقی باران
شعر میکند گریههایش را
بنفش …
«امید صباغ نو»
***
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایهها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟
«فروغ فرخزاد»
***
صبح بخیرِ بنفش تو
از آن سوی گوشی تلفن
جنگلی را در من رویاند
«نزار قبانی»
***
چو دامن بنفشه، سیه باد جامه ام
آه ای وطن، ز سوگ به خون خفتههای تو
«موسوی گرمارودی»